فراتاب – گروه بین الملل:مقاله پیش رو توسط جلال شفیعی ،مدرس دانشگاه و پژوهشگر ارشد مسائل خاورمیانه، در بررسی و تحلیل وضعیت کُردها در خاورمیانه برای فراتاب به رشته تحریر درآمده است.
مقدمه و طرح مسئلهي تراژدي کردها
درهم تنيدگي تاريخ کردها و کردستان با تراژدي چنان ژرف و دامنهدار گشته كه به گونهاي تلخ و تهوعزا، كميك است، بارزترين شاخص ژانر تراژدي كه در عين حال فلسفهي تراژيك شدن آن نيز در همان نهفته است، اينكه تمامي شخصيت هاي داستان به گونه اي غم انگيز ميميرند، آنگونه كه در هاملت اتفاق ميافتد، لوكاچ در فرازهايي از «جان و صورت» و در تاملاتي از تراژدي وجهي نامأنوس و در عين حال سهمناك از تراژدي را به پرده ميكشد و آن اينكه «آن كس كه خدا را ببيند ميميرد» در تأويل اين سخن لوكاچ چه چيزي مستندتر از اين حقيقت كه اساساً قدرت و استيلا در شرق همچنان بر سياق هزارههاي پيشين خدايگاني overlord است و از طنز تاريخ بخش بزرگي از سلاطين در شرق با صراحت لهجه داعيهي خدايگاني داشتهاند، در تبارشناسي اساطير، بر اهل نظر مكشوف گشته است كه تفاوتي جوهري و ذاتي اندر ميان اساطيري شدن شرقي و غربي آنكه، در يونان و روم باستان اساطير ميل به هرچه بيشتر انساني شدن داشتهاند و به عكس اين، اساطير در شرق، هرچه بيشتر و بيش از پيش از ماهيت و شاخص انساني فاصله گرفته و ولعي سيري ناپذير براي خدايي شدن داشته و دارند، بيجهت نيست كه پارهاي از سلاطين شرق باستان از قبيل فراعنه داعيه خدايي داشتند و ... هنوز كاربرد واژهي خداگونه شدن در شرق جهان در وصف اين و آن، چه مرسوم است.
شاخص دوگانه و توأمان كميك و تراژيك، زمان و هستي شرق در آغاز هزارهي سوم، حضور همان سلاطين مبتلا به عطش خدايگاني شدن است و چنانچه بخواهيد كه اين خدايان را ببينيد، مرگ شما حتمي است، چه كه بقول لوكاچ ديدن خدايان همان و اتفاق افتادن مرگ همان ...
تراژدي و مرگ درهم تنيدهاند و هيچ چيز بسان اصرار ورزيدن بر ديدن خدايان و بدتر از آن رفتن به جنگ خدايان شما را به تراژدي نزديكتر نميسازد، و اينجاست صندوقچهي رمزگشايي از چرايي و شأن نزول درهم تنيدگي تاريخ کردها و تراژدي، چرا كه به درازناي تاريخشان در رويارويي با سلطه و استيلاهايي بودهاند كه ميل به خدايگاني شدن و خدايگاني بودن داشتهاند، پرواضح و مبرهن است كه تراژدي عنصر اصلي و تكرار شدني تاريخ چنين ملتي باشد و صدالبته رفتن به جنگ خدايان نه كار هر كسي باشد؟؟
ما بر بخشهاي مكتوم و روايت نشده از تاريخ کردها و کردستان اشراف نداريم اما هماني هم كه حاصل است، طي چندين قرن از استيلاي صفويه به بعد و عثماني تنها تراژدي است كه حلقههاي آن يكي بعد از ديگري روي ميدهد، كوچ اجباري کردها به خراسان و قتل عام درسيم توسط عثمانيها و اعدام يكي بعد از ديگري رهبران قيامها و نيز آنگاه كه مدرنيته جنگ افزارهاي كشتار وسيع را در اختيار سلاطين سوخته در عطش خدايگاني شدن قرار داد، بُعد و حجم و گستره و عمق فاجعه و تراژدي صدچندان نيز شد.
خاستگاههاي فاجعه و تراژديهاي سياسي
عامل اقتصادي، سرمايهداري و امپرياليسم
عامل سياسي، استبداد و ديكتاتوري
عامل رواني، ايدئولوژيهاي سياسي و مذهبي
اگرچه از ديرباز، كاملترين و ضدانسانيترين و دهشتناكترين بُعد فاجعهي سياسي وقتي است كه كشتار انسانها در مقياس وسيع اتفاق افتاده است، اما به دلايلي از جمله، پيشرفت، وسيع جنگ افزارها كه در كمترين زمان، ميتوان بيشترين فجايع را خلق كرد و از سوي ديگر، ظهور ايدئولوژيهاي ويرانگر و عاري و تهي از ماهيت انساني، به شدت و وسعت فجايع انساني، بيشتري انجاميده است، با اين همه، در هر جاي جهان كه شكلي از فجايع ضدبشري از قبيل، نسل كشي و قتل عامهاي سياسي اتفاق افتاده است، به روشني، ردپاي سه عامل اساسي عيان بوده و كسي نميتواند، منكر آنها شود، به عبارت ديگر تفاوت خشونت بدخيم آنگونه كه اريك فروم بدان پرداخته و خشونتهاي غيربدخيم، در اين نكته است كه در نوع بدخيم، آدمي و بخش از انسانها، مبتلا به اين عارضه ميشوند كه در گسترهاي وسيع دست به كار نابودي ديگران ميزنند و آنچه كه زمينههاي ابتلاء بخشي از انسانها و جوامع بشري را به اينگونه خشونت افسارگسيخته فراهم ميسازد، عبارتند از:
عامل اقتصادي كه منافع نظام سرمايهداري و انحصارات جهاني در آن ايفاي نقش ميكند، به عبارت ديگر، شايد اغراق نباشد، در هر كجاي اين جهان كه اثري و شكلي از خشونت سازمان يافته و بدخيم و گسترده و خونين وجود داشته باشد، اثري و ردپايي از منافع كارتلها، شركتهاي چند مليتي، بنگاههاي بزرگ و انحصارات مالي و بانكي و بينالمللي وجود دارد، اساساً حتي در آغاز و شروع اگر نه تمامي كه بخش بزرگي از بيثباتي، ناآرامي، خشونت، جنگ و انقلابات و اخيراً هم تروريسم بينالمللي، زاده و زائيدهي عملكرد ناصواب و برآمده از حرص و آز، سرمايه براي كسب پول و سود هرچه بيشتر است، و اين سود اگر كه به قيمت عملي شدن نسل كشي در بخشي از جوامع انساني هم اتفاق افتاد، هيچ ايرادي ندارد، سادهترين شكل اين مكانيسم يا نقش عامل اقتصادي در بازتوليد خشونت سازمان يافته و جنگ و ترور و نسلكشيها، به صور زير روي ميدهد:
- غارت منابع و موادخام در عصر استعمار به تعميق فقر و فلاكت در كشورهاي توسعه نيافته و جنوب و جهان سوم انجاميده است.
- تحريمهاي بينالمللي در عدم خريد منابع و موادخام كشورهاي فقير و غيرصنعتي و زمينهسازي، نابسامانيهاي وسيع اقتصادي اجتماعي و بروز اغتشاش و شورش و آشوب و بلوا و جنگ و انقلاب
- خريد ارزان با قيمتهاي بسيار پايين موادخام كشورهاي فقير و تعميق و توسعهي فقر
- فقدان سرمايه و زمينهسازي، نابسامانيها و بروز آشوب
- ايفاي نقش مافياهاي اقتصادي خارجي به كمك باندهايي از مافيا در داخل در جهت ايجاد، نيروهاي آشوب عليه دولت ملي، نظير آنچه كه در جريان كودتاي 28 مرداد، به كمك گروه شعبان بيمخ عليه دولت مصدق اتفاق افتاد.
- تباني كشورهاي قدرتمند نظام بينالمللي در به اجرا گذاشتن شكل جديدي از تحريم، عليه كشورهاي فقير و بحرانزده، بدين صورت كه منابع و مواد خام اين كشورها را تنها در قبال غذا و دارو، خريداري ميكنند و اينگونه عملكرد به تعميق روزافزون بحرانهاي هرچه بيشتر در كشورهاي مذكور منجر ميشود، اين سناريو از سالها قبل از سقوط صدام در عراق تا اين اواخر همچنان ادامه داشته است.
عامل سياسي، استبداد و ديكتاتوري، دومين عامل بازتوليد، خشونت و جنگ و ترور و تراژديهاي سياسي از قبيل نسلكشي و ژنوسايد، عامل سياسي است كه حكومتي خودكامه و جبار اين عامل را نمايندگي ميكند، نظامهاي استبدادي و ديكتاتوريها غالباً زاده و زائيدهي اين عارضهي ذهني هستند كه فرد مستبد و ديكتاتور، دچار اين شائبه ميشود كه حق مطلق با وي است و از سوي خدا، يا خدايان و نيروهاي تاريخ، رسالت دارد كه مادام العمر هر گونه كه بخواهد، بر بخشي از انسانها حكومت كند و چنانچه با هرگونه مخالفتي مواجه گردد، با مشت آهنين آن مخالفتها را سركوب كند، غالباً نظامهاي خودكامه، مبتني بر اطلاعات و نظام شناختي معيوب، غلط و ناصحيح استوارند، و شأن نزول اين شناخت معيوب توهمي است كه حاكم جبار و اطرافيان وي در آن غوطهورند، و آن چيزي نيست جز اين موضوع دردناك كه اگر چه حتي واقعيتها حكايت از آن دارند كه مردمان از حكومت ناراضياند، اما رسالتي ازلي بر دوش فرمانرواست كه بايد آن را به انجام برساند و حلقهي تكميل كنندهي اين توهم كه بيش از همه حاكم جبار بدان مبتلا است، عطش سيري ناپذير حلقهي اطرافيان فرمانروا براي ثروت و قدرت است كه اين عارضه در آنان چنان بدخيم است كه حتي شخص عاليجناب فرمانروا و حاكم را نيز قرباني اين آرزوي خويش ميسازند، بهترين و زيباترين استناد براي اين بخش دردناك قضيه، گفتگوي ميان افلاطون و حاكم مستبد است كه اين حاكم يكي از دولت شهرهاي يونان باستان به اين حقيقت معترف است كه نزديكان و حلقهي اطرافيان، براي آنكه از چشم وي نيفتند، بجاي آنكه، حقايق موجود در جامعه را به وي گزارش دهند، به وي دروغ گفته و آنچه را كه فكر ميكنند، فرمانروا دوست دارد، بشنود، به وي ميگويند.
ديكتاتوريهاي عصر امروز، براي تثبيت قدرت خويش و جاودانه ساختن قدرت و حاكميت شان، از دو ابزار اساسي بهره ميگيرند، كه هر كدام به نوع خاصي، زمينهساز، بدخيم شدن حذف و خشونت و جنگ و ترور و قهر عريان در جامعه هستند كه عبارتند از :
ماشين سركوب و دستگاههاي شستشوي مغزي انسانها، كه اين دوم را آلتوسر، دستگاههاي ايدئولوژيك مينامد كه عبارتند از ساختارهاي آموزش مانند مدرسه و دانشگاه، رسانهها و نهادهاي مذهبي كه روزانه، هر كدام از انسانها، طي چندين نوبت در معرض خوراكهايي هستند كه از سوي اين دستگاهها به خوردشان داده ميشوند تا آنها آن طور فكر كنند كه حكومت ميخواهد. جباريت سياسي با ماشين سركوب، مخالفين را سركوب ميكند و با دستگاههاي ايدئولوژيكاش آن سركوب را توجيه و پذيرفتني ميسازد. هرچه استبداد، بيشتر دوام آورد، بيشتر سركوب كرده است و از آن سوي نيز بيشتر زمينه را براي آشوب و بلوا و طغيان و شورش و انقلاب و جنگ و آفرينش تراژدي سياسي فراهم ميكند.
عامل رواني، ايدئولوژيهاي سياسي – مذهبي، بيترديد، در تمامي موارد، ارتكاب جرم و جنايت عليه بشريت كه ردپاي دو عامل امپرياليسم در يك سوي و استبداد و ديكتاتوري از سوي ديگر وجود دارد، يك عامل سوم كه از دو عامل پيشين، بمراتب مخربتر و پررنگتر است ايفاي نقش ميكند همانا ايدئولوژيهاي مختلف سياسي – مذهبي است، چه بسا آنگونه و آنطور كه ايدئولوژي زمينههاي وقوع تراژديهاي سياسي از قبيل نسلكشي و ژئوسايد را فراهم كرده است، بسي عميقتر و مخربتر از امپرياليسم و استبداد، عمل كرده است و فراتر از اين اساساً ايدئولوژيهاي راديكال كه كشتن انسانها را توجيه ميكنند در واكنش به عملكردهاي فاحش و ناصواب نظام سرمايه ظهور ميكنند.
بديهيترين اثر هر ايدئولوژي، دستكاري و ايجاد تغييرات در ناخودآگاه و روان انسانها است. آنگاه كه انسانها تسليم يك ايدئولوژي و دلباختهي آن ميشوند اين آمادگي را از نظر رواني پيدا ميكنند كه به سادگي و اگر لازم باشد هم براي آن ايدئولوژي بميرند و هم ديگران را قرباني سازند، و بقول هانا آرنت، ايدئولوژي انسانها را به دو دسته قرباني و دژخيم طبقهبندي ميسازد، مفهوم شهيد، بديهيترين گزاره، براي نامگذاري قربانياني است كه بايد در راه اعتلاي يك ايدئولوژي جان بدهند.
ايدئولوژيهاي جهان معاصر كه بطور مستقيم يا غيرمستقيم در آفرينش تراژديهاي سياسي ايفاي نقش كردهاند، در دو دستهي كلي ايدئولوژيهاي سياسي و مذهبي طبقهبندي ميشوند، ماركسيسم، فاشيسم و ناسيوناليسم عمدهترين ايدئولوژيهاي سياسياند كه با خواست و ارادهاي معطوف به اصل ناروا و معيوبي در بازتوليد تراژديهاي سياسي از قبيل نسلكشي نقش داشتهاند، اين كه ايدئولوژي خواسته و ناخواسته تحت تاثير القائات اصل نبرد ميان خير و شر، مقدسات خود را خير و مخالف آن را شر تلقي كرده و تنها گزينهي پيش پاي شر از ديد مؤمنان به ايدئولوژي نابودي شر است.
بخش دوم ايدئولوژيها، مذهب سياسي و سياست مذهبي است كه ايضاً اين شق از دستگاه فكري، با شدت وحدت صدچندان تحت تاثير القائات برآمده از اصل اساطيري نبرد ميان خير و شر، وارد عرصهي سياست ميشود و غالباً جداي از آبشخوري تحت عنوان اسطوره خير و شر، از دوگانهي ديگري كه هر دو نيز بر روان و ناخودآگاه پيروان تاثير بسزا گذارده، سيراب ميشوند با اين تمهيدات ايدئولوژي مذهبي، مذهب سياسي و سياست مذهبي، سه شالودهي اساسي دارد كه هر سه بنحوي از انحاء بر روان پيروان تاثير ميگذارند و مومنان به ايدئولوژي مذهبي را آماده عمل در ميدان مبارزه ميسازند:
اول) باور به حقيقت مطلق، چرا كه پيروان اديان و مذاهب بر اين باورند كه حقيقت مطلق در فرامين الهي است و پيروان مذاهب بر اين باورند كه تمامي انسانها بايد از مذهب آنها مطلق اطاعت كنند.
دوم) اعتقاد به پايان تاريخ و آن اينكه به باور مومنان به اديان و مذاهب برآمده از اديان ابراهيمي، پايان تاريخ از آن آنهاست و هرچه ديگري هست، ناحق و باطل و مستوجب نابود شدن است.
سوم) اعتقاد به اسطوره نبرد ميان خير و شر كه به باور پيروان مذاهب و اديان ابراهيمي، آنها خيراند و ديگري شر، و در اين نبرد ميان خير و شر، كاميابي و پيروزي با آنهاست.
ناگفته پيداست كه داعش، القاعده، خلافت و ... از ايدئولوژيهاي مذهبياند، كه نقش پررنگي در آفرينش خشونتهاي خونين چند سال اخير در خاورميانه و جهان داشتهاند كه تحت تاثير مكانيسمي كه پيشتر در خطوط پيشين بدان اشاره شد، زمينههاي وقوع تراژديهاي سياسي معاصر را فراهم كردهاند.
درحقيقت، دو عامل اقتصادي و سياسي كه عبارت بودند از منافع سرمايهداري و سازوكارهاي غارت و تاراج منابع و ثروتهاي ملل و همچنين جباريت و خودكامگي فرمانروايان مستبد، زمينهها و ابزارهاي سختافزاري خشونت و تراژديهاي سياسي از قبيل نسلكشيها را فراهم ميسازند، اما ايدئولوژيهاي سياسي و مذهبي، عامل نرمافزاري و ملزوماتي را كه در سايه آن ملزومات، روان و ذهن آدميان براي كشتن و كشته شدن مهيا و مساعد ميشود، فراهم ميسازند.
تريكاي تراژدي کردها و شالودههاي اين سهگانهي تراژيك
با توجه به چارچوب تئوريك ارائه شده در اين نوشتار، براي شناخت و تحليل تئوريك تراژدي سياسي، به سادگي ميتوان ردپاي هر سه عامل امپرياليسم و سرمايهداري جهاني، استبداد و ديكتاتوري و ايدئولوژيهاي سياسي و مذهبي را در هر سه بخش، سهگانهي تراژدي کردها، يعني حلبچه، كوباني و عفرين مشاهده كرد.
در بمباران شيميايي حلبچه، بديهيترين ردپاي سرمايهداري و منافع انحصارات بينالمللي و مجتمعهاي تجاري و صنعتي، همان تسليحات و جنگ افزارها، بمبها و هواپيماهايي بودند كه به عراق فروخته بودند و همين تسليحات ساخته شدهي آنها بود كه مرگ بر سر کردها در حلبچه باريدند، انحصارات جهاني، به كرّات اثبات كردهاند كه براي جان انسانها، پشيزي ارزش قائل نيستند و هر وقت و هرجا كه ميسور باشد، مرگ آفرينترين تسليحات را در اختيار ديوانهترين مستبدان قرار دادهاند، آن هم تنها در مقابل پول هرچه بيشتر، در حلبچه جبار خودكامهاي بنام صدام حسين و اطرافيان روان نژند و روان پريشاش همچون علي حسن المجيد كه بر عراق حكومت ميكردند در سايه قدرت و دستگاههاي سركوب گرشان فاجعهي حلبچه را رقم زدند و مهمتر اينكه مجموعهي حاكم بر عراق، متاثر از يك ايدئولوژي سياسي بيمارگونه، بنام شونيسم عربي و تحت عنوان بعثيسم به آن درجه از فلج و معلوليت رواني و ذهني مبتلا شده بودند كه آنگونه فكر كنند كه خود را، حزب خود را، قوم و ملت عربي را چنان برحق بدانند كه هر كسي كه متمايز از آنها باشد مستوجب نابودي بدانند.
در تراژدي كوباني، جهان امروز تحت تاثير منافع و سرمايه در مقابل آن همه جنايت سكوت اختيار كرده بود، تا تركيه و سپاهيان روانپريش خلافت، تا سرحد جنون و به مقصد انحطاط و نابودي تمدني کردها در كوباني، از تمام جنگ افزارهايشان استفاده كردند، بطوري كه از آن شهر، تنها تلي از خاك باقيمانده است. ردپاي جباريت اردوغان در تراژدي كوباني، چنان عيان است كه هيچ نيازي به مستندات عيني ندارد و صدالبته ايضاً در اين تراژدي همچون ديگر تراژديهاي سياسي جهان پررنگترين نقش را ايدئولوژي ايفا كرده است.
چرا كه اردوغان و سپاهيان خلافت و تمامي مريدان سلفيسم از هر جاي جهان با اعتقاد به سه گانهي معيوب، غلط، ناصواب و روانپريشانهي اعتقاد به پايان تاريخ، باور به نبرد ميان خير و شر و باور به حقانيت مطلق مذهب خودي، با تمامي قدرت و تسليحاتي كه ميتوانستند كمر به نابودي يك ملت بستند كه آنها را كافر، تلقي ميكردند، و نظام بينالمللي كه تنها نقابي است بر صورتهايي پنهان بنام انحصارات بينالمللي و سرمايهداري جهاني در قبال اين تراژدي در نهايت انفعال، نظارهگر تراژدي ماند.
و اينك بخش سوم تراژدي کردها، در عفرين نقش سه عامل سرمايهداري، استبداد و ايدئولوژي بمراتب پررنگتر از دو شق تراژدي پيشينتر کردها در حلبچه و كوباني است.
تراژديهاي سياسي کردها و بربريت مدرن
تراژدي سياسي را ما در اين نوشتار، به معني دقيق كلمه براي توصيف كشتارهاي دسته جمعي، قتل عامها و ژنوسايد ملت کرد بكار بردهايم كه بطور دقيق و در سه دوره زماني معاصر توسط، اعراب و تركها، عليه مردمان کرد اتفاق افتادهاند، اگرچه پيشترها، در نقاط مختلفي، اشكال ديگري از تراژديهاي سياسي از قبيل كوچاندن اجباري کردها از زادگاه و سرزمين آبا و اجداديشان در مقاطع تاريخي مختلفي از جمله در عصر شاه عباس صفوي و ديرترها توسط صدام حسين اتفاق افتادهاند، و همچنين در اواخر سده نوزدهم و در عصر اواخر حيات سلاطين عثماني در بخشهايي از کردستان كه امروزه در سلطه و استيلاي تركها است. قتل عامهاي دسته جمعي اتفاق افتادهاند، و اگرچه مستندات مسجل تاريخي انكارناپذير در اثبات آن جنايات وجود دارند اما به دلايلي از جمله فقدان رسانهها در مقياس امروزي شان در آن دورهي تاريخي، آن جنايات همچون تراژديهاي سه گانهي حلبچه، كوباني و عفرين در صدر اخبار جهاني و مورد توجه افكار عمومي واقع نشدهاند.
درهم تنيدگيهاي بربريت قومي و ديني و مدرنيته در تراژديهاي کردستان
1)بنابراين يكي از ابعاد قابل توجه اين تراژديها آن است كه جهان مدرن و دستاوردهاي مدرن، از يك سوي امكانات گستردهاي را در اختيار حكام جاني و روانپريشي بنام صدام حسين و اردوغان قرار داده است تا در حجم وسيع و گسترده دست به اقدام ضدبشري و توحش افسارگسيخته عليه کردها بزنند، اما در همان حال، در سايه بخش ديگري از دستاوردهاي مدرنيته از قبيل رسانههاي مدرن و گسترده، اخبار، آن جنايات و آن تراژديها، جهاني شده است.
2) در واقع با مختصر تامل در تراژديهاي سه گانهي حلبچه، كوباني و عفرين، جهان درمييابد، كه اين تراژديها اتفاق نميافتاد مگر اينكه عليرغم تفاوت جوهري و ذاتي، بربريت و مدرنيته، اين دو براي آفرينش آن تراژديها به تباني نانوشتهاي رسيده بودهاند و درواقع جز در سايهي يك تباني هر چند نانوشتهي ميان بربريت و مدرنيته، اين تراژديها بر سر کردها، نميآمد. بربريت موجود قباي مشخص و عيان دارد، شونيسم قومي ترك شونيسم قومي عرب، و پارادايم روانپريشانه و بيمارگونهي سلفيسم و خلافت اسلامي.
3) كنكاش در مفاد، محرمانهي ديپلماتيك كه غالباً هميشه دههها ديرتر از وقايع برملا ميشوند، بر ما مكشوف ميسازند كه قدرتهاي بزرگ همواره براي آمال و منويات شان از ابزارهاي مختلفي بهره گرفتهاند كه يكي از آن ابزارها، به راه انداختن و تقويت مافياهاي نظامي و مالي غالباً فاسد، در جاي جاي جهان است كه اين مافياها از طريق ايجاد آشوب و جنايت بخشي از صحنه آرايي سياست بينالملل را برعهده دارند كه غالباً اين موضوع چنان زيركانه سناريو نويسي ميشود كه گاهاً هم دولتهاي جهان سومي و هم ملتها نادانسته و ناخواسته، براساس همان سناريو و در راستاي نابودي خودشان است، بازي كردهاند. درواقع مدرنيته و بخش فاسد، مدرنيته، اگر لازم بداند از شعلهور ساختن بربريت در جاي جاي جهان هيچ ابايي ندارد، حتي اگر خروجي اين بربريت تراژديهاي حلبچه و كوباني و عفرين باشد.
4) مشهور و منقول است كه در واپسين هفتههاي آخر عمر، حيات بلوك شرق و فروپاشي كمونيسم، ادوارد شوارد نادزه، وزير خارجه شوروي، طي ديداري با جيمز بيكر وزير خارجه آن وقت آمريكا گفته بود كه در آتيهي نزديكي ما، (بلوك شرق) ضربهاي كاري بر شما (بلوك غرب) وارد خواهيم كرد، و آن اينكه قصد آن داريم كه با پايان دادن به حيات كمونيسم و بلوك شرق شماها را از نعمت بزرگي بنام دشمن محروم كنيم و ديگر آنگاه براي اجرائي كردن نقشههاي تان فرصتهاي بزرگي را از دست ميدهيد چرا كه شماها در سايهي بزرگ نمايي مفهومي بنام دشمن، بسياري از منويات و نقشههايتان را در جهان به اجرا ميگذاريد.
