مجنونِ گمشده | فراتاب
کد خبر: 9023
تاریخ انتشار: 22 آبان 1397 - 15:04
صادق میرویسی نیک
احساس «گمشده مجنون» به وطن، همان گمشدۀ امروز ایران است. احساسی که در سایه آن می توان پرده های خودمحوری را از روی سیاست و مدیریت سیاسی کشور کنار زد و زخم های مشترک ایران و ایرانی را مبنایی برای اجماع سیاستمداران، روشنفکران و روحانیون و مردم آن قرار داد.

فراتاب - گروه اندیشه: «برادر عزیزم!... بد نیست بدانید، هرگاه بر فراز ارتفاعات دیوار مانند شاخ شمیران بروی و از آنجا چشمت را به سوی میهن اسلامی مان برگردانی، ارتفاعات برفی و بلند مریوان در مقابلت با قامتی بلند خودنمایی می نمایند، خیلی ساکت و آرام انگار که هنوزم که هنوز است در عزای شهیدان گمنام و مظلوم بزرگواری همچون شفیعی، همایی، آزرمی، و ... فرو رفته و بر داغشان اشک می ریزد و شاید هم می گوید بیائید و مرا از چنگ این گرگ صفتان خون خوار بیرون آورید و بر خاک پاکم که از خون صدها شهید شاهد و مظلوم رنگین است نماز گزارده و  سجده به جا آورید و خاکم را بوسه باران کنید...».(گمشده مجنون، یدالله هنری لطیف پور، ص48).

متن فوق برگرفته از کتابِ «گمشده مجنون»، زندگی نامه شهید مفقود الاثر، شهید الله رضا هنری لطیف پور، از شهدای شهرستان اسدآباد همدان است که در جریان یکی از عملیات های رزمندگان ایرانی در خاک عراق و در ذیل دل نوشته آن شهید عزیز به برادرش درج گردیده است. متنی که مانند هر متنی دیگری به روی مخاطب خود گشوده است و همانند چشمه ای جوشان است که چه بسا هر مخاطبی بتواند به میزان تشنگی خود جرعه ای از آن بنوشد. اما کمتر مخاطبی است که بارِ زخم های امروز ایران را بر دوش نکشد و در گذر خود بر این چشمه جوشان «گمشده» ای نیابد؛ همان تعلقِ به میهن و احساس مشترک با دردها و سرافرازی های آن، آن هم تعلقی از روی عشق؛ زیرا تنها در عشق است که انسان حجاب تعلق از دل بر می دارد و از عزیز ترین دارایی خود که جان است نیز در می گذرد.

احساسی عاشقانه که در آن از یک سو ارتفاعات بلند میهن بر داغ فرزندان شهیدش اشک می ریزد و از سوی دیگر شهیدانی که جان بر کف، بر خاک وطن سجده می کنند و با خون خود خاک آن را رنگین! احساسِ «گمشدۀ مجنون» به وطن، احساسی است برآمده از تجربه معنوی و زیسته شدۀ آن شهید عزیز، که اسیرانی چون ما که همچنان در برکه وجودمان تعلق شنا می کند را به آن راهی نیست. اما تا جایی که به دردها و زخم های میهن مان ایران، که به حسِ مشترکِ هر ایرانی رسیده است، مربوط می باشد می توان از این احساس و میهن دوستی درس های آموخت؛ زیرا احساس «گمشده مجنون» به وطن، در نمود بیرونی آن همان «گمشده» امروز ایرانی است که ارتفاعات بلند مریوان آن از داغ جوانان کوله برش قامت خم نموده است و بلندی های آن نیز دیگر احساسی یگانه را بر نمی انگیزد تا در افق آن حسی مشترک از خزر تا خلیج فارس و از غرب تا شرق بجوشد و مردمان آن را همدلانه به مبارزه با زخم های امروز ایران فرا بخواند. زخم های که چه بسا امروز دستانی از جنس شفیعی ها، همایی ها، آزرمی ها و هنری ها را به طلب فرا می خواند تا با همان احساس میهن دوستی خود مرهمی بر آن بیابند و این بار ایران را بیش از هر چیز از چنگ «خودمحوری های داخلی» برهانند.

به راستی ایران امروز، زخم خورده خود محورهای سیاست مداران، روشنفکران و روحانیونی است که آرمان های خود را بیرون از تمامی زخم های مشترک ایران می جویند. ایران امروز زخم های بر تن دارد از جنس بحران آب، بحران محیط زیست، فقر و نابرابری، فساد سیستماتیک، ابزاری شدن علم و دانشگاه، ناهنجاری های چون طلاق و اعتیاد، بحران اخلاق و معنویت و صدها بحران دیگر؛ اما در این میان روشنفکران آن دل آشوب رابطه دین و  دموکراسی اند، نمایندگان مجلس آن دل آشوب حفظ کرسی های نمایندگی خود و روحانیون آن نیز دل آشوب فروپاشی ایمان های تقلیدی در سالن کنسرت های موسیقی. از خاک چنین اجتماعی احساس مشترک و نهال وطن دوستی نخواهد روئید.

