فراتاب_گروه اجتماعی: یک نماینده ی مجلس در ایران و عضو هیئت رئیسه، که از قضا معاون گروه دوستی پارلمانی ایران و فرانسه نیز هست، هنگام قرائت متنی ظاهراً پرسشی-اعتراضی خطاب به دولت فرانسه دربارهی چرایی حذف برخی رشته ها از دانشگاه سوربن، و حذف نقشه های تاریخی خلیج فارس از موزهی لوور، احتمالاً برای رأیگیری نمایندگان مجلس و تقدیم به وزارت خارجه جهت پیگیری و اعتراض، نمیتواند نام موزهی لوور و سپس دانشگاه سوربن را درست تلفظ کند.
این نمایندهی مجلس به وضوح نام این موزه و احتمالاً آن دانشگاه را نشنیده است. امری که در کنار تلاش همکارانش برای اصلاح تلفظ او، تبدیل به سوژه ی فضای مجازی در میان ایرانیان داخل و خارج میشود. برخی صرفاً به عنوان یک گاف خنده دار به آن نگاه میکنند؛ برخی شایستگی چنین فردی با چنین سطح از اطلاعات عمومی را برای نمایندگی مجلس مورد پرسش قرار میدهند، و برخی نیز فراتر رفته آن را نمادی از نبود شایسته سالاری در کشور، زد و بندها یا بده بستان های سیاسی و جناحی برای تقسیم عناوین پارلمانی (به خصوص که فرد مورد نظر اتفاقاً معاون گروه دوستی پارلمانی همان کشوری است که از خوانش درست نام مهمترین موزه و دانشگاه آن کشور بازمانده است) میدانند، و هرکسی نتیجه خاص خود را از این موضوع می گیرد.
حال فرض کنیم که رویداد مشابهی در کشوری دیگر رخ دهد؛ مثلاً در نظامی لیبرال دمکرات نماینده ی پارلمانی نام فلان سایت هسته ای یا اثر تاریخی ایران یا کشوری دیگر را اشتباه تلفظ کند یا اصلاً آن را نشنیده باشد؛ چیزی که اصولاً دور از ذهن نیست. یا در پارلمان کشوری مانند چین، یا یک کشور افریقایی همین اتفاق عیناً برای خوانش نام موزه ی لوور با زبان رسمی آن کشور و برای یک نمایندهی مجلس آن روی دهد. واکنشها در صحنه یا در فضای مجازی چگونه خواهد بود؟ با جستجو در فضای سایبری اتفاقاً میتوانیم فیلم چند مورد از این اتفاقات را بیابیم. میبینیم که واکنش ها یکسره متفاوت است و اصولاً خیلی جدی گرفته نمیشود. اما دلیل آن واکنش ها و واکنش جامعه ی ایرانی در موردی مشابه را در کجا میتوان جست؟
این نوشتار تلاش دارد تا به اختصار، این رویداد را چون مشتی نمونه ی خروار و در بستر بسیار گسترده تری از میل به خودزنی های ملی جای دهد، اصطلاحاً آن را به مثابه نوعی خودکمبینی ایرانی، ضعف اعتماد به نفس جمعی و عِرق ملی، و با نگاهی انتقادی به خود، خواه امیدوارانه یا ناامیدانه ببیند، به انواع مختلف آن هم در بستر تاریخی و هم به لحاظ رویکردی- کارکردی مختصراً اشاره کند، و نهایتاً آسیبها یا فرصتهای محتمل پیش رو را متصور و یادآور شود.
اگر از موارد تاریخی منفرد یا پراکنده در ادبیات هزاره ی اخیر تمدن ایرانی بگذریم، نقطه ی شروع نمادین نگاه خود کم بینانه ی ایرانی را، شاید مانند بسیاری امور دیگر همچون آغاز رو به رو شدن تمدن ایرانی با دنیای مدرن، بتوان در پرسش معروف عباس میرزا یعنی همان «ما چگونه ما شدیم؟» یافت. زمانی که سردار ایرانی، متحیر از شکست های پیاپی نظامی و شکاف عمیق ایجاد شده میان دنیای مدرن و دنیای ایرانی، بیگانه ای را خطاب میکند و از این منظر می پرسد که «ما چگونه ما شدیم و شما چگونه شما شدید؟» میتوان نوعی حسرت و تحیر آمیخته به ناامیدی را در این پرسش دید، و از سویی دیگر ذهنی اصلاح گر را یافت که با کور سوی امید و نیم نگاهی به آینده، مایل به شناخت دلایل ضعف خویش و توان طرف مقابل است.