اين ماجرا به سادگي مسجل ميسازد كه گروههايي مافيايي، جنبشهايي راديكال و ساختگي و حكومتهايي سركوبگر همه در يك كارويژهي اساس نقشي مشترك بازي ميكنند و آن اينكه در خلاء بلوك شرق و فقدان دشمني خطرناك بنام كمونيسم، امروزه اين گروهها و مافياها و حكومتها و سياستمداراني مانند اردوغان درصددند كه خلاء كمونيسم را به عنوان دشمن سرسخت غرب پر كنند و تنها به شرط آنكه اين بازيگران، بتوانند اين حقيقت را به جهانيان القاء كنند كه غرب را به چالش ميكشند، كافي است تا منويات نظام سلطه جهاني محقق گردد. اگرچه اين بازنمايي دشمن، به قيمت خلق و آفرينش تراژديهايي همچون حلبچه، كوباني و عفرين باشد.
5) نكتهي قابل تأمل ديگر اينكه از رويكرد روانشناختي، جامعهشناختي و تاريخي، اين بخش از جهان كه شرق اسلامي – عربي بهترين واژه براي توصيف آن است، پتانسيلي قوي براي بازتوليد گفتمانهايي كه في نفسه و در ذات و جوهرهي خويش، ميتوانند خالق تراژديهايي مانند نسلكشي و قتل عام باشند، در خود دارد و از طنز تاريخ اينكه با گذر زمان اين پتانسيل روز به روز قويتر هم ميشود، دو شالودهي اين گفتمانهاي خاستگاه تراژدي سياسي به گونهاي لايزال در اين منطقه وجود دارند و هيچ پاياني براي آنها نميتوان متصور بود. درواقع هرگونه حركتي سياسي از قبيل جنبشهاي اومانيستي دموكراتيك، ليبرال و... کردها، چالشي جدي عليه آن هر دو شالوده است و آن دو شالوده چيزي نيستند. مگر، شونيسم قومي كه گاهي عربي است و گاهي تركي و ديگري عطش و ميل وافر به احياي پارادايم و گفتمان سياسي – مذهبي، بازگشت به مجد و عظمت خلافت اسلامي است كه بلافاصله پس از مرگ پيامبر اسلام اتفاق افتاده است. نكتهي ظريف در اين خصوص آنجاست كه اين جوامع در هر حال در يكي از دو وضعيت، پيشرفت يا عقبماندگي فرهنگياند، غير از اين دو، فاز سومي قابل تصور نيست و از طنز تاريخ، در اين هر دو صورت گفتمان سلفيسم،بازگشت به ارزشهاي خلافت و بنيادگرايي ديني، بيشترين خريدار و مخاطب دارد، چه آنگاه كه اين جوامع در توسعه نيافتگي فرهنگي باشند، گفتمان بازگشت و رمانتي سيسم مذهبي بيشترين مخاطب دارد و چه آنگاه كه بر اثر اشتباه فاحش پارهاي از سياستمداران سطحينگر، چنان فكر شود كه توسعهي شتابان فرهنگ غرب تنها راه چاره براي متوقف ساختن روند اسلامگرايي است، چه كه اتفاقاً رشد روزافزون اسلامگرايي طي دو دهه گذشته در تركيه مرهون همين اشتباه پارهاي از سياستمداران سطحينگر غربي و ترك ميباشد.
جان كلام آنكه بربريتي كه سبب آفرينش تراژديهاي سه گانهي حلبچه، كوباني و عفرين شده است، گاهي از آبشخورهايي پيشامدرن مانند شونيسم قومي ضد دموكراتيك و يا پارادايم روانپريشانهي خلافت اسلامي سيراب ميشود و گاهي نيز خود مدرنيته آب به آسياب اين بربريت ميريزد.
با تعظيم به پيشگاه زنان و دختران گريلا كه در كوباني و عفرين، سپاه خلافت را به چالش گرفته و از اين مهمتر روايت و شكل جديد از زن بودن را به نمايش گزاردهاند.
جلال شفیعی مدرس دانشگاه و پژوهشگر ارشد مسائل خاورمیانه و عضو شورای علمی فراتاب
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است