میراث سیدجمال و عناصر ساختاری خشونت در افکار وی | فراتاب
کد خبر: 873
تاریخ انتشار: 24 فروردین 1395 - 10:21
گزارشی از نشست «نوگرایی یا سلفی‌گری در اندیشه‌ی وحدت اسلامی»
اهمیت سیدجمال در اینست كه كوشش كرد از درون دعوای سنتی علم و دین راه سومی بازکند که در ادبیات امروزه جهان اسلام از آن باعنوان نواندیشی یا روشن‌فكری دینی یاد می‌شود. سیدجمال اصلاً از خشونت صحبت نمی‌کند اما عناصر ساختاري خشونت در فكر وی هست.

نخستین نشست از سلسله نشست های  آشنایی با جریان های اسلامی معاصر با عنوان «نوگرایی یا سلفی گری در اندیشه وحدت اسلامی» با تکیه بر اندیشه های سیدجمال الدین اسدآبادی با حضور داوود فیرحی، استاد گروه علوم سیاسی و احسان شریعتی، استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران در تالار باستانی پاریزی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد. این نشست با طرح پرسش‌هایی از سوی مجری جلسه نزد این دو استاد پیش رفت. تقابل آرای فیرحی و شریعتی و نقد آراء هریک توسط دیگری در جریان نشست قابل توجه بود. احسان شريعتی، مخالف ارتباط  انديشه سيدجمال با گروه‌هاي افراطی بوده اما داود فيرحی از پتانسیلی در افکار سیدجمال سخن گفت که خوانش سلفی از آن استخراج می‌شود. این نشست در دو بخش برگزار شد؛ بخش نخست به بحث‌های مقدماتی دو استاد اختصاص یافت و در بخش دوم به پرسش و پاسخ‌ها پرداخته شد.

شریعتی: سید جمال‌الدین پیش‌گام راه سومی

سید جمال‌الدین اسدآبادی پیش‌گام راه سومی میان سنت و تجدد موسوم به رنسانس نوزایی در سرزمین‌های اسلامی و اصلاحگری دینی است. سیدجمال شخصیتی جهان‌شمول است و تنها متعلق به جهان اسلام نیست، چراکه تأثیراتی در جنبش‌های ملی و رهایی‌بخش در همه‌ی كشورها از شمال آفریقا تا هند گذاشته است. من البته سیدجمال‌شناس نیستم و تخصص اصلی‌ام فلسفه است، اما می‌دانیم كه سیدجمال بر فلسفه به‌عنوان مادر علوم بسیار تأكید كرده است و مدتی نیز در قاهره فلسفه‌ی اسلامی از ابن‌سینا و فارابی گرفته تا ابن‌خلدون و ابن‌رشد را تدریس می‌کرد. امروز هم بنا داشتم بیشتر به جنبه‌های فکری و فلسفی او بپردازم. در اینجا مناسبت دارد یادی از خانم هما ناطق، استاد تاریخ بکنیم که اخیراً از میان ما رفتند، رساله‌ی دکترایشان در سوربن پاریس به بیوگرافی سیاسی سیدجمال اختصاص داشته است که کار او هم‌سطح است با پژوهش افرادی چون نیکی کدی.
 اما اگر بخواهم به موضوع بحث بپردازم، به‌عنوان مقدمه لازم است به دیدگاهی دکتر فیرحی اشاره كنم كه اخیراً در مطبوعات نیز آمده است، مبنی بر اینكه جریان‌های موسوم به بنیادگرا در جهان اسلام از سیدجمال تأثیر پذیرفته‌اند و در نتیجه گویی ابهامی در رابطه میان سیدجمال به‌عنوان پیش‌گام و پدر نواندیشی دینی با تحركات موسوم به بنیادگرایی وجود دارد؛ در نتیجه از آنجا كه این جریان‌های افراطی امنیت جهان را تهدید می‌کنند، این موضوع به مسئله‌ای جهانی بدل شده است؛ بنابراین هرگونه اظهارنظری درباره‌ی ارتباط میان سیدجمال و جریان‌های خشن بنیادگرا باید با انصاف و بی‌طرفی علمی همراه باشد (خوشبختانه بحث امروز ما در دانشگاه صورت گرفته که محیطی علمی است).

 بعد از سیدجمال با چهره‌های دیگری چون محمد عبده و رشیدرضا مواجه هستیم كه نهضت اصلاح یا احیا یا بیدارگری را به راه انداختند. گفته می‌شود در زمانی كه بحران مالی در مصر به وقوع پیوست، رشیدرضا مدیر مجله‌ی المنار از عربستان سعودی كمك مالی گرفته و شاید این ارتباط مالی با گرایش‌های وهابی بر جریانی كه بعداً در مصر با سیدقطب و اخوان‌المسلمین شكل گرفت، تأثیر گذاشته باشد. البته بحث از تحول فكری خود سیدقطب و تأثیری كه ادعا می‌شود، جریان‌های معاصر مثل داعش و القاعده از او گرفته‌اند، بحث جداگانه‌ای می‌طلبد.
اما در مورد خود سیدجمال شاهد نوعی چرخش یا گشت پارادایمی و فكری از آنچه سیدجمال و عبده مطرح می‌کردند و آنچه در كشورهای عربی با رشیدرضا و سیدقطب پدید آمد، هستیم. مشابه همین چرخش را در هند و پاكستان پس از اقبال لاهوری با مودودی بتوان ردیابی كرد. یكی دیگر از حوزه‌های تأثیر سیدجمال ایران است؛ در انقلاب ایران این نواندیشی و روشن‌فكری دینی بود كه چشم‌اندازهای تازه‌ای ترسیم كرد و طبقه‌ی متوسط شهری و قشر فرهنگی آگاه به این پیام اقبال نشان دادند. پس از انقلاب با یك گشت پارادایمی مشابهی در ایران خودمان نیز مواجه شدیم، یعنی گفتمان غالب اصول‌گرا شد. بنابراین از آنجا كه این گشت پارادایمی در پیش چشمان ما رخ داده، می‌توانیم نگاه بهتری به این واقعه كه در سایر جوامع اسلامی رخ داده، داشته باشیم و آن چرخش از نواندیشی دینی به نوعی بنیادگرایی بود. البته بنیادگرایی با سنت‌گرایی متفاوت است، تفاوت در روش است، بنیادگرایی مدرن است هرچند هر دو شریعت‌گرا هستند؛ ماهیت بنیادگرایی از بحث روز جامعه‌شناسان است.