میتوان گفت این نگاه پرسشگر که آرام آرام به نگاهی انتقادی به خود تبدیل شد، تا به امروز با دو رویکرد و نتیجتاً کارکرد اصلی، یعنی تخریبی و سازنده به مثابه دو سر طیف، و در بیشتر موارد در نقاطی معلوم یا نامعلوم، و تصادفی یا از پیش تعریف شده در میان این دو سر طیف، وجود داشته، ادامه یافته و بسته به زمان اَشکال تازهای به خود گرفته است. روزگاری در قالب روزانه نویسی های سفیران ممالک محروسه و سفرنامه های قاجاری، تک گویی های «حاجی واشینگتنی»، نگاههای خیره ی مظفرالدین شاهی به دوربین فیلم برداری، نگاه های درس گیرنده و توأم با حسرت رضاشاهی به اَشکال مدرنیزاسیون آتاترکی، توصیفات رزم آرایی در مجلس از عدم توان ملتی که نمیتواند لولهنگ بسازد و میخواهد نفتش را ملی کند، تا نگاه و چالش مداوم، پر فراز و فرود و نهایتاً شکستخورنده ی محمدرضاشاهی با «تمدن بزرگ»، «چشم آبیها» و آنچه او «ارتجاع سرخ و سیاه» مینامید. نهایتاً در دهه ی ۴۰ و ۵۰ و از درون برهم کنش عوامل بسیاری، که خود حدیثی دیگر است، هم از جانب حکومت به واسطه ی رشد اقتصادی بالا و درآمدهای سرشار نفتی نسبت به گذشته، و هم از جانب روشنفکری نوپای ایرانی با رویکردهای ایدئولوژی ساز چپ، اسلامی، فلسفی یا لیبرال دچار زوال شد. اولی ایران را «در آستانهی دروازههای تمدن بزرگ» میدید، و در جنبش های اجتماعی که عمدتاً در انواع گوناگونی از افراد، نهادها، گرایش ها یا نظریه هایی چون ولایت فقیه در قالب اسلام سیاسی، چپ اسلامی علی شریعتی، نگاههای هایدگری احمد فردید به اسلام، خلق های قهرمان ایران در گفتمان چپ، و موارد دیگر نمود یافته بود نیز حالا دیگر اثری از خود کم بینی دیده نمیشد.
هر یک از موارد بالا نیز تعریف کاملاً متفاوت یا متضاد خود را از وضع موجود و وضع مطلوب ارائه میداد، اما فصل مشترک همه ی آنها، توان، قدرت و اعتماد به نفس جمعی بود. رفته رفته حکومت پهلوی و ایدئولوژی آن دست بالا را از دست داد، «صدای انقلاب ملت ایران را شنید» و سرانجام در فضایی که کوچکترین اثری از خود کم بینی ایرانی در آن دیده نمیشد، و به عکس اعتماد به نفس عمومی در آن موج میزد، مدرنیزاسیون دستوری با نسخه ی غربی با اتکا به منابع سنتی جامعه مانند دین و در فرم تازهی «انقلاب» پس زده شد، و تا جایی پیش رفت که به تسخیر سفارتخانه ی قدرت اول نظامی- اقتصادی آن روز و امروز دنیا انجامید. با شروع چالش ملی بزرگی چون جنگ تحمیلی، همبستگی اجتماعی بیشتر شد و به نقطه ی عطف خود رسید. این نقطهی عطف را در عین حال میتوان نقطه ی آغاز دوباره ی زمزمه های خود کم بینی در اواسط دهه ی ۶۰ خورشیدی، به خصوص پس از برخی شکست های نظامی در جنگ تحمیلی دانست.
زمان درازی تنها شاهان و شاهزادگان، نخبگان یا روشنفکران بودند که فارغ از رویکردشان، به مقایسه ی خود و بیگانگان می اندیشیدند و عوام الناس یا اساساً فاقد نگاهی مشخص به چنین مواردی بودند یا نهایتاً تابع مراجع و منابع دینی و محلی خود بودند. اما انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی تصمیمسازی و بحث های سیاسی- اجتماعی را، که دستکم از انقلاب مشروطه جامعه را نیز درگیر کرده بود، رسماً از انحصار خواص درآورد و در موارد کلی و جزئی به میان مردم کشاند. انقلاب و جنگ این کارکرد را هم داشتند که فردیت و نیز قابلیت توده ی جامعهی شهری ایرانی را سال ها پیش از ایجاد شبکه های اجتماعی، برای ورود به دنیای مجازی آماده سازند؛ دنیایی که هر فرد در آن بالقوه دارای تریبون است.
با تغییر آرام آرام سبک زندگی، تفاوت نگاه های اقتصادی هم در حکومت و هم در جامعه و به خصوص با ورود اینترنت، ماهواره و در چند سال اخیر شبکه های اجتماعی، گفتمان خود کم بینی ایرانی و خودزنی ملی همراه با نارضایتی ها و خواسته های متفاوت در اقشار گوناگونی از جامعه، شکل کاملاً تازه ای به خود گرفته است. حالا دیگر سالهاست که جمله ها، پانوشتها، و کانالهایی چون «فقط تو ایرانه که ...»، «فقط یه ایرانی می تونه ...»، «مملکته داریم؟»، «وطنم پارهی تنم!» و غیره، با مضامینی خود کم بینانه و تمسخر آمیز، طنز، هزل یا انتقادی و به عنوان توضیحی در کنار نکته، خبر، عکس یا فیلمی از نوعی کمبود یا وضعیتی طنز گونه یا تلخ، به وفور در شبکه های اجتماعی دست به دست می شود؛ در همان قالب، رویکرد و نیز کارکرد قبلی که ذکر آن رفت، یعنی تخریبی و سازنده به مثابه دو سر طیف، و در بیشتر موارد در نقاطی معلوم یا نامعلوم، و تصادفی یا از پیش تعریف شده در میان این دو سر طیف، اما در فرمی نو، پیچیدهتر، و البته فردی تر.
میدانیم که در طول تاریخ تمدن بشری، اصلاح و اصلاحگری جز با نگاه انتقادی به خود به دست نیامده است. پس قطعاً نگاه انتقادی به خود، که طبعاً یکی از رایج ترین صورتهای آن طنز است، لازمه ی اصلاح است و طنز هم معمولاً همیشه نوعی از خودزنی را در خود دارد. از سوی دیگر، موج گسترده ی سفرهای تفریحی، رفت و آمد، مهاجرت، یا تحصیل ایرانیان در کشورهای مختلف دنیا این نکته ی بدیهی را بر بسیاری از آنان در عمل روشن کرده است که به رغم تفاوت ها در آزادی اجتماعی یا نوع پوشش، در سایر موارد لزوماً تنها ایران نیست که با مشکلات و کمبودهای متعدد دست به گریبان است.
این عوامل در عمل میبایست در این به اصطلاح خود کم بینیها به تقویت وزنه ی رویکرد سازنده در برابر رویکرد تخریبی منجر میشد. اما شواهد و قرائن عکس این قضیه را نشان میدهد: شاهد تقویت غیر عادی خود کم بینی ایرانی با رویکرد خود تخریبی هستیم. فرار ایرانیان از رویارویی با هم در خارج از مرزهای ایران، انکار ملیت ایرانی در مواردی که ممکن است، میل به مهاجرت، رواج ادبیات خودزنانه ی ملی با اصطلاحاتی با بار منفی چون «ایرانی بازی درآوردن» و مواردی اینچنین خبر از فقدان یا کمبود همبستگی ملی دارد، که خود را در قالب اعتراض مینمایاند و نگاهی سراسر منفی را پدید آورده است. خواه به دلیل مشکلات عدیده ی اجتماعی با چاشنی فزایندهی اقتصادی، و خواه به دلیل تحریکات سیاسی خاص در شبکه های ماهواره ای یا شبکه های اجتماعی، وقتی این خودزنی و خودکمبینی جمعی با خشم و نارضایتیها از آزادیهای اجتماعی، وضعیت اقتصادی، عدم احساس ثبات و امکان برنامهریزی بلندمدت در هم می آمیزد، نگاهی اجتماعی را پدید می آورد که «شهروند- خبرنگار» دارنده ی این نگاه، جمع شدن آب در فلان چالهی خیابانی در ایران را چون فاجعه ای میبیند و مشتاقانه و با عصبانیت گزارش میدهد، و مثلاً کشتارهای وسیع در کشورهای همسایه یا کشتار متناوب دانشآموزان در آمریکا را یا نمیبیند یا چون تصادفی غمبار از کنار آن میگذرد؛ این نگاه همچنین تفاوتی عمیق میان بسته شدن فرودگاه تهران به دلیل برف سنگین، با بسته شدن فرودگاه شیکاگو یا ژنو به همان دلیل قائل است و اگر رئیس جمهوری قدرتمندترین کشور دنیا که هنگام خوردن کیک شکلاتی دستور حمله ی موشکی به کشوری را داده و سپس در مصاحبه ی خود با تعریف از مزهی آن کیک شکلاتی، نام کشوری را که دستور حمله به آن داده فراموش کند، همچنان «آدم باهوش و جالبی ست» و کمتر پیرامون صلاحیت او بحث میشود. همچنین این صلاحیت را دارد که از بخشی از اپوزیسیون خارجنشین جمهوری اسلامی که طبیعتاً بخشی از جامعه -ولو اندک- را نیز با خود همراه میبیند، نامه ای برای درخواست کمک و تحریم بیشتر ایران دریافت کند.
ریشه ی این نگاه خودزنانه و عصبانیتی که در آن موج میزند، باز معطوف به دو نقطه به مثابه دو سر طیفی دیگر است، همچنان در بیشتر موارد در نقاطی معلوم یا نامعلوم، و تصادفی یا از پیش تعریف شده در میان دو سر این طیف:
یکی خودکمبینی تاریخی و نگاه پایین به بالای فرد ایرانی نسبت به تمدن غربی که گویی در قالب عباس میرزایی ظاهر شده که با گذشت دو قرن حالا دیگر هم دلیل این «چگونه شدن»ها را یافته است و هم درمان را. اما این درمان، یا در یک کلام غربیشدن، فارغ از کاربردی بودن یا نبودناش، همواره و در خود متضمن وجود فاصلهای پرنشدنی با غرب است. به همین دلیل است که ندانستن نام مشهورترین موزهی اروپا توسط یک فرد ایرانی، فارغ از فاعل آن-خواه نمایندهی مجلس باشد خواه فردی در یک مهمانی خصوصی- نقطه ی ضعفی بدیهی پنداشته میشود،
و دیگر مسألهای ملی که در متن مورد خوانش آن نماینده مطرح میشود و آثارش فراتر از نظام سیاسی فعلی ایران است، یعنی حذف نقشههای تاریخی خلیج فارس از موزه ی لوور، که به روشنی دست بالای رقیبان منطقه ای تمدن ایرانی را نشان میدهد، دیگر محلی از اِعراب نمییابد و به محاق میرود. نیازی به توضیح نیست که عکس آن در مورد یک نمایندهی مجلس فرانسه که فلان نام میراث تاریخی ایران را نشنیده باشد صدق نمیکند، چه رسد به یک شهروند عادی، که حتی ممکن است فرق ایران و عراق را تشخیص ندهد. جنبهی دوم در انتهای دیگر طیف، جنبهی انتقادی-اعتراضی نسبت به نظام سیاسی ایران است: جنبهای که نمی خواهد یا نمی تواند نگاهی اصلاح گرانه یا سازنده در پس خود داشته باشد، و به عبارت دیگر، رویکردی کاملاً تخریبی پیش گرفته است؛ تخریب همه چیز به هر قیمت، و نگاه مطلقاً خوش بینانه و فانتزی به ایران پس از جمهوری اسلامی.
به نظر نگارنده و به رغم آگاهی نسبی بر مشکلات بزرگی که تمدن ایرانی با آن دست به گریبان است، تقویت این رویکرد، که طبعاً با تضعیف رویکرد سازنده همراه است، هزینه هایی ملی دارد که لزوماً به نظام سیاسی فعلی کشور محدود نمیشود، بلکه میتواند بالقوه هزینهها و تغییراتی بنیادین و دائمی را در کلیت و تاریخ تمدن ایرانی باقی بگذارد. تقویت غیرعادی رویکرد تخریبی در خودکمبینی ایرانی، نه تنها به روشنی در بلندمدت سازنده نیست، بلکه احتمالاً حس دوست داشتن محل زندگی و کار فرد ایرانی را به عنوان انگیزهای برای تلاش و میل به اصلاح در او تضعیف میکند یا از او میگیرد، نفرت از خویش و دیگران را در او نهادینه میکند، و در بلندمدت با تضعیف احساسات، اشتراکات و همبستگی ملی-اجتماعی، خطر بالقوهی فروپاشی و اضمحلال تمدن ایرانی را، فارغ از نظام سیاسی و رقابتهای منطقهای فزاینده افزایش میدهد. خطری که شاید هیچگاه چنین جدی و واقعی نبوده است.
محمد رجبنژاد، کارشناس ارشد جامعهشناسی
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است
من با خواندن متن شما از دردی آشکار آگاه شدم یا تکرار شدولی در انتها راه حلی برای درمان نیافتم.
درمانی که از افراد شروع شود.
وابدا در متن گوئیا بنوعی خود سانسوری رخ داده سخنی از دلایل آن درد بمیان نیامد.