کد خبر: 7720
تاریخ انتشار: 30 فروردین 1397 - 20:26
بابک صفری
اتحاديه ي اروپا داراي وابستگي هاي فرهنگي و سياسي با آمريكا مي باشد، اين دو دوران جنگ سرد را با هم و در مقابل يك دشمن مشترك با پيروزي به پايان رساندند.؛ و هردو در ايجاد نظم جهاني بعد از جنگ جهاني دوم همكاري كرده اند.

فراتاب_ گروه بین الملل: تاسيس اتحاديه اروپا در سال 1992 توسط معاهده ي ماستريخت مرحله اي در روند همبستگي اروپايي بود كه از جنگ جهاني دوم آغاز گرديد. وحدت پولي، سياست خارجي و امنيتي مشترك و امر شهروندان و تدابير داخلي اساس معاهده ي ماستريخت بود. بنابر گفته والتز اتحاديه ي اروپا از جمله قدرت هايي بود  كه انتظار مي رفت پس از فروپاشي شوروي و اتحادي كه ميان كشورهاي اين قاره به دست مي آيد، در مقابل هژموني ايالات متحده موازنه قدرت را ايجاد كند. اما همچنان كه شاهد آن هستيم اين قدرت از پايان جنگ سرد تا مقطع كنوني به چنين موقعیتی دست نيافته است. نگارنده دلايلي  كه عدم موازنه قدرت را از طرف اتحاديه ي اروپا موجب شده به شرح ذيل تحليل مي كند:

بر اساس نظريه ي صلح دموكراتيك كشورهاي دموكراتيك در نظام بين الملل با هم نمي جنگند. تقويت اين انگاره به آن دليل بوده است كه حكومت هاي ليبرال دموكراتيك طي دويست سال گذشته با هم نجنگيده اند. نگاه به تاريخ روابط اين كشورها نشان مي دهد كه موازنه قدرت يعني عوامل ايجاد صلح  وثبات مورد توجه واقع گرايان نمي تواند اين صلح پايدار را توضيح دهند. واضح اصلي اين نظريه  امانوئل كانت، فيلسوف آلماني قرن هيجدهم مي باشد كه اين نظريه  در روابط بين الملل جديد توسط مايكل دويل مطرح شد. حركت به سوي دموكراسي و نيز كشف مجدد رفتار صلح جويانه ميان كشورهاي ليبرال دموكراتيك توسط دويل، كاملا مويد اين باور است كه جنگ ميان كشورهاي صنعتي پيشرفته جهان، اگر نه منسوخ ولي متروك شده است . در اين نظريه براي صلح دو تبيين ارائه مي شود. يكي تبيين هنجاري يا فرهنگي، كه تاكيد مي كند فرهنگ سياسي دموكراتيك مبتني بر چانه زني، مذاكره و سازش در سياست داخلي را دموكراسي ها به روابط خارجي خود، مخصوصا با كشورهايي كه با آن ها هنجارهاي سياسي مشابهي دارند، بسط مي دهند؛ و دوم سرچشمه ي صلح دموكراتيك را بايد در ساختارهاي دموكراتيك جستجو كرد؛ به اين معنا كه محدوديت ها در قانون گذاري و سياست گذاري توانايي حكومت ها را براي مبادرت به جنگ مهار مي كند. همين نظريه خود گوياي اين است كه چرا اتحاديه ي اروپا به موازنه عليه ايالات متحده دست نيافت. اتحاديه ي اروپا داراي وابستگي هاي فرهنگي و سياسي با آمريكا مي باشد، اين دو دوران جنگ سرد را با هم و در مقابل يك دشمن مشترك با پيروزي به پايان رساندند.؛ و هردو در ايجاد نظم جهاني بعد از جنگ جهاني دوم همكاري كرده اند. طي دوران جنگ سرد ايالات متحده در چارچوب سازمان پيمان آتلانتيك شمالي به همراه كشورهاي مهم اروپاي غربي، يك اتحاد چند بعدي را به وجود آورد. سازمان هاي چند جانبه ي جهاني مانند بانك جهاني ، صندوق بين المللي پول يا رژيم هاي مختلف كنترل فناوري، همه محصول اتحاد و همكاري آمريكا و اروپا است .