فیرحی: ناکامی راه سوم
انگیزه‌ی حضور من در چنین جلسه‌ای این است كه یكی از مهم‌ترین مسائل امروز جهان یعنی خشونت مذهبی در این سمینار با آغازگران اندیشه‌ی نوگرایی اسلامی گره خورده است. اگر ادبیات امروز افراط‌گرایان را كه در منطقه بحران ایجاد كرده بنگریم و ببینیم كه نخستین جریان‌های اصلاحی از كجا شروع شده است، آن‌گاه متوجه می‌شویم كه وصل بدایت به نهایت یا وصل مقدمه به مؤخره امر مهمی است. به نظر من سیدجمال اسدآبادی از چند جهت شخصیت مهمی است؛ اولاً ازاین‌جهت كه او یكی از مؤثرترین افرادی است كه برای نخستین بار وارد منازعه‌ی علم و دین شده است، یعنی مباحثی تحت عنوان ماتریالیزم و مذهب، وحدت، سلفی‌گری و نوگرایی یا تجدد مطرح شد و میان دو طریق سلفی‌گری و نوگرایی بحث راه سوم عنوان شد؛ این‌ها عمده مباحثی بود كه سید جمال مطرح كرد.
 بحث من در این جلسه عمدتاً به آنچه آن را ماهیت فكر می‌خوانم، خواهم پرداخت؛ یعنی تفكری كه با مرحوم سیدجمال شروع شد با ما چه كرده و چه مسیری را طی كرده است. البته متفكران در برخورد با بحران‌های اجتماعی به جست‌وجوی كشف یا ایجاد راه نویی هستند. اولین بحران مسلمانان نیز در هند در مواجهه با كمپانی هند شرقی و حضور انگلستان در آنجا آغاز شد: جایی كه بحث مهم علم و دین و ضعف مسلمانان آغاز شد. البته مرحوم سیدجمال آغازگر تئوری وحدت نیست، تئوری وحدت را دیگران نیز در هند مطرح كرده بودند، اما هنر و اهمیت سیدجمال در این است كه دانه‌های تفكر وحدت را به همه‌ی جهان اسلام پخش كرد و به ایران و عثمانی و عراق و مصر و حتی دل اروپا برد؛ بنابراین نقش اول سیدجمال در ناقل بودن این ایده است.
 اهمیت دیگر سیدجمال در این است كه كوشش كرد از دعوای سنتی علم و دین یا ماتریالیزم و الهیات كه از دو قرن قبل شروع شده بود، راه سومی را پیدا كند، این راه سوم همان راهی است كه امروزه در ادبیات ما مسلمانان از آن با عنوان نواندیشی یا روشن‌فكری یاد می‌شود، این راه درخشش‌های خوبی دارد، اما متأسفانه با مشكلات خاصی هم مواجه است. آنچه ذهن مرا مشغول می‌کند این است كه آیا ما می‌توانیم فرصت این را داشته باشیم كه ببینیم این راه سوم هم‌اكنون چه امكاناتی دارد و با چه دشواری‌هایی مواجه است؟ در واقع اگر به طور خلاصه به جریان‌های جهان اسلام نگاه كنیم، می‌بینیم آنچه امروز در جهان اسلام رخ داده نه حاصل تفكر ماتریالیست‌ها و حتی سكولارها و نه حاصل تفكر اندیشمندان سنتی است، البته منظورم از اندیشمندان سنتی (traditionist)، سنت‌گرایان (traditionalist) نیست. آنچه امروز رخ می‌دهد كمابیش محصول همین راه سوم است: راهی كه هم ما باید به آن عشق بورزیم و هم ببینیم كه چه بیماری‌هایی در آن وجود دارد. به‌عنوان مثال ما در جهان اهل‌سنت دو تفكر نواندیشی بزرگ داریم: یکی تفكر سلفی و دیگری تفكر اخوانی، این دو هیچ‌یك سنتی و سكولار یا مادی نیستند.

 بنابراین این‌ها از یك‌سو با مردم سنتی كوچه و بازار متفاوتند و با روشن‌فكران ماتریالیست هم فرق می‌کنند، ایشان فعالان متفكر یا متفكران فعال هستند، سرنوشت یك‌صد سال اخیر ما را این‌ها ساخته‌اند. سال‌های ١٩٢٤، ١٩٢٦ و سپس ١٩٢٨ نقطه‌ی آغاز دو جریان بزرگ است، یكی اوج‌گیری جریان‌های سلفی توسط شاگردان مرحوم رشیدرضا صاحب المنار و دیگری قدرت گرفتن جریان‌های اخوانی و شاگردان حسن بنا. یكی به لحاظ انرژی مهم است و دیگری از نظر تشكل‌سازی اهمیت دارد، یعنی جریان‌های سلفی انرژیك هستند و فعال‌ترند و جوان‌ها را بیشتر جذب می‌کنند، اما جریان‌های اخوانی جریان‌های تشکیلاتی‌تر هستند و ازاین‌جهت جذاب هستند. آنچه امروز در خاورمیانه از تونس و مصر و قطر و لیبی و سوریه و عراق و عربستان گرفته تا تركیه و آسیای مركزی و مالزی و اندونزی و حتی بخش‌هایی از چین می‌بینیم، محصول این دو جریان است.

 در نخستین روزهای ٢٠١٦ كتابی تحت عنوان اداره التوحش منتشر شد، نویسنده‌ی مستعار این كتاب ابی‌بكر ناجی نام داشت، این كتاب سعی می‌کند ادبیات داعش را توضیح دهد و می‌گوید مخاطب من هشت گروه بزرگند كه اگر این هشت گروه بزرگ را تقسیم كنیم یا سلفی هستند یا اخوانی مثل سلفی‌های جهادی، سلفی‌های جنبش سهوه یا بیداری اسلامی، اخوانی‌های مصر، اخوانی‌های سودان مثل حسن الترابی و عمر البشیر، اخوانی‌های تركیه و حزب عدالت و توسعه و... که این گروه‌ها هستند كه دیدگاه‌های منسجم دارند و استدلال تئوری‌پردازان داعش این است که این گروه‌ها اگر قرار بود كاری برای جهان اسلام بكنند تا حالا کرده بودند و اگر به امید ایشان باشیم تا یك‌صد سال دیگر هم كاری نمی‌کنند. ناجی می‌نویسد: «این متفكران اول تلاش می‌کنند جامعه خودشان را تغییر دهند، بعد یا نمی‌توانند تغییر دهند و مأیوس می‌شوند یا تغییر می‌دهند اما از نتیجه‌ی آن مأیوس می‌شوند، در نتیجه مجبورند به وضع موجود تن بدهند و سرانجام غمگینانه وضع موجود را بپذیرند و در انتظار مرگ خودشان بنشینند.» این دیدگاه رادیکال‌های امروز نسبت به جریان‌های اخوانی و سلفی یعنی همان راه سوم است.

 سؤالی كه ذهن من را مشغول كرده این است كه قطع‌نظر از تمام شخصیت و نیروها، در درون راه سوم چه نطفه‌های یأس و امیدی نهفته است كه ما را این‌گونه در هم می‌پیچد؟ یعنی تلاش‌هایی می‌کنیم، اما سرانجام دچار یأس می‌شویم؛ یعنی به‌طوركلی نوعی نارضایتی در راه سوم نهفته است، این نارضایتی جدی است. سؤال این است كه این راه سوم چه چیزهای خوبی دارد كه ما می‌توانیم آن‌ها را تقویت كنیم؟ سؤال دیگر اینكه راه سوم چگونه و چرا ما را به چنین وضعی كشیده است؟ آیا می‌توانیم بگوییم دیگران مقصرند؟ ظاهراً راه سوم نمی‌تواند ادعا كند كه این بحث‌ها به من ربطی ندارد.
هنر ما ازاین‌پس باید این باشد كه شجاعانه از میراث راه سوم حمایت و حراست كنیم و هم بیماری‌هایی كه داخل این فكر از زمان مرحوم سید جمال‌الدین اسدآبادی بوده و به‌تدریج توسعه پیدا كرده را كشف كنیم تا شاید بتوانیم آن‌ها را معالجه كنیم و از طریق این معالجه‌ها، خودمان را از این مهلكه‌ای كه در آن گرفتار شده‌ایم، نجات دهیم.

 خاطره‌ای بگویم و بحث را به پایان ببرم. حدود ۱۲ سال پیش بود كه با مرحوم دكتر آیینه‌وند به لبنان سفر كرده بودیم تا در سمیناری با حضور تعداد زیادی از متفكران اهل‌سنت و اهل‌تشیع شركت كنیم. تازه انفجارهای امریکا رخ داده بود. بعد از سخنرانی تعدادی از فعالان و متفكران اهل‌سنت كه در میانشان نمایندگان جنبش‌های مسلح نیز بودند، گفتند به نظر ما تفكر نوگرایانه اهل‌سنت به پایان رسیده است و نمی‌شود از آن امید یك حركت جدید را داشت. برخی نیز كه به ایران علاقه داشتند، گفتند شاید از درون تفكر شیعه درخششی حاصل شود. انقلاب اسلامی نیز این امید را تقویت كرده بود و برخی از آن حمایت كردند. اما كسانی نكته‌ای گفتند كه برای من مهم بود؛ تعدادی گفتند هرگز تفكر اهل‌سنت نمی‌تواند از تفكر شیعی الهام پذیرد، یعنی تفكر سنی استقلال خاص خودش را دارد. این تئوری یا باید به بن‌بست برسد و وضع موجود را تحمل كند یا باید منتظر یك انفجار بزرگ باشیم. سخن من این است كه بعد از چند سال این انفجار رخ داد، یعنی كسانی بودند و پیش‌بینی می‌کردند كه این راه سوم با مشكلاتی مواجه است، اما نمی‌دانستند چگونه جلوی آن را بگیرند و اصلاحاتی در این تفكر انجام دهند. برخی این انفجار را در قالب بهار عربی كه به رهبری اخوان‌المسلمین رخ داد ارزیابی كردند و گفتند كه بخش منفی ندارد، اما وقتی این جنبش به بن‌بست رسید، یأس‌ها بار دیگر شروع شد. بنابراین پرسش اصلی بحث من این است كه چه باید كرد تا جوامع مسلمان دوباره به آرامش برگردند؟ بخشی سیاسی است اما عمده‌ی آن ماهیت فکر است یعنی چگونه اندیشیدن. این ما را به‌سوی سیدجمال هدایت می‌کند.

زارع: چطور می‌شود که از درون اندیشه‌ی یک فرد هم‌زمان جریان نواندیشی دینی بیرون می‌آید که ادعای اخلاق آزادی و ... را دارد و جریان سلفی‌گری که خشونت را به همراه دارد؟
شریعتی: من این تناقض را قبول ندارم. البته اطلاعات ما از سیدجمال خیلی دقیق نیست، به همین میزان كه از آثار سیدجمال باقی مانده روشن می‌شود كه راه سوم او با نقد سنت شروع می‌شود و تجدد را نیز نقد می‌کند، البته حیات فكری سیدجمال مراحل متفاوتی دارد، او یك ایرانی روحانی است كه با پدرش به قزوین و سپس به نجف می‌رود و چند سال آنجا درس می‌خواند و از آنجا به توصیه‌ی شیخ انصاری به هند می‌رود و با سر سید احمدخان آشنا می‌شود. بعداً دیدگاه‌های سر سید احمدخان را که نزدیكی سیاسی به انگلیسی‌ها دارد، در رساله‌ای نقد می‌کند. سیدجمال در این رساله لحن اسلام‌گرایانه بیشتری دارد؛ اما همین سید جمال در بحثی كه با ارنست رنان با عنوان علم و اسلامیسم منتشر شده، از موضع یك متفكر غیرمذهبی صحبت می‌کند و به جنبه‌های منفی مذاهب در طول تاریخ نیز اشاره می‌کند، اما تأكید دارد كه این جنبه‌ها ذاتی ادیان نیست؛ یعنی برخورد سیدجمال، مدرن و جامعه‌شناختی است.

 به‌طوركلی، سیدجمال یك فرد سیاسی است و نقدی نیز كه به او وارد است این است كه اگرچه خیلی بر فلسفه تأكید داشت، اما شاگردانش را تشویق به كار مطبوعاتی می‌کند و به یك تعبیر می‌توان او را پدر ژورنالیسم در عالم اسلام تلقی كرد. به قول عبده، نحوه‌ی تدریس او بسیار نوآورانه بوده است، یعنی بااینكه فلسفه و كلام آموزش می‌داده، اما به نتیجه و محصول سیاسی و اجتماعی اندیشه‌ها توجه داشته است و این نكته برای شاگردان جذاب بوده است؛ یعنی سید جمال به فلسفه به‌مثابه یك روش زندگی می‌نگریسته كه به درد این دنیا می‌خورد و نتایج و پیامدهای سیاسی داشته است؛ اما خودش در اواخر عمر به عملكرد خودش انتقاد می‌کند و می‌گوید بهتر بود نیرویم را به جای صرف اصلاح حکومت‌ها و دربارها كنم، به افكار مردم می‌پرداختم (این نقدی است كه دكتر شریعتی در دریغ‌ها و آرزوها به آن اشاره می‌کند).

 همچنین سیدجمال با وجود تأكیدی كه بر كار فكری و فلسفی داشته، اما آثار متنوع و غنی و مدونی از او ندیده‌ایم، زیرا اصولاً زمان پرداختن به این كارها را نداشته است. اصلاً یکی از معماهای زندگی او این است که با این سن کم (در ۵۸ سالگی درگذشت) چگونه زبان‌های مختلف را آموخته است.
من فكر می‌کنم آنچه آرامش زندگی مسلمانان را مختل كرده متفكران نیستند، بلكه زمینه‌های اجتماعی و اقتصادی است كه این ناآرامی‌ها را پدید می‌آورد. رهبری بهار عربی به دست اخوان‌المسلمین نبوده است، بلكه بهار عربی از خودسوزی جوان تونسی آغاز شد كه نشانگر یأس و ناامیدی تمام جوانان در كشورهای عربی بود و همین یأس و ناامیدی را باید ریشه‌ی استقبال از جنبش‌های موسوم به بهار عربی دانست. اما جنبش بهار عربی ربطی به اخوان‌المسلمین و اسلام‌گرایی ندارد، بلكه ناشی از رژیم‌های فاسد در كشورهای عربی است و مردم همه جا خواستار اسقاط نظام موجود بودند. البته ممكن است این جنبش‌ها به انحراف كشیده شوند، چنان‌كه در لیبی رخ داد و به جنگ داخلی منجر شود. سرنوشت انقلاب‌ها از پیش تضمین‌شده نیست. الآن در مصر ما عقب‌تر از زمان مبارك هستیم، اما خود انقلاب مصر را نمی‌توان به حركت یك گروه خاص مثل اخوان‌المسلمین تقلیل داد.
 بنابراین معتقدم هم باید شخصیت سیدجمال را عمیق‌تر شناخت و هم اینكه سیدجمال به یك معنا ربطی به رشیدرضا و سیدقطب ندارد. حتی برخی سیدجمال را به غیرمذهبی بودن متهم می‌کنند كه می‌خواهد از دین ابزار مبارزه بسازند؛ اما آنچه مسلم است این است كه سیدجمال و عبده و اقبال لاهوری و مهندس بازرگان و مرحوم طالقانی و دكتر شریعتی میان تجدد و غرب تفكیك می‌کردند؛ ایشان مخالف استعمار بودند و وقتی بحث از وحدت مسلمانان می‌کردند منظورشان یك وحدت صوری خلافت‌گرایانه نبوده است، ایشان هم با خلافت عثمانی و هم سلطنت صفوی مخالف بودند، وحدتی كه ایشان فراخوان می‌دادند، وحدت میان تشیع علوی و تسنن نبوی بوده است علیه تشیع و تسنن اموی. این‌ها می‌خواستند بسیج و بیداری عمومی در كشورهای اسلامی علیه امپریالیسم به وجود بیاید، اما دیده‌اند تا زمانی كه استبداد و ارتجاع داخلی در داخل كشورها هست، نمی‌توان كاری كرد.

 بنابراین ایشان هم انتقادات شدیدی به تفكر سنتی و هم نقدهای تندی به نظام‌های سیاسی دارد؛ این نشان می‌دهد كه سیدجمال خودش از پیش‌گامان فكر مشروطه بوده است. همین فكر در مصر جنبش‌های ناسیونالیستی انقلابی را دامن زد. به تعبیر روزنامه تایمز شعار مصر برای مصری‌ها به عقیده‌ی بسیاری نتیجه‌ی كار سیدجمال بود، تأثیر او در سایر جاها مثل هند و پاكستان را نیز می‌توان دید. البته از آنجا كه كار سیدجمال سیاسی بود، مجبور بود دروغ زیاد بگوید، اما این بدان معنا نیست كه از سیدجمال كه فردی روشن‌فكر و مدرن است، بنیادگرایی بیرون بیاید؛ البته ضد نواندیشی بنیادگرایی است و هر دین و مذهبی سنت‌گرایی و بنیادگرایی خاص خودش را دارد. بنیادگرایی اصطلاحی برآمده از عالم پروتستان است، در عالم كاتولیك به آن انتگریسم گفته می‌شود. اسلام البته با مسیحیت متفاوت است، اما در عالم تشیع و عالم تسنن این پدیده ظهورات متفاوتی دارد.

