فراتاب ـ گروه فرهنگی: مدتها بود میخواستم در مورد مثلثی که سه رأس آن افسردگی، جنون جنسی و رنج است بنویسم. تماشای دوبارۀ بخش سوم از فیلم «سهگانه افسردگی» (نیمفومانیاک) لارس فونتریه بهانۀ نوشتن را فراهم کرد. بار دیگر محوریت فیلم فونتریه زنی متفاوت است: جو. تمایز جو با اغلب همجنسان خود در آن است که نوعی جنون جنسی (Hypersexulity) دارد. این خصلت بخشی جداییناپذیر ــ بخوانید چارهناپذیر ــ از طبیعت اوست. من این فیلم را فمینیستیترین فیلم فونتریه میدانم. فونتریه تلاش کرده بهگونهای عریان با خلق تصاویری که ظاهراً وجهۀ پورنوگرافیک دارند از قهرمان/ زن داستان خود «اتهامزدایی» کند. اطلاق نیمفومانیاک/Nymhomaniac (زنی که جنون جنسی دارد) یک اتهام تاریخی (بخوانید ستم تاریخی) در فرهنگ یونانی- رومی ــ و چه بسا فرهنگ جهانتاریخی ــ میباشد. بر خلاف مؤیدات روانشناختی/ روانکاوانه که نیمفومانیاک/Nymhomaniac یا جنون جنسی (زنانه) را نوعی ناهنجاری جنسی در نظر گرفته و ریشههای آن را در ابژۀ تجاوز واقع شدن در طفولیت، و در کل آزارهای جنسی از این نوع میداند، فونتریه این مقوله را به عنوان بخشی از طبیعت (نه صرفاً طبیعت زنانه) قلمداد میکند. او به زیرکی نه تصویری مبتنی بر تجاوز و آزار جنسی نسبت به جو نشان میدهد و نه جغرافیای فرهنگی جامعهای که داستان فیلم در آن رخ میدهد را معین میکند. جو به موازات افزایش سن خود تدریجاً متوجه نیروی نیمفومانیایی خود میشود. شخصیت پدر در اینجا و ابتدای داستان کاملاً جنبۀ کلیدی دارد. پدر او با درک این وضعیت دخترش هرگز در صدد تخطئۀ او برنمیآید، بلکه حتی با دعوت از او به آمیختن با طبیعت از وجود این نیرو ابهامزدایی میکند: یکی از زیباترین سکانسهای این فیلم آنجاست که پدر و دختر در کنار هم در یک محیط باغگونه به آواز برگها که در جریان وزش باد به گوش میرسد گوش میسپارند. (حقیقتاً بهتر از این نمیشد لطافت و قاطعیت طبیعت را به تصویر کشید.)
فیلم بار دیگر با به تصویر کشیدن بارش برف آغاز میشود، همچون بخشهای اول و دوم سهگانۀ افسردگی فونتریه یعنی «دجال» و «مالیخولیا»، گویی عنصر بارش یا هبوط مدخل مورد توجه فونتریه است. جو (با نقشآفرینی تحسینبرانگیز شارلوت گینزبورگ) رنجور و مورد ضرب و شتم قرار گرفته، در کوچهای باریک رها شده است که پیرمردی به نام سَلیگمان او را یافته و به خانهاش میبرد. جو پس از به هوش آمدن و اعتماد به سلیگمان داستان نیروی نیمفومانیایی خود را برای او بازگو میکند. این، برای نخستین بار است که «من نفسانیِ» جو بدون شرم و احساس طرد شدن خود را عیان میکند. باز هم به نظر میرسد فونتریه با انتخاب شخصیتی چون سلیگمان به عنوان یک پیرمرد/ فرزانه جنس مذکر را به اتهام عقلانیت محکوم کرده است. شخصیت جو به گونهای گریزناپذیر تسلیم طبیعت خود است؛ حتی به نوعی الهامات او نیز برگرفته از جنون جنسی او میباشد. فونتریه به کرّات روابط جنسی لجامگسیختۀ او با مردان متعدد را به تصویر میکشد، (شخصاً در هیچ اثر سینمایی سراغ نداشتهام که بانویی چنین تصویر عریانی از خود به دست داده باشد).
در فرازی از فیلم جو چنین روایت میکند که یکی از کارفرماهایش ــ که از قضا او نیز زن است ــ برای تثبیت فضای حرفهای کار ــ بخوانید پاکسازی جو ــ از جو میخواهد که به رواندرمانگر مراجعه کند. جو نیز ــ لابد تحت فشار اجتماعی ــ چنین میکند. رواندرمانگر نیز یک زن است و تکنیک رواندرمانگری نیز تداعی آزاد. فونتریه در این اثر خود نیز چهرهای ناتوان از رواندرمانگر نشان میدهد. یکی از قویترین فرازهای نقشآفرینی شارلوت گینزبورگ در این فیلم صحنهای است که جو از فرط عصبانیت در جلسۀ رواندرمانگری برمیخیزد و جمع ــ منظور اجتماع است ــ را زیر شدیدترین انتقادات خود منکوب میکند. وی با جسارتی مثالزدنی در جمع رواندرمانگری مکرراً فریاد برمیآورد که: «من یک نیمفومانیک هستم!». واکنش جو در اینجا در مقابل اطلاق اعتیاد جنسی/Sexual Addiction است، چراکه سلطۀ دانشپژوهانۀ روانشناسی طبیعت زنی چون جو را با اطلاق لفظ «اعتیاد جنسی»، ابژه تسلیم شدۀ قلمرو خود قرار داده (به عبارت صحیحتر انحراف قلمداد کرده) و بدین قرار برای خود مشروعیت درمانگری متصور شده است. این در حالی است که جو با پذیرش نیمفومانیاک بودن خود، آن هم به گونهای اعتراضآمیز در جمع رواندرمانگری، سلطه مذکور را که جامعه نیز آن را تثبیت و تقویت میکند به چالش میطلبد. این برای اولین بار است که جو طبیعت سرکش خود را تخطئه نکرده، سهل است که آن را به عنوان یک واقعیت میپذیرد. از این پس جو اندکی آرام مییابد.
در دوران رواندرمانگری و تحت مشاوره بودن، فونتریه یکی از زیباترین تصاویر سینمایی خود را ــ دست کم به عقیدۀ من ــ خلق میکند. جو برای غلبه بر جنون جنسی خود دست و پای خود را نوارپیچ کرده و حتی خود را به تختخواب میبندد. برای من این تصویر به معنای خوانشی زنانه از هنر میباشد. اصولاً در نقاشی سدههای پانزدهم، شانزدهم و هفدهم ما با نقاشیهایی از مسیح روبهرو میشویم که جملگی ویژگیهای مشترکی دارند: مسیح به صورتی عریان بر صلیب نقاشی شده و بدن نیمهعریان او از رنجی بزرگ حکایت میکند ــ لابد رنجی برای نجات بشریت. در عین حال این نقاشیهای عریان ظرافت بدن یک مرد ــ به خصوص در ناحیۀ شانه و ران ــ را به لحاظ جنسی و اروتیک جذاب ترسیم میکنند. حالادر نظر بگیرید قهرمان نیمفومانیایی داستان با همان فیگور مسیح و با آن دست و پاهای باندپیچ شده به تخت به صلابه کشیده شده است. این چیزی جز Curcifixion یا تصلیب مسیح با همان عنصر رنجورزی مازوخیستی نیست.
جو در نتیجۀ عدم رعایت مراتب پیشگیری، فرزند ناخواستهای نیز دارد: یک پسر. فونتریه حتی در صحنهای از فیلم نشان میدهد که طبیعت نیمفومانیایی جو بر نقش مادری او غلبه میکند: جو در کنار گهوارۀ فرزندش زانو زده و میگرید. شریک جنسی او، جروم، جو را تهدید میکند که اگر اینبار خانه را ترک کند ــ برای برقراری رابطۀ جنسی با مردان دیگر که در طبیعت او امری ناگزیر است ــ دیگر هرگز نباید به آن خانه بازگردد. جو گریان خانه را ترک میکند. تصویر زانوزده و اندوهگین جو در کنار گهوارۀ پسرش مرا شدیداً به یاد نقاشیهای سدههای پیشگفته با موضوع Curcifixion یا تصلیب انداخت؛ نقاشیهایی که مریم مادر در پای صلیب فرزند اندوگین و عزادار است. اینونه نقاشیها به Stabat Mater یا «مادر ایستاده» مشهور بوده و نقاشان بزرگ غربی از سده پانزدهم (آستانۀ عصر نوزایی) به بعد این مضمون را دستمایۀ برخی از آثار خود قرار دادهاند. گنجاندن فرزند پسر نیز با اسطورههای مسیحیت (پدر/پسر/ بشر) انطباق دارد. البته در اینجا طبیعت/رنج مادر مانع از نجات بشر/ فرزند میشود: در صحنهای و در نتیجۀ غیبت مادر فرزند گهوارۀ خود را رها کرده و تا آستانۀ سقوط از پنجره پیش میرود: باز هم استعارۀ سقوط/ هبوط و باز هم در فضای گرفته و برفی.
رنج مفرط جو را باید در فرازی دیگر از فیلم مشاهده کرد. نیمفومانیا او را به ورطۀ عارضۀ Genital Anesthesia یا بیحسی اندام جنسی میکشاند. در این حالت جو که نیمفومانیا او را رها نمیکند دست به دامان «مردی» میشود که تخصصی عجیب دارد: او در دفتر کارش زنان اینچنینی را مورد سختترین شکنجهها قرار میدهد ــ البته داوطلبانه!. جو در بغرنجترین حالت سی و نه ضربۀ تازیانه را به جان میخرد. این نوع شکنجه معروف به تازیانۀ رومی بوده که مسیح نیز پیش از تصلیب آن را تحمل میکند. خاطرم هست که مل گیبسون در فیلم جنجالی The Passion of the Christ (مصائب مسیح) محصول سال 2004، این صحنه را ترسیم کرد و البته که به دلیل خشونت آن مورد تقبیح بسیاری از مسیحیان جهان قرار گرفت. در نیمفومانیاک فونتریه جو پس از تحمل این رنج مفرط، آنگاه که به مبل بسته شده دیگربار هوشیاری اندام جنسی خود را بازمییابد! به نظر من اینگونه خشونت جنسی پذیرفتن توسط یک زن مبین رنجورزی مفرط زنانه در جامعۀ شدیداً مردسالار است؛ به ویژه آنکه شخصیت مرد داستان بهگونه بیرحمانه آن را نسبت به جو اعمال میکند. در اینجا رنج جسمی و رنج روحی به نهایت خود رسیده و با هم ترکیب میشوند.
بار دیگر باید به چند جملۀ اول این نوشته رجوع کرد: مثلثی که سه رأس آن افسردگی، جنون جنسی، و رنج است. مثلثی که میتوان با استفاده از حروف اول این سه واژه در زبان انگلیسی آن را مثلث DHS نام نهاد. جو در فضای میانی این مثلث محاط شده و از آن گریزی ندارد، اما مسألهای که این فیلم متعارف را متمایز میکند آن است که محور داستان یک زن بوده و همین به تنهایی کافی است که شخصیتی چون جو و امثال او مورد تخطئه و طرح جامعۀ مردسالار قرار بگیرند. مسأله صرفاً نیمفومانیا نیست، بلکه نسبت دادن آن به زنان برای طرد آنها است. زن فیلم نیمفومانیاک فونتریه مانند غالب شخصیتهای زن فیلمهای او قربانی ناخواستۀ جامعۀ مردسالار هستند؛ جامعهای که عقلانیت آن عقلانیتی مردانه است. خود لفظ نیمفومانیاک/Nymphomaniac هم لفظ بیطرفی نیست. در واقع برای مردی که جنون جنسی اینچنین دارد از لفظ Satyriasis استفاده میشود، منتها طرف اتهام در تاریخ مردانۀ جنون جنسی زنان بودهاند و آنها بودهاند که با حضور خود جامعه را از تعادل عقلانی/ مردسالارانه/ کنترلگرانه خارج کردهاند.
سلیگمان، پیرمردی که به ظاهر قضاوتی در مورد جو و نیمفومانیای او ندارد، در پایان فیلم همچون مردان دیگر داستان در صدد برمیآید که از جنون جنسی جو برای فروکش کردن عطش جنسی خود بهرهبرداری کند. او مردی است که تا آن لحظه رابطۀ جنسی را تجربه نکرده است... پس حتی چهرۀ ظاهراً عقلانی داستان نیست نهایتاً نمیتواند خود را از قضاوت پیرامون نیمفومانیای جو رها سازد... آنچه در اینجا اهمیت دارد، به نظر من، همان شخصیت روایتگر و داستانگوی جو است. در واقع در سراسر فیلم این طبیعت سوبژکتیو جو بوده که واقعیت را خلق میکند! او یک زن است! در واقع در سراسر فیلم این طبیعت سوبژکتیو جو بوده که واقعیت را خلق میکند! او یک زن است! به نظر من نیمفومانیایی بودن زن فرع قضیه است. به هرحال این طبیعت سوبژکتیو رازورزی خاص خود را دارد: در یک آن نسیم پاییزی و رقص باد و برگ است و در آنی دیگر گردباد و طوفان و زلزله.
باید از انتخاب خوب فون تریه در اعطای نقش جو به شارلوت گینزبورگ هم صحبت کرد. به نظرم چهره خاص شارلوت با آن فرم بینی چاق در انتها و چشمان نافذ، و البته اندام رنجور به خوبی با نقش نیمفومانیاک همساز است. به این موارد باید نحوه تکلم شارلوت را هم افزود؛ خاصه اینکه روایتگری شخصیت محوری او در فیلم اهمیت فراوان دارد. نیمفونیاکِ فونتریه در سال 2013 اکران شد. این فیلم در دو قسمت و به مدت زمان بیش از چهار ساعت است. البته نسخه uncut این اثر هم موجود بوده که قاعدتاً مدت زمان آن بیشتر است. من چند بخش از نسخه uncut را تماشا کردم؛ این نسخه برای آن دسته از مخاطبینی که سینمای فون تریه در نگاه آنها پورنوگرافی و نه چیز دیگر بوده چندان مناسب نیست.
* از سری درسگفتارهای خوانش زنانه هنر
دکتر سیدعلی منوری
نویسنده و منتقد فیلم و سینما
عضو شورای نویسندگان فراتاب
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است