بعد از دوران جنگ سرد روابط اتحاديه ي اروپا و ايالات متحده همچنان در ابعاد مختلف ادامه داشته و هردوي اين دموكراسي ها در ساختن نظم جهاني و صدور الگوهاي ليبرالي همكاري و مشاركت داشتند. اتحاديه ي اروپا آمريكا را تهديدي براي خود نمي دانست و همچنان كه الگوي خود را دموكراتيك و قانونمند مي دانست به آمريكا هم همين نگاه را داشته و بر اين اعتقاد بوده كه دموكراسي آمريكايي تمايلي براي به خطر انداختن عموزاده ي خود ندارد. لذا نبايد نگران آمريكا بود و در قبال آن كشور موازنه اي لازم نبوده است. آمريكا در نظم داخلي خويش بيش از حد مردم سالار است و به همين علت نمي تواند در خارج خودكامه باشد.از سوي ديگر اتحاديه ي اروپا تمايلي نداشته كه با كشورهاي چين و روسيه كه از دموكراسي به دور هستند ائتلافي را بر عليه آمريكا ايجاد كند. زيرا ائتلاف عليه اين دموكراسي باعث شكل گيري تهديداتي براي خود اروپا در جهان كمتر دموكراسي شده مي شد و به معناي قدرت گيري اتوكرات ها در جهان پسا شوروي در مقابل دموكراسي مي شد. حمايت از دموكراسي مزيت هاي استراتژيك داشته، بدين دليل كه توانايي هاي جهان ليبرال را نشان مي دهد  و ضعف قدرت هاي اتوكراتيك را فاش مي كند . چين و روسيه اتوكرات هايي هستند كه اروپا تمايلي ندارد با آن ها ائتلاف كند و عليه نظم ليبرالي موازنه ايجاد كند. در اروپا، گرايش نسبت به روابط استراتژيك نزديك تر با ايالات متحده وجود دارد. چند سال پيش،«گرهارد شرودر» و «ژاك شيراك» خواهان ترسيم روابط نزديك تر با روسيه بودند تا راهي براي ايجاد توازن در مقابل قدرت آمريكا بيابند؛ اما اكنون، فرانسه، آلمان و ديگر كشورهاي اروپايي در جهت ديگري حركت مي كنند؛ موضوعي كه از علاقه ي تازه به ايالات متحده خارج نيست؛ پاسخي به شرايط متحول بين المللي و درس هايي كه از گذشته آموخته شده است. سياست هاي خارجي نيكلا ساركوزي و آنجلا مركل در حمايت از ايالات متحده، تنها به شخصيت هاي منحصر به فردشان مربوط نيست بلكه بازتاب برآورد مجدد منافع فرانسه، آلمان و اروپاست. باور آن ها به روابط نزديك و نه عادي با آمريكا، افزايش قدرت و نفوذ اروپا را موجب شده است كه به تنهايي، توانايي دست يابي بدان را نداشت. تلاش شيراك – شرودر براي تبديل كردن اروپا به وزنه ي تعادلي براي قدرت ايالات متحده تا حدي به دليل اعضاي جديدتر اروپاي مركزي و شرقي اتحاديه ي اروپا، كه از احياي روسيه هراس دارند و بر پيوندهاي استراتژيك با واشنگتن تاكيد مي كنند، شكست خورد. شكاف بزرگ و متداوم بين نگرش هاي اروپا و ايالات متحده نسبت به نقش قدرت و كاربرد زور موجب جدايي استراتژيك اروپا و آمريكا نخواهد شد.

علاوه بر اين حجم وابستگي هاي اقتصادي و سياسي دو قدرت آمريكا و اروپا يك فضاي غير تشنج آميز را در روابط دو قدرت به وجود مي آورد كه انگيزه هاي توازن جويي را كاهش مي داد. در واقع بايد گفت كه اتحاديه ي اروپا هنگامي كه از مزاياي برتري آمريكا سود مي جويد و يك شريك استراتژيك اقتصادي و نظامي براي آمريكا مي باشد لزومي نمي بيند كه خود را درگير يك مقابله جويي با اين كشور كند كه اساسا تهديدي محسوب نمي شود.  نظامي كه هم اكنون در آن به سر مي بريم هژموني مي باشد. به زعم كي جي هالستي، در نظام هژمونيك قدرت و نفوذ در يك واحد متمركز مي شود كه اختيار ايجاد واحدهاي كوچكي را دارد، چنانچه اين واحدهاي كوچك بكوشند رهبري و سلطه ي اقتدار مركزي را به چالش بكشند، مورد تنبيه واقع مي شوند. پس اتحاديه ي اروپا لازم نمي داند كه خود را با آمريكا درگير كند.