وطن دوستی حاصل احساس مشترکی است که «من» و «تو» را «ما» می کند تا در پرتو آن «ما»، «من» و «تو» از درد و رنجی مشترک درد بکشند و از شادی های مشترک شاد شوند. احساس ها و دردهای «گمشدۀ مجنون» به وطن، حاصل «ما» ی مشترکی است که امام (ره) با دمیدن روح اسلام در کالبد وطن آن را ایجاد کرد، احساسی که در آن دستان خدا «شاخ شمیران را می شکافد» تا همرزمان شهید هنری را از آن بالا ببرد و در برابر دشمن میهنِ ایران بنشاند(گمشده مجنون، ص49).

«گمشده مجنون»، مجنونی بود که بر سر عشق به میهن نام و نشان خود را نیز در جزیره مجنون فدا کرد و از خود نیز درگذشت تا احساسی را برای همیشه جاودانه سازد. احساس او به وطن همان گمشدۀ امروز ایران است. احساسی که در سایه آن می توان پرده های خودمحوری را از روی سیاست و مدیریت سیاسی کشور کنار زد و  زخم های مشترک ایران و ایرانی را مبنایی برای اجماع سیاستمداران، روشنفکران و روحانیون و مردم آن قرار داد.

«میهن» و احساس مشترک و ملی به آن با هستی ما گره خورده است و بدون آن شاید دیگر «من» و «تو»ی نباشد. مفهوم «میهن» می تواند ما را به فراسوی تمامی تعارضاتی هدایت کند که آبشخوری جز خردهای تک ذهنی و آرمان ها و منافع شخصی و گروهی ندارند.  قرار گرفتن یک مفهوم خنثی و همگانی از «میهن» به عنوان کانون امر سیاسی، می تواند گروه های متنوع را به آشتی در یک فضای بین الاذهانی فرا بخواند و یک «ما»ی مشترک ایجاد نماید. فضایی بین الاذهانی نوعی خروج از عالم ذهن ها و منافع شخصی و گشوده بودن به روی دیگری و جدال احسن است. تعارضات را نمی توان با ذهن های شخصی حل نمود. ذهن های شخصی هیچ نسبتی با مصلحت عمومی و گشوده بودن به روی جامعه ندارند. حکمرانانی که آبشخور سیاست های آنها ذهن های شخصی و یا اندیشه های اخلاقی یک سویه باشد به هیچ وجه نمی توانند مصلحت عمومی و حس مشترکی را نمایندگی کنند.

امروزه میهن ایرانی، با تمام غم ها و شادی ها و تمامی تنوعات فرهنگی که در طول تاریخ اش بر دوش حمل نموده است به ما رسیده است. تا جایی که به هویت شخصی و فردیت هر ایرانی مرتبط می باشد، می توان از باغ رنگارنگ این تاریخ و فرهنگ گلی چید و از بوئیدن آن احساس زندگی کرد. اما حفظ تمامیت این باغ مقدم بر تمامی احساس ها و زندگی هاست. آنان که تاریخ رنگارنگ «میهنِ ایران» را در ذهن های فردی و شخصی خود به اسلامیت یا ایرانیت تقلیل می دهند، خنجر بر قلب احساسِ مشترکی می زنند که نهال آن از خونِ «گمشده های مجنون» روئیده است؛ گمشده های که افسوس و صد افسوس که امروز خونِ آنها به دستاویزی برای تسویه حساب های سیاسی بدل شده اند و به نفع سیاست بازی های جناحی اهلِ سیاست مصادره!

غیاب احساسِ مشترکی که آنها در ایران ایجاد کردند، مرگ «میهن» را رقم خواهد زد و با مرگِ میهن دیگر نه خدایی خواهد بود که «شاخ شمیران را بشکافد» و نه ارتفاعاتی از مریوان که «در عزای شهیدانی گمنام و مظلوم چون شفیعی، همایی و آذرمی فرو رفته و بر داغشان اشک بریزد.» چه بسا معنویتی نیز نباشد که «گمشده مجنون» همچون مجنون نام و نشان خود را در آن گم نماید...

 

صادق میرویسی نیک، دانشجوی دکتری اندیشه سیاسی دانشگاه شهید بهشتی

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار