دموکراسی بدون دموکرات ها | فراتاب
کد خبر: 7476
تاریخ انتشار: 5 اسفند 1396 - 17:35
اقتدارطلبی پس از جنگ جهانی دوم به اروپا و غرب باز می گردد
در پی اوج گیری بحران امنیتی و اقتصادی ، قاره سبز دچار زلزله ای پوپولیستی شد که پس از سال ها سپهر سیاسی اروپا را از نوسان سنتی چپ میانه –راست میانه فراتر برد و فرصت بروز به احزاب و شخصیت های جدیدی داد که تا پیش از این از اقبال چندانی برخوردار نبودند.

فراتاب - گروه بین الملل: 

ورود سیل آسای مهاجران مسلمان به کشورهای اروپایی همزمان با افت رشد اقتصادی در این کشورها به بحرانی دامن زد که قاره سبز آخرین بار در مقطع پیش از جنگ جهانی دوم شاهد آن بود. ظهور و اوج گیری شخصیت ها و احزابی متفاوت از سنت مألوف راست و چپ میانه در پی این روند شدت یافت و انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری در بسیاری از کشورهای این قاره تحت الشعاع آن قرار گرفت.

بنابر آمار کارگروه پناهجویان سازمان ملل متحد در سال 2014 بیش از 1 و نیم میلیون نفر از کشورهای بحران زده خاورمیانه راهی اروپا شدند و این تعداد در سال 2015 به بیش از 2 میلیون نفر رسید. سال 2016 نیز تعداد مشابهی از خاورمیانه به اروپا مهاجرت کردند.

بیشتر سود این  روند اما به حساب احزاب راست گرای افراطی واریز شد. آن ها توانستند در بریتانیا، آلمان، آمریکا، اتریش، هلند، مجارستان، جمهوری چک، فرانسه، ایتالیا و ... موفقیت های مهمی را به دست آورند. در نتیجه این روند دموکراسی های لیبرال به شدت زیر ضربه قرار گرفتند و از سوی دیگر نیز اتحادیه اروپا به عنوان یکی از مهمترین ارکان نظم لیبرال اروپا به لرزه درآمد.

«یاشچا مونک»، استاد جوان علوم سیاسی دانشگاه هاروارد در اثر جدید خود «مردم در برابر دموکراسی» تلاش کرده این وضعیت را مورد بررسی قرار داده و می کوشد به این سوال مهم پاسخ دهد که «چرا آزادی ما در معرض خطر قرار گرفته و چگونه باید از آن محافظت کنیم؟» اصلی ترین مدعای مونک در اثر جدیدش این است که «دموکراسی های لیبرال در معرض خطری جدی قرار گرفته اند و ممکن است در بسیاری از کشورهای قاره سبز اساس دموکراسی از میان برود.»

 

دگردیسی دموکراسی لیبرال

مونک برخلاف «سهراب احمری»، نویسنده مجله کانتمپروری که معتقد است مردم اروپا از «دموکراسی های لیبرال به جان آمده اند»، برآن است که دو روند کُشنده عامل اصلی زوال دموکراسی های لیبرال اروپایی است: از یکسو «دموکراسی بدون حقوق» افکار عمومی اروپا را به شدت نگران ساخته و از سوی دیگر «حقوق بدون دموکراسی» نیز حیطه اثرگذاری دموکراسی را محدود تر کرده است.

مقصود مونک از دموکراسی بدون حقوق این است که بسیاری از منتخبان نظام های اروپایی افراد اقتدار طلبی هستند و اگرچه از طریق ابزارهای دموکراسی به قدرت می رسند، اما در راستای حفظ و تقویت نهادهای منادی دموکراسی حرکت نمی کنند، بلکه رفته رفته روندی معکوس را در پیش می گیرند. مونک «ولادیمیر پوتین»، در روسیه، «رجب طیب اردوغان» در ترکیه، «ویکتور اوربان» در مجارستان، «نارندرا مودی» در هند و ... را از جمله این افراد می داند: «این ها پس از پیروزی در انتخابات علیه حقوق فردی و نهادهای مستقل اقدام می کنند و این مسیر را تا جایی ادامه می دهند که چیزی جز یک پوسته پوک از دموکراسی باقی نمی ماند. وقتی این فرایند به پایان رسید و نهادهای دموکراتیک خالی از معنا شد، خلع هیئت حاکمه از قدرت غیر ممکن می شود»

این دیدگاه مونک البته ایده «هندریک تُس» در کتاب «دموکراسی بدون دموکرات ها» را در ذهن تداعی می کند. تُس نیز معتقد است یکی از ایرادات دموکراسی این است که افراد مخالف دموکراسی را نیز از مزایای آزادی برخوردار می کند و به آن ها حق انتخاب شدن می دهد. هرگاه چنین افرادی از طریق ابزارهای دموکراتیک به قدرت رسیده اند، نقطه پایانی بر اعمال حقوق دموکراتیک گذاشته اند. «آدولف هیتلر» بارزترین مثال این وضعیت است. سخن محوری تُس عبارت از این است که «دموکراسی بدون دموکرات ها تاب نمی آورد.»

مونک اما سعی می کند از ایده جدیدی را نیز به دیدگاه تُس الحاق کند. او معتقد است که «لیبرالیسم غیر دموکراتیک» یا «حقوق بدون دموکراسی» دومین چالش لیبرال دموکراسی است. لیبرالیسم تکنوکراتیک در نظام های دموکراسی رفته رفته میزان تأثیر گذاری رأی دهندگان را کاهش می دهند. درواقع گستره نفوذ و میدان عمل نمایندگان منتخب مردم کم کم محدود تر شده است.

مونک تأکید می کند: «هرچه در تاریخ به سمت زمان حال حرکت کنیم، بر میزان پیچیدگی های معضلات معاصر افزوده می شود. از جمله این معضلات نیز می توان به تغییرات اقلیمی و تجارت بین الملل اشاره کرد. همچنین معضل حقوق بدون دموکراسی، باعث بی اعتمادی مردم به سیاستمداران و احزاب سنتی شده است.» به میزانی که اهمیت پول در سازوکارهای سیاسی افزوده شده، تأثیرگذاری اراده مردم در نهادها تنزل یافته است. مونک می گوید: «لیبرال ها برای فرار از این وضعیت باید موازنه بهتری میان تخصص گرایی و پاسخگویی به اراده مردم پیدا کنند.»

مونک همچنین معتقد است که برخلاف جدال سنتی آزادی و امنیت در نظام های دموکراسی، در سال های اخیر دو هسته ای مرکزی لیبرال دموکراسی، یعنی حقوق فردی و اراده مردم با یکدیگر متعارض تر شده اند. با افزایش نقش پول در سیاست، رفته رفته تصمیم گیری درباره مسائل عمومی از حیطه اختیارات مردم خارج شده است.

در نتیجه بخش مهمی از اعتماد و علاقه مردم به نظام های سیاسی از میان رفته و آن ها را سخت نگران ساخته است. افکار عمومی احساس می کند، نظام سیاسی و سیاستمداران نسبت به معضلات آن ها بی تفاوت شده است. مونک اضافه می کند تنها راهکار معکوس کردن این روند اجرای «اصلاحاتی رادیکال و فراگیری است که منافع اکثریت مردم را شامل شود.»

 

گذر از سیاست سنتی

یکی دیگر از محورهایی که مونک می کوشد بحث خود را از طریق آن پشتوانه دار کند، تغییرات کیفی سیاست سنتی در سال های اخیر است. مونک می گوید: «در پنجاه سال گذشته به ویژه در غرب شاهد دست به دست شدن مداوم قدرت میان احزاب میانه روی چپ گرا و راست گرا بوده ایم. هرچه به اکنون نزدیک می شویم، قطب چپ میانه در نظام های سیاسی غربی بیش از پیش تعدیل شده و خود را به مرکز نزدیک می کند. این امر باعث شده بسیاری از طرفداران سابق این احزاب را به صرافت تغییر وفاداری حزبی خود بیندازد.»

البته گفتنی است تحولات اخیر حزب کارگر بریتانیا به رهبری «جرمی کوربین» به نوعی مثال نقضی برای احتجاجات مونک به شمار می آید اما وجود چند شخصیت محدود مانند کوربین در بریتانیا، «ژان لوک ملانشان» در فرانسه و «برنی سندرز» سناتور چپ گرای آمریکایی نمی تواند مانع روند کلی مورد اشاره وی باشد.

نمونه احزاب راست و چپ سنتی را می توان در کشورهای اروپایی و غربی دید که معمولاً قدرت را میان خود تقسیم می کرده اند. برای مثال در فرانسه کابینه هر از گاهی میان دو حزب بزرگ سوسیالیست و جمهوری خواه در چرخش بوده و یا در بریتانیا دو حزب کارگر و محافظه کار رقبای سنتی هستند. در آلمان اکثریت کرسی های پارلمان معمولاً به دو حزب دموکرات مسیحی و سوسیال دموکرات می رسد و در آمریکا هرگز شاهد پیروزی رئیس جمهوری بیرون از دو حزب سنتی دموکرات و جمهوری خواه نبوده ایم.

یاشچا مونک معتقد است، این روند که باعث محافظه کار تر شدن چپ گرایان هم شده در نهایت بسیاری از مردم را به این نتیجه رسانده که میان بسیاری از احزاب راست و چپ سنتی «تفاوت محسوسی» وجود ندارد و به قول معروف «سیاستمداران سر و ته یک کرباسند.»

اما برای مثال در انتخابات اخیر ریاست جمهوری فرانسه پس از سال ها «امانوئل ماکرون» به عنوان نماینده حزبی جدید موفق به شکست دادن نمایندگان احزاب سوسیالیست و جمهوری خواه شد. حزب «جمهوری به پیش ماکرون» همچنین در انتخابات پارلمانی نیز بیش از 400 کرسی به دست آورد.

در آلمان چهار حزب کوچک تر لیبرال دموکرات، چپ ها و سبزها و آلترناتیو برای اولین بار در تاریخ روی هم رفته بیش از 300 کرسی بوندستاگ را به دست آوردند، در حالی که کرسی های دو حزب بزرگ این کشور اندکی بیش از 400 کرسی است.

مونک در نهایت استدلال می کند: «زمان اندکی برای نجات دموکراسی وجود دارد که اگر از آن به خوبی استفاده نشود، ممکن است بار دیگر شاهد شکل گیری نظام های اقتدارطلب در اروپا و غرب باشیم.» مونک همچنین معتقد است اگرچه تا حدی از شدت امواج پوپولیسیتی در غرب کاسته شده اما، نباید از یاد برد که پوپولیست ها و راست گرایان افراطی اکنون کرسی های نمایندگی پارلمان و نیز در برخی کشورها مناصب اجرایی را به دست گرفته اند و مخدوش شدن نظم لیبرال اکنون برای آن ها ساده تر است.

منصور براتی، روزنامه سازندگی

نظرات
آخرین اخبار