اما نكته ي اساسي كه بايد به آن اشاره كنيم اين است كه اروپا به لحاظ نظامي كاملا از ايالات متحده ضعيف تر است و اين اتحاديه وابستگي امنيتي شديدي به آمريكا دارد. يكي از مهم ترين عواملي كه مي توان گفت باعث شده اروپا نتواند دست به موازنه اي دربرابر آمريكا بزند، همين ضعف نظامي و امنيتي اروپاست. اين وابستگي ها به دوران جنگ سرد باز مي گردد كه در آن زمان ايالات متحده با استفاده از سلاح هاي هسته اي خود امنيت اروپاي غربي را در برابر شوروي تضمين مي كرد. بعد از جنگ سرد وابستگي و ضعف امنيتي و نظامي اروپا شديدتر شد به گونه اي كه در بحران هاي حوزه ي اروپا در سال هاي 1994 و 1999 در بوسني و كوزو اين موشك هاي آمريكا بود كه آقايان كارادازيچ و ميلوسويچ را هوشيار كرد و اتحاديه ي اروپا نشان داد كه در حوزه ي امنيتي خود تا چه حد ضعيف است. ساختار قدرت در ايالات متحده ي آمريكا به گونه اي است كه نفوذ و اعمال قدرت آن در ساير مناطق غير قابل اجتناب است. از سوي ديگر، اتحاديه ي اروپا قادر به ايفاي نقش فعال و موثر در در سياست بين الملل نيست، مگر آن كه از قابليت نظامي مستقلي برخوردار باشد؛ فقدان اين قدرت موثر در اروپا همان نكته اي است كه آن را وادار به در نظر گرفتن اهداف و منافع آمريكا مي نمايد. از سوي ديگر تلاش هاي اروپاييان براي استقلال نظامي و امنيتي به خاطر اختلافاتي كه در بين انگليس، آلمان و فرانسه وجود دارد همواره بي حاصل مانده است. انگليس سال هاي متمادي است كه نقش شريك بزرگ اروپا را براي آمريكا بازي مي كند، دوبسون معتقد است كه لندن در مقايسه با ساير كشورهاي قاره اروپا ارتباط عاطفي بيشتري با واشنگتن دارد، در حالي كه فرانسه تمايل بر برتري جويي بر آمريكا دارد، اما محدويت هاي مالي و و مشكلات دروني، اين كشور را مجبور كرده كه در كنار آمريكا قرار گيرد. آلمان هرچند كه از آغاز يعني بعد از جنگ جهاني دوم به دنبال كسب رهبري و تفوق در اروپا بوده و هست، اما به هيچ وجه خود را ازآمريكا جدا نساخته و با ين كشور ارتباط وسيعي دارد به نظر مي رسد كه وابستگي اروپا به آمريكا و نيروهاي تحت پوشش آن در ناتو همچنان در آينده نيز ادامه داشته باشد.

محدوديت هاي سياسي اين اتحاديه يكي ديگر از موانعي مي باشد كه باعث شده اروپا نتواند به موازنه قوا در برابر آمريكا دست بزند . مسئله ي اصلي براي اتحاديه اروپا به انسجام سياسي اين اتحاديه و تمايلش براي حفظ سياست دفاعي و خارجي قوي و منسجم مربوط مي شود.حركت هاي سياسي اين اتحاديه براي يكپارچگي و اتحاد همواره حالتي ناهمگون و كند داشته است. شيوه ي از هم گسيخته ي فعلي اتحاديه اروپا براي هزينه كردن بودجه هاي نظامي بدان معناست كه اين اتحاديه، توانمندي نظامي كلي اش در مقايسه با آمريكا كوچك است و اين ضعف سياسي- نظامي اتحاديه، حلقه ي مفقودي مهمي در وضعيت توانمندي آن براي ايجاد موازنه بوده و رفع اين نقيصه اگر اصولا امكان پذير باشد بسيار زمان بر است . منظومه ي اروپا كه از نظر اقتصادي كمابيش به يكپارچگي دست يافته، از لحاظ سياسي دچار تفرقه است. در اين منظومه،خروج بریتانیا، مشكل يك آلمان قدرتمند، رقابت و يا همكاري بر سر واحد پول اروپا؛ و همچنين مسئله ي رابطه با اروپاي شرقي و مستعمرات پيشين در آفريقا هنوز به صورت نامشخصي بر روابط موجود در نظام بين الملل تاثير مي گذارد .

 

بابک صفری

دانش آموخته کارشناسی ارشد روابط بین الملل

 عضو شورای نویسندگان فراتاب

 بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است.

نظرات
آخرین اخبار