کد خبر: 7392
تاریخ انتشار: 22 بهمن 1396 - 20:54
دانیل فینکل اشتاین
شاید شورش و طغیان علیه همه قواعد و بنیان‌های نظم موجود در واکنش به فروپاشی نظام بانکی و دستمزدهای ثابت (راکد) خیلی غافلگیرکننده نباشد، اما چرا این طغیان به نفع راست و به ضرر چپ چرخش کرده‌است؟

فراتاب- گروه بین الملل:متن زیر ترجمه خلاصه ای از مقاله «چرا چپ هرگز پوپولیسم را درک نخواهد کرد؟» به قلم دانیل فینکل اشتاین، روزنامه‌نگار و سیاستمدار عضو حزب محافظه‌کار بریتانیاست.

حزب کارگر بریتانیا و دموکرات‌های آمریکا هنوز به برابری باور دارند، اما تصور رأی‌دهندگان از انصاف و عدالت بر این پایه استوار است که "همان‌قدر بهره‌مند شوی که پیش می‌گذاری". 

«من، دونالد جان ترامپ، سوگند یاد می‌کنم که صادقانه به اجرای مسئولیت‌های ریاست جمهوری ایالات متحده خواهم پرداخت و تمام توانایی خود را در حراست، حفظ و دفاع از قانون اساسی ایالات متحده مصروف خواهم داشت.»
پس خدایا! یاورمان باش!
چطور این اتفاق افتاد؟ شاید شورش و طغیان علیه همه قواعد و بنیان‌های نظم موجود در واکنش به فروپاشی نظام بانکی و دستمزدهای ثابت (راکد) خیلی غافلگیرکننده نباشد، اما چرا این طغیان به نفع راست و به ضرر چپ چرخش کرده‌است؟ و حتی حیرت‌آورتر این که چرا این طغیان از سوی رأی‌دهندگانی رخ داده که باید به دستورکار چپ متمایل باشند، مردمی که به هیچ وجه متمول نیستند؟
به هر جا که نگاه ‌کنیم به نظر می‌رسد چپ در حال باختن است. البته که برای توضیح این وضعیت تنها یک دلیل وجود ندارد؛ اما من می‌خواهم به دلیلی اشاره کنم که به ویژه قدرت توضیح‌دهندگی بالایی دارد. دلیل مورد نظرم این است که چپ اغلب منظور مردم از انصاف و عدالت را اشتباه درک می‌کند.
در بیست سال گذشته ما درباره عملکرد مغز و درباره نحوه تکامل رفتار اجتماعی‌مان بسیار چیزها آموخته‌ایم. موج جدیدی از متفکران –افرادی مانند رابرت ترایورس، کِن بینمور، مارتین نواک، رابرت رایت- شیوه‌ و علت همکاری ما با یکدیگر را به دقت بررسی کرده‌اند.
آنها به شناسایی ایده‌ای برتر از انصاف و برابری، یا قضاوت کردن درباره این که ما چه چیز را باید منصفانه بدانیم یا نه، علاقه‌ای ندارند بلکه این دانشمندان در تلاشند کشف کنند ما واقعاً، درست یا غلط، چه فکر می‌کنیم.
پژوهش آنها به طرح ایده قدرتمند و به طور فزاینده‌ بحث‌شده «نوع دوستی متقابل» منجر شده است. ما نه از سر نوعی مهربانی مبهم و بی‌دلیل، بلکه به این علت که این کار استراتژی تکاملی خوبی است با یکدیگر همکاری می‌کنیم. اگر من لطفی در حق شما بکنم، شما هم یک روز لطفی در حق من می‌کنید.
چپ سنتاً بر برابری و عادلانه‌بودن سهم‌های برابر تأکید می‌کند و مردم حقیقتاً دغدغه تساوی و نحوه تقسیم دارایی‌ها را دارند. اما طرز تفکر جدید به نقطه‌ای ورای برابری اشاره دارد، به ایده مقابله‌به‌مثل. عدل و انصاف رابطه‌ای را میان آنچه فرد پیش می‌نهد و آنچه برمی‌دارد، طلب می‌کند. در مقابل، برابری درباره آنچه افراد پیش می‌نهند، سکوت می‌کند و هر گونه درکِ درست از عدل و انصاف هرگز نمی‌تواند در این زمینه، بی‌نظر باشد.
ظاهراً این مسئله که مردم به جای برابری، به مقابله‌به‌مثل باور دارند خیلی مسائل را روشن می‌کند. ما همه گوش‌به‌زنگیم که نکند کسی دارد بیش از آنچه پیش می‌گذارد، بهره می‌برد. در واقع، ما نسبتاً مطمئن‌ هستیم که این اتفاق مدام در اطراف ما می‌افتد و این به سختی برآشفته‌مان می‌کند. موضوعات سیاسی‌ای که قوی‌ترین هیجانات را برمی‌انگیزند، آن جاهایی رخ می‌دهند که فکر می‌کنیم کس دیگری در حال ارتکاب جرمی برهم‌زننده مقابله‌به‌مثل است. مثلاً فهرست هزینه‌هایی که نماینده‌های پارلمان از جیب خودشان خرج کرده‌اند و باید به آنها پرداخت شود، چنین هیجان سیاسی‌ای را برمی‌انگیزد.
واضح است که این مسئله می‌تواند چالشی برای راست باشد در حالی که چپ با آن هیچ مشکلی ندارد. چرا مردها باید برای شغلی یکسان بیش از زنان حقوق بگیرند؟ یا مدیران ارشد چندین برابر حقوق کارکنان‌شان، دریافتی داشته باشند؟ یا امتیازهای متعلق به بانک‌داران؟ این‌ها استدلال‌های چپ‌گرایانه برابری‌طلبانه ضد قواعد و بنیان‌های نظم موجود هستند که به لحاظ سیاسی کارایی دارند.
حال بیایید با دقت بیشتری به نمونه بانکداری نگاه کنیم.
بانکدارها سالیان سال امتیازات گسترده‌ای کسب می‌کردند و از نظر هیچ‌کس هم مشکلی نداشت. بله، پول خیلی زیادی به آنها پرداخت می‌شد، اما بانک‌ها پول خیلی زیادی هم درمی‌آوردند و مالیات خیلی زیادی هم پرداخت می‌کردند. بعد بحران و ورشکستگی مالی اتفاق افتاد. ناگهان مردم در حال کمک به بانک‌ها بودند به جای آن که برعکس آن صادق باشد. ما داشتیم چیزی را وسط می‌گذاشتیم و آنها داشتند بهره‌برداری می‌کردند. امتیازات مالی بانک‌دارها زمانی به مسئله سیاسی عظیمی بدل شد که گناه آنها از خدشه‌ای به برابری به خدشه‌ای به امر مقابله‌به‌مثل تغییر وضعیت یافت.
این جریان ادامه دارد و این جاست که ایده مقابله‌به مثل برای چپ چالش‌برانگیز می‌شود. آنچه درباره رویکرد ما به بانک‌دارها صدق می‌کند درباره رویکردمان به دریافت‌کنندگان کمک‌های رفاهیِ اجتماعی هم صائب است.
باور به برابری تنها این را دیکته می‌کند که ما این دغدغه را داریم (چنان که همیشه باید داشته باشیم) که آیا به دریافت‌کنندگان کمک‌های رفاهی به قدر کافی برای ادامه زندگی‌شان و شهروندانی برابر بودن، رسیدگی می‌شود یا خیر. با این حال، اغلب مباحث درباره کمک‌های رفاهی به امری به کل متفاوت می‌انجامد. درست مانند نمونه بانکدارها، این مباحث در انتها همان‌قدر درباره میزانِ مشارکتی است که دریافت‌کنندگان کمک‌های رفاهی پیش می‌نهند که درباره مقداری است که برمی‌دارند.
از آنجا که ما به طور خودکار مداوماً مشکوکیم به این که دارند فریب‌مان می‌دهند – فریبکاری موضوع دو کتاب متأخر زیست‌شناس رابرات ترایورس است- تقریباً ناممکن است که متقاعدمان کنند برای جلوگیری از کلاهبرداری و فساد در نظام رفاهی، تلاش کافی انجام می‌شود. حتی وقتی (که در اغلب موارد صادق است) این اقدامات در حال انجام است. با تأکید بر برابری به جای مقابله‌به‌مثل، چپ در زمینه خدمات رفاهی -موضوعی که ممکن بود تصور کند نقطه قوتش است- موضعی شکننده دارد.
جرم و جنایت نمونه دیگری است. در این نمونه، افراد چیزی را می‌برند که دیگران برای به دست آوردنش به سختی کار کرده‌اند. جرم و جنایت تنها به دلیل مسئله امنیت موضوع مهمی نیست، بلکه به این دلیل هم مهم است که مسئله عدالت و انصاف در آن مطرح است.
اما مهم‌ترین نمود تفاوت میان مقابله‌به‌مثل و برابری در سیاست‌های مهاجرتی است و اینجاست که شکاف میان تصورِ چپ از عدالت و انصاف و تصور رأی‌دهندگان‌شان از این امور، نیروهای چپ را با بیشترین مشکل مواجه کرده است.
برابری و مساوات تنها برهان‌های معدودی در حمایت از کنترل مهاجرت ارائه می‌دهد. با این حال، رأی‌دهندگان در مناطق سنتاً حامی حزب کارگر، سیاست درهای باز را امری عادلانه و منصفانه نمی‌بینند. اینجا دو مکانیسم درکارند. نخست، این احساس، چه معقول و چه غیرمعقول، وجود دارد که مهاجران از خدمات عمومی‌ای که سایرین هزینه آنها را پرداخته‌اند، استفاده می‌کنند. آنها از چیزی بهره می‌برند که بابتش چیزی پیش نگذاشته‌اند. هر میزان از داده که میزان مشارکت مهاجران سخت‌کوش در این صندوق‌های رفاه را نشان دهد، هم تأثیر چندانی بر این مباحث نخواهد داشت.
دومین مکانیسم پیچیده‌تر است. از آنجا که ما دائم نگران فریب خوردن توسط مردمی هستیم که از الطاف ما بهره‌مند می‌شوند اما با مقابله‌به‌مثل، آنها را جبران نمی‌کنند، از طریق استفاده از میان‌برهایی کمک‌رسان برای تصمیم‌گیری درباره انتخاب افراد مورد اعتمادمان، در این زمینه از خود محافظت می‌کنیم. متأسفانه یکی از میان‌برها اعتماد به کسانی است که به لحاظ ظاهری شبیه ما هستند و بی‌اعتمادی به غریبه‌ها. مهاجرت توده‌ای چنین واکنشی را نیز تحریک می‌کند.
چپ قاعدتاً باید زمانی که مردم فکر می‌کنند حجم عظیمی از ستم و بی‌عدالتی وجود دارد و در جستجوی کسی هستند که اوضاع را درست کند، در حال رشد باشد. اما این رشد زمانی که ایده عدالت و انصاف نزد چپ با این ایده در میان رأی‌دهندگانی که سعی در جذب آنها دارد، متفاوت است، میسر نیست. آنها فریاد رأی‌دهندگان را نمی‌شنوند.
آزادی، برادری، مقابله‌به‌مثل! (نویسنده این شعار را در مقابل شعار انقلاب فرانسه «آزادی، برادری، برابری» مطرح می‌کند. م).
 
منبع: روزنامه‌ تایمز
برگردان به فارسی: مهتاب محبوب


بازنشر این مطلب با ذکر منبع « فراتاب» بلامانع است.

نظرات
آخرین اخبار