زارع: چگونه از دل اندیشه‌ی سیدجمال اندیشه‌ی نوگرایی دینی و سلفی‌گری بیرون بیاید؟ قبل از آن مراد خودتان را هم از سلفی‌گری ارائه دهید.
فیرحی: به نظر من درون راه سوم تناقضی هست، تناقض نیز از موضع مرحوم سیدجمال در برابر دیدگاه‌های متناقض برمی‌خیزد؛ او در برابر سر سید احمدخان در هند كه بیشتر كوشش می‌کند مذهب را با مرجعیت علم پوزیتیویستی آن دوره توضیح دهد، می‌ایستد و موضع دیگری اتخاذ می‌کند؛ سیدجمال سر سید احمدخان را به ناتورالیسم یا ماتریالیسم متهم می‌کند، اما از سوی دیگر در مقابل بریلوی‌ها كه سنتی‌تر هستند و به شدت به دیدگاه‌های محمدبن‌عبدالوهاب نزدیك هستند، به علم تكیه می‌کند. بنابراین سیدجمال در مقابل دو گروه قرار دارد، یعنی در مقابل سر سید احمدخان از مذهب دفاع می‌کند، اما در مقابل بریلوی‌ها از علم دفاع می‌کند؛ این تلاش خوبی است، یعنی می‌خواهد علم را در داخل دین قرار دهد و توضیح دهد كه علم با دین تضادی ندارد؛ این یكی از درخشان ترین تلاش‌های او است، اما در طی این بحث می‌گوید زندگی را دین اداره می‌کند. او شش‌گانه‌ای (مسدس) در كتاب نیچری دارد كه سه تای آن از جنس باور و سه تا نیز از جنس عمل است. او می‌گوید این عقیده كه انسان اشرف مخلوقات است یا اینکه جامعه‌ی انسانی بهترین جامعه در مقابل گروه‌های حیوانی دیگر است و اساس زندگی انسانی بر اساس كمال است را دین توضیح می‌دهد. از نظر او این دیدگاه را تنها دین می‌تواند اثبات كند. همچنین از نظر او زندگی را سه چیز اداره می‌کند: حیا یا شرم، صداقت و امانت. این‌ها نیز جزو حكمت عملی است. سیدجمال این شش‌گانه را از درون دین استخراج می‌کند.
 بنابراین سید جمال برای آنكه بتواند از علم دفاع كند به دین پناه می‌آورد و به خاطر آنكه بتواند از دین دفاع كند، به علم پناه می‌برد. این دوگانه در سیدجمال می‌ماند و تلاش او برای آشتی شروع خوبی است، اما نتایج روشنی هنوز نداده است. به همین دلیل شاگردان او دو بخش می‌شوند: كسانی كه به عقل بها می‌دهند، مثل عبده در مصر و شیخ هادی نجم‌آبادی در ایران (ایشان كسانی هستند كه می‌کوشند به اصلاحاتی در دین بر مبنای عقل دست بزنند)، اما كسانی نیز هستند كه به مذهب تكیه می‌کنند، مثل رشیدرضا در مصر. جالب این است كه این جریان به‌تدریج قوی می‌شود، یعنی جریان دوم جریانی است كه جنبش سلفی را پر انرژی می‌کند.
 دو نکته را بیان کنم: چرا سیدجمال مهم است و چرا با جنبش سلفی مرتبط است؟ در واقع سیدجمال مشكل را فهمیده است، مشكل جهان اسلام عبارت است از انحطاط اخلاقی و فروپاشی داخلی؛ این امری است كه از دویست سال پیش تا كنون وجود داشته است. جامعه‌ای که یک تار مو را گرو می‌گذاشتند به فساد کشیده شد، جامعه‌ای كه از مردن نمی‌ترسید تحت استعمار قرار گرفت. سیدجمال متوجه این نكته است و می‌داند كه درك مذهبی دچار انحطاط شده است و می‌خواهد آن را اصلاح كند. اما وقتی كه اصلاح می‌کند به چه چیز پناه می‌برد؟ اینجا پای او لرزان است، گاهی به علم (آن هم علم پوزیتیویستی آن زمان كه مشكلاتی دارد) و گاهی به دین پناه می‌برد. زیر هر دو پای او زغال سرخ است، یعنی نمی‌تواند دائماً آنجا باشد. وقتی این بحث مطرح می‌شود، از درونش دو جریان مذكور سر برمی‌آورند.

نکته‌ی دیگر در مورد سیدجمال اینکه او را به دو شكل می‌توان دید: نخست سیدجمال اكتیویست رفرمیست سیاسی است؛ البته خودش بعداً اذعان می‌کند كه ای‌كاش این فعالیت سیاسی را به جای نخبگان معطوف به توده می‌کردم، یعنی می‌گوید استراتژی توجه به رئوس و سرانگشتان ناموفق است و ای‌كاش تخم تفكر جدید را در دل توده‌ها می‌کاشتم. اما غیر از این دیدگاه باید توجه كرد كه هر رفرمی چه از بالا باشد و چه از پایین یك مبنا می‌خواهد؛ بر این مبنا سیدجمال یك رفرمیست فكری نیز هست، در درون این رفرمیست فكری كه بنا بود مبنای اصلاح سیاسی باشد و امروز آن را راه سوم می‌خوانیم، تناقض هست، اینكه گاهی برای توجیه دین در مقابل رنان و دیگران به علم پناه می‌برد و گاهی برای دفاع از علم به دین پناه می‌برد. با توجه به این دیدگاه می‌توان اتفاقی كه در میان اهل‌سنت افتاده را توضیح داد -بالاخره باید نقطه‌ی امنی یافت كه در این تذبذب روی آن ایستاد-؛ در ادبیات اهل‌سنت احساس می‌کردند بلبشوی تئوری‌های علمی آن‌قدر است كه قابل اتكایی نیست.

 بنابراین، برای اطمینان به مذهب تكیه كردند، وقتی هم روی مذهب تكیه كردند، چون در داخل مذهب اختلاف زیاد بود، كوشیدند یك نقطه‌ی مشترك بیابند كه آن نقطه‌ی مشترك كتاب خدا و چهل سال صدر اسلام بود و گفتند حداقل در این دوره اختلافات كم و رونق زیاد است و بعد از درون این دو مسئله بیرون آمد: نخست خلفای چهارگانه را راشدین لقب دادند، تا آن زمان این نام‌گذاری نبود و ایشان مثل سایر خلفا بودند؛ اما راشدین به معنای راه‌یافتگان است، برای آن احادیثی مثل حدیث نجوم را ارائه كردند كه می‌فرمود: ان اصحابی كالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم؛ یعنی صحابه‌ی ما مثل ستارگان آسمانند، شما در دریا یا بیابان به هریک تکیه كنید، هدایت می‌شوید. بنابراین قائلان به این قرائت گفتند برای رهایی از گم‌گشتگی باید به این ره‌یافتگان یا راشدین وصل شویم و نام خودشان را سلفی خواندند. بعداً در بحث متن هم گفتند تمام متون فقهی را كنار بگذاریم و به خود قرآن بازگردیم. این در واقع همان اندیشه‌ی ظاهری است كه الآن وجود دارد و جالب است كه این هر دو تنوره‌ی رادیكالیسم است، یعنی در بی‌واسطه مراجعه كردن به نص و بی‌واسطه برگشتن به سیره‌ی ابوبکر و عمر هیجان‌های سنگینی نهفته است و از آنجا قائلان به این فكر كفه‌ی اجتماعی سنگینی دارند، تأثیر اجتماعی و سیاسی بیشتری نیز می‌گذارند.
 بنابراین، متأثرین مرحوم سیدجمال دو دسته هستند: نخست روشن‌فكرانی كه كفه‌ی اجتماعی سبك دارند اما وزن علمی بالایی دارند و دوم سلفی‌هایی كه وزن علمی پایین دارند اما كفه‌ی اجتماعی سنگین دارند. در نتیجه الآن هم وقتی با بحران‌های روشن‌فكری مواجه شده‌ایم، مهم‌ترین آلترناتیو جریان‌های سلفی است. معمولاً در جهان اسلام به دلایلی كه باید توضیح داد، به طور ممتد روشن‌فكران مورد اقبال قرار نگرفته‌اند، آنچه مورد اقبال قرار گرفته جریان‌های سلفی است؛ شاید یك دلیل ادبیات ثقیل روشن‌فكران باشد، یك دلیل دیگر شاید این است كه روشن‌فكران همواره به اینكه عنصر بیگانه هستند متهم شده‌اند، حتی قوی‌ترین روشن‌فكران ما نیز به جریان‌های غربی مثل چپ و ماركسیسم و لیبرالیسم و... متهم شده‌اند. بنابراین نیروهای خلاق یا پیش‌رانه‌های اجتماعی در جهان اسلام به جریان‌های روشن‌فكری كمتر اعتماد کرده‌اند، علت نیز این برچسب‌هایی است كه به آن‌ها زده شد. اما اینكه چرا این اتفاق افتاده است را كار ندارم. البته من خودم علاقه‌مندم كه جریان‌های روشن‌فكری تقویت شود، اما به‌عنوان یك محقق وقتی به جامعه نگاه می‌کنم، احساس می‌کنم نفوذ سلفیسم توفانی‌تر است و سلفیسم است كه مسائل را تعیین می‌کند.

زارع: آیا در اندیشه‌ی سیدجمال خشونت می‌بینیم؟

فیرحی: در اندیشه‌ی سیدجمال نشانه‌ای از خشونت نمی‌بینید، اما عناصر ساختاری خشونت در فكر هست. سیدجمال اصلاً از خشونت صحبت نمی‌کند، البته ایشان دستور ترور در مورد ناصرالدین شاه را دارد و حتی اختلافاتی با سلطان عثمانی دارد و ایده‌های تهدیدآمیزی در استامبول دارد كه سرانجام موجب می‌شود به حاشیه برود و زندانی شود؛ اما اگر هیچ‌یك از این‌ها را جدی نگیریم، یعنی اگر ارتباط میرزا رضای كرمانی با سیدجمال و ترور ناصرالدین شاه را جدی نگیریم و ایده‌های تهدیدآمیز در استامبول را نیز جدی نگیریم، آنچه مهم است این است كه اندیشه‌های نوگرایی یا راه سوم چرخید و سرانجام خودش را در سلفیسم لانه داد و خود این سلفیسم به دلایل بسیاری مولد خشونت است؛ یعنی از سلفیسم نسل اول دوره‌ی ابن‌تیمیه و سلفیسم نسل دوم نزد عبدالوهاب تا سلفیسم نسل سوم در جریان‌های طالبان و القاعده و سلفیسم نسل چهارم یعنی داعش، شاهد رگه‌های آشكاری از خشونت مشهود است.

در واقع نمی‌توان گفت هر سلفی خشن است، اما می‌توان گفت بسیاری از خشونت‌ها نسبتی با جریان‌های سلفی دارد. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت كه اگر بخش روشن‌فكری جریان مرحوم سیدجمال به دلایلی در جهان اسلام به سمت سلفیسم چرخید، ازآن‌پس راهش برای تولید خشونت هموار است. بنابراین خشونت ساختاری غیر از خشونت بالفعل است؛ یعنی خشونت در ماهیت این تفكر است، این خشونت در DNA  راه سوم نهفته است، جالب است كه كسی نتوانسته این خشونت را تخلیه كند. اگر به ایران بازگردیم، در بسیاری از دیدگاه‌ها نوعی سمپاتی به عملیات مسلحانه را می‌توان دید و نمی‌توان آن را انكار كرد.

زارع: ارتباط بین روشن‌فکری دینی و سلفی‌گری را روشن کنید و اگر نقدی بر صحبت‌های دکتر فیرحی دارید، بفرمایید.

شریعتی: مفاهیمی مثل خشونت، رادیكالیسم، سلفی‌گری و... تعریف می‌خواهند. یك تشابه اسمی میان سلفی‌های امروزی یعنی جریان‌های افراطی مثل داعش و القاعده با سلفیه‌ای كه در آغاز حتی از جانب خود سیدجمال مطرح می‌شود، وجود دارد؛ یعنی بازگشت به سنت سلف صالح همان بازگشت به كتاب است. در پروتستانتیسم نیز سه بازگشت داریم: بازگشت به متن (سولو اسكریپتو)، بازگشت به تجربه‌ی نبوی و بازگشت‌های دیگر. نواندیشان اسلامی نیز بر بازگشت به قرآن برای آنكه تحریفات و انحرافات را بزداییم، تأكید دارند و به سنت و سیره‌ی پیامبر (ص) تأكید می‌کنند كه موجب «انقلاب شرق» شد.

 اجتهاد چند پایه دارد: كتاب، سنت و عقل و اجماع. روشن‌فكران دینی یا نواندیشان كه شعار اجتهاد می‌دادند، دكتر شریعتی در نامه‌ای كه درباره‌ی آثار آیت‌الله صدر به آقای حجتی كرمانی دارد، می‌گوید به جای عقل و اجماع باید علم و زمان را گذاشت. به‌هرحال راه سوم هم نقد سنت می‌کند و هم نقد مدرنیته؛ یعنی راه سوم تلاشی اجتهادگرانه است.
 اما خشونتی كه امروز توسط گروه‌ها اعمال می‌شود ربطی به اسلام ندارد، هرچند به زمان جاهلیت شباهت‌هایی دارد؛ بنابراین بازگشت زیادی به قبل از اسلام كردند! درحالی‌كه اسلام می‌خواست بدیلی برای جامعه‌ی جاهلی یعنی خشونت و توحش بسازد و این جامعه‌ی غیرمدنی را مدنی و شهرنشین كند، یعنی می‌خواست اعراب بادیه‌نشین كه در قرآن به خشونت و قهر معروف هستند را متمدن كند، چنان‌كه گلدزیهر می‌گوید: جهل خشونت است. كاری كه داعش و امثالهم می‌کنند، بازگشت به جهالت است. بنیادگرایان افراطی می‌خواهند به دوران جاهلی بازگردند و می‌خواهند تمامیت آن دوره را احیا كنند، حتی می‌خواهند همان شكل مناسبات اجتماعی را عیناً احیا كنند؛ این ربطی به نواندیشی دینی و سیدجمال ندارد كه از ابتدا تا انتها در سنت تجدیدنظر می‌کرد و می‌خواست دستاوردهای دوران مدرن را بپذیرد.
 اما در مورد پیوند چهره‌هایی چون ایمن الظواهری با جریان اخوان‌المسلمین باید به واسطه‌ها توجه كرد. درست است كه گروه‌های موسوم به سلفی خشونت می‌ورزند، اما این خشونت ربطی به سیدجمال ندارد. ضمن آنكه باید میان انواع خشونت تفاوت گذاشت؛ مثلاً جبهه آزادی‌بخش الجزایر نیز خشونت می‌ورزد، اما این خشونت با خشونت داعش متفاوت است؛ اینكه انسان از جان خودش در برابر یك متجاوز دفاع كند نیز ممكن است خشونت نامیده شود، ولی این خشونتی كه سلفی‌های افراطی دارند بازگشت به توحشی است كه در اعصار و قرون پیشین وجود داشته است. آنچه این توحش داعش را شوك‌آور می‌کند، به دلیل تحولی است كه در جهان رخ داده است، امروز جهان خشونت عصر توحش را نمی‌پذیرد.
 البته انتقادی كه به سیدجمال هست این است كه بیش از حد سیاست‌ورزانه و به شكل مسالمت‌آمیز با قدرت‌ها رفتار می‌کرده و مثلاً با خود ناصرالدین‌شاه همكاری می‌کرده و با روس‌ها مذاكره می‌کرده تا در ایران راه‌آهن تأسیس كنند؛ بنابراین در تفكر او خشونت نبوده است، اینكه بعداً چه برداشت‌هایی از او شده بحث ما نیست، باید دید خود سیدجمال چه می‌گفته است و به برداشت‌هایی از او كه به نظر ما درست است توجه كرد. یكی از دیدگاه‌ها از آن اقبال لاهوری است كه به نظر دكتر شریعتی خوانش درستی از سیدجمال ارائه كرده است. اقبال در كتاب بازسازی اندیشه‌ی دینی و اسلام معتقد است بعد از فروپاشی دولت عثمانی عصر خشونت گذشته است و الآن عصر جمهوری است. در ایران هم كسانی چون نجم‌آبادی هستند كه میراث‌دار سیدجمال هستند و این‌ها هیچ‌یک اهل چنین خشونت‌هایی نبوده‌اند.

زارع:آخرین سوالم از شما را از دل صحبت های آقای دکتر طرح می کنم شما فرمودید با انفجار بزرگی مواجه بودیم و انفجار خوشایندی هم نیست در این اوضاع چه باید کرد؟  بایدما از سیدجمال بگذریم یا از او عبرت بگیریم چه باید بکنیم؟

فیرحی: راجع به فرمایش دكتر احسان شریعتی باید عرض كنم كه وقتی از سیدجمال سخن می‌گویم به دنبال متهم كردن او نیستم، بلكه دنبال این هستم كه ببینم ما الآن چه داریم، بالاخره سیدجمال كارهای مهمی انجام داده است و در ایران كسانی چون شهید مطهری و دكتر شریعتی از طریق اقبال به سیدجمال ارجاع می‌دادند، اما سیدقطب از طریق ابوالعلا مودودی به سیدجمال ارجاع می‌داده است. می‌دانید كه آثار ابوالعلا مودودی تأثیر قاطعی در مصر گذاشت، هم از طریق سیدقطب و هم از طریق عبدالسلام فرج و جماعت التكفیر و الهجره و الجهاد و الهجره؛ یعنی در ایران و مصر از دو مسیر متفاوت به سیدجمال رسیدند. اهل‌سنت اصلاً به اقبال ارجاع ندادند، بلكه به مودودی ارجاع دادند و از آن طریق سیدجمال را تعریف كردند؛ این تمایز نكته‌ی مهمی است.

 ازقضا روایت ایرانی از سیدجمال اقلیت است و روایت عمده در سایر كشورها كه از طریق مودودی به سید جمال می‌نگرد، اكثریت است. از نگاه مودودی به سیدجمال، الآن هم می‌توان جهان را به دو قسمت جاهلیت و اسلام تقسیم كرد؛ در نتیجه پدیده‌ای تحت عنوان جاهلیت قرن بیستم پدید می‌آید كه نمی‌توان با آن دموكراتیك حرف زد و باید با آن با شمشیر حرف زد. به‌این‌ترتیب، نظریه‌های سلفی مرجعیت و اجتهاد سنتی را كنار گذاشتند و مستقیماً هر عربی‌خوانی به اجتهاد شخصی خودش عمل كرد. از درون جنبش سلفی نیز گفتند كه اسلام روشن‌فكر نمی‌خواهد بلكه مجاهد می‌خواهد. بنابراین باید به مسیر تحولی یك اندیشه توجه كرد؛ یك جریان فكری را یك نفر شروع می‌کند اما تحولاتش دست او نیست. حركت یك جریان نیز به پتانسیلی كه در DNA آن هست ارتباط دارد. بنابراین قرائت روشن‌فكرانه از سیدجمال عمدتاً در ایران است، دلیل نیز اولاً به تفاوت مذهبی ایران با اهل‌تسنن باز می‌گردد، ثانیاً ناشی از قوت خاص روشن‌فكری در ایران است.
مسائل امروز پیچیده است، ما چاره‌ای نداریم جز آنكه بگوییم در قبال انفجار افراط‌گرایی در سه سطح برخورد می‌شود: سطوح اول و دوم نظامی و سیاسی است كه در حال وقوع است، اما مسئله اصلی، فكری و فرهنگی است، یعنی آیا ما می‌توانیم دوباره فكر كنیم یا باید آنچه از سیدجمال داشتیم را نگه داریم؟ در واقع پاسخ من سؤال چه باید كرد، راه‌حل روشنی نیست، اما عمده‌ی بحث من این است كه باز به مسئله فكر كنیم. ظاهراً با مبنای تأسیس‌شده با مرحوم سیدجمال راه به جایی نمی‌بریم، حتی با مبناهای دیگری كه تا الآن آمده نیز راه به جایی نمی‌بریم. در جهان اسلام با جوامعی آشفته مواجه هستیم كه راه‌حل‌های قبلی این آشفتگی را ساخته است، بهترین چیز اندیشیدن و نقد آن راه‌حل‌هاست.

 به نظرم نقد سیدجمال آسان‌ترین راه‌حل است، علت نیز آن است كه زمانش دور است و امروز متولی مستقیم ندارد، یعنی كسی كه سیدجمال را نقد می‌کند، خیلی مورد پرخاش گروه‌های اجتماعی قرار نمی‌گیرد، به همین دلیل نقد آغازگاه‌ها شاید مقدمه‌ای بر نقد جریان روشن‌فكری و جریان نواندیشی ما به‌طوركلی باشد. ما باید دوباره فكر كنیم.

زارع: راه حل معضل امروز را در کجا می بینید؟ چگونه می‌توان از حالت جنگ به حالت صلح رسید؟

شریعتی: به این مسئله تبدیل حالت جنگ به حالت صلح در دنیای جدید پاسخ‌هایی ارائه شده است. مشروطه‌ای كه سیدجمال توصیه می‌کرد نظام ایران آن را بپذیرد، یكی از آن راه‌حل‌هاست، این بسیاری از مشكلات را حل می‌کند. روش‌هایی چون دموكراسی، فدراسیون، اتحادیه‌های منطقه‌ای و... راه‌حل است. ما هم در این منطقه‌ی مصالح مشترك داریم. در نظام‌های گذشته كه بر عناصر نژادی و مذهبی و قومی تأكید می‌شد، به اختلافات دامن زده می‌شد، درحالی‌كه اگر ما پیروی سیدجمال و خوانش اقبال از او نظامات جدید را بپذیریم، می‌توانیم بر این مشكل فائق شویم.
 بنابراین باید این ایده‌های جدید را به جامعه‌ی دینی منتقل كرد. با حمایت جامعه‌ی دینی بود كه مشروطه به تعبیر ستارخان به ثمر نشست، هر جا این جامعه‌ی دینی با انقلابات مردمی و دموكراتیك همراهی كرده، این انقلاب‌ها اعتلا یافته است. بنابراین، به خصوص با كمك چهره‌هایی چون دكتر داوود فیرحی كه تحصیلات حوزوی دارند باید با جامعه‌ی سنتی به این تفاهم برسیم كه اتفاقاً پذیرش این دستاوردهای حقوقی و نظامات و مؤسسات جدید با هدف اولیه‌ی دین بیشتر توافق دارد و چنان‌كه مرحوم نایینی تأكید می‌کرد، كمترین خطر از سوی نظام‌های دموكراتیك ادیان را تهدید می‌کند.

منبع: فرهنگ امروز

مطالب مرتبط
نظرات
آخرین اخبار