نقد و تاملي بر مجموعه داستان كوتاه لبخند گدا | فراتاب
کد خبر: 700
تاریخ انتشار: 9 فروردین 1395 - 13:13
دكتر محمد رحيميان
مجموعه داستان"لبخند گدا" اثر داستان نويس كرد "حسن قزلجي"كه شامل چهارده داستان كوتاه است

فراتاب: مجموعه داستان"لبخند گدا" اثر داستان نويس كرد "حسن قزلجي"كه شامل چهارده داستان كوتاه است. در سال 1351 از طرف بنياد"پيشوا"در جمهوري مهاباد منتشر شد و پس از مرگ نويسنده در سال 1364 در بغداد براي دومين بار منتشر شد.

اين اثر"قزلجي"مربوط به عصريست كه داستان نويسان كرد زمينه هاي الهام هنري خود ر ابه واقعيات ملموس محيط خويش اختصاص داده بودند و مي كوشيدند صحنه هاي زجر آور و تاثيرانگيز جامعه ي كردي را عاري از هزوارش هاي هنري و ادبي و بدون عبور از صافي فن وتكنيك در شكلي عريان به خوانندگان شان ارائه كنند كه در اين امر علاوه بر نوپايي داستان نويسي در ادبيات كردي محدوديت دانش مخاطبان آن دوره و فقدان وسواس و دغدغه ي نويسندگان در مورد فنون داستان نويسي دخيل بودند.

مجموعه داستان"لبخند گدا"نيز همين ويژگي عصر خود را داراست.خالق اين داستان ها مجموعه اي از مشاهدات و خاطرات تلخ وديدگاه ها ودريافت هاي شخص خود را در قبال اجتماع خويش به منصه ي ظهور گذاشته است.

واقع گرايي يا رئاليسم آميخته به طنز ويژگي عمده ي داستانهاي "لبخند گدا" است كه طبقات محروم و تحقير شده و تنگدست در بخش اعظم آنها ايفاي نقش مي كنند.

"لبخند گدا"به عنوان نخستين داستان مجموعه داستان"حسن قزلچي" كه سرگذشت اسف انگيز فردي به نام "ممد سياه" را بيان مي كند. او كشاورزي است كه قحط سالي خود و خانواده اش را به فلاكت مي كشاند."حاج رشيد"ربا خوار گاوهايش را در قبال ربا از او مي ستاند.تنها فرزندش را آبله مي كشد و همسرش با تب نوبه مي ميرد."ممد سياه" كهنه لحافي را كه تمام دارايي اش است بر خود پيچيده و به عزم كار و قوت لايموت عازم شهر حلبچه ميشود.در شهر حلبچه به خاطر ظاهر نحيف اش كسي حاضر نيست كه به او كار بدهد.برخي از رهگذران در مقابل تقاضاي كار،درخواست او را بهانه ي گدايي مي پندارند و سكه اي به او داده،توصيه مي كنند قرصي ناني بخرد تا از گرسنگي نميرد.اين كشاورز كه عمري با عزت و عرق جبين زيسته و عادت به گدايي ندارد از چنين برخوردهايي به شدت مي رنجد. اين آوارگي و بي پناهي با سرآغاز سرماي زمستان توام گشته است.مرد سياه چرده ناگزير با پولهايي كه شبه سخاوتمندان شهر به او بحشيده اند،چند قرص نان مي خرد و با ولع تمام مي خورد و آنگاه به فكر يافتن سر پناهي مي افتد.سر انجام در تون انبار حمامي سكني مي گزيند و بقيه ي ايام به اجبار تن به گدايي مي دهد.در يك روز برفي در ميان بوران شديد به درگاه يكي از متمولان شهر پناه مي برد،خدمتكار خانه اي كه مانند قصر بهشتي به چشم مي آيد،در پاسخ اين سائل كه دو قرص نان طلب مي كند،مي گويد خاتون به حمام رفته در منزل نيست."ممد سياه"زيركانه جواب مي دهد:من نان طلب كردم نه خاتون را.داستان در اين نقطه پايان مي يابد.

"ممد سياه" در يك روز برفي در ميان بوران شديد به درگاه يكي از متمولان شهر پناه مي برد،خدمتكار خانه اي كه مانند قصر بهشتي به چشم مي آيد،در پاسخ اين سائل كه دو قرص نان طلب مي كند،مي گويد خاتون به حمام رفته در منزل نيست."ممد سياه"زيركانه جواب مي دهد:من نان طلب كردم نه خاتون را!!

اين داستان كه به شكل روايت بيروني و از زاويه ي ديد سوم شخص مفرد نقل مي گردد با توصيفي مناسب و زيبا كه بازتاب درون متلاطم وآشفته ي شخصيت داستان است، آغاز و در ادامه نمايي از طلوع يكي از آخرين روزهاي پاييز ارائه مي شود.

در اين تصوير "ممد سياه" از آفتاب گرمايش را درك مي كند و آن قرص زردرنگ كلوچه اي را در ذهن او تداعي مي نمايد،تنها اين نما كافيست كه خواننده به احوال رقت بار شخصيت پي ببرد.

لحن داستان رگه هايي از طنز را در خود دارد. نخستين بارقه هاي طنز با انتخاب نام"ممد سياه"به چشم مي آيد و تصويري ديگر از اين جنس در توصيف حالت افسرده ي "ممد سياه"ديده مي شود كه به صوفي رياضت كشي تشبه شده است و آخرين و شفاف ترين صحنه طنز آميز در خاتمه ي داستان و در آستانه ي قصر يكي از ثروتمندان شهر اتفاق مي افتد.گرچه مايه ي طنز در اين داستان از قوت چنداني برخوردار نيست و تا پايان هم نوسان نوع بيان ميان طنز وجد ساختار اثر را با ضعفي آشكار مواجه ساخته،اما مي توان گفت سرگذشت شخصيت اصلي داستان و همانندان او چنان در سياهي و نكبت غوطه ور شده است كه نويسنده چاره اي جز به سخره گرفتن چنين زندگي ذلت باري را ندارد و شايد اين گونه زيستن را نوعي شوخي بي مزه اي طبيعت با انسان تلقي مي كند.

تقابل فقر و غنا و تاثير محيط در تخريب قصر با شكوه عزت نفس آدمي،زمينه ي معنايي داستان را شكل داده است.حسب حال "ممد سياه"توصيف نمونه اي از قشر محروم جامعه مي باشد كه تمام اميدها وآرزوها و تكيه گاه هاي خود را از دست داده و عازم شهر مي شود.خصلت سفله پرور شهر كه منش هاي غرور آميز روستايي را كمتر بر مي تابد،غيرت او را لگد مال كرده و به گدايش مي كشاند.به اين ترتيب بر اين حقيقت تلخ انگشت مي گذارد كه نيازهاي حقير فيزيولوژيكي چگونه گاه مي توانند اخلاق و عزت انساني را پايمال كنند.فاصله ي طبقاتي و تقابل مضحك فقر و غنا  در صحنه ي پاياني داستان زماني كه "ممد سياه"در درگاه قصري در نهايت درماندگي محتاج قرصي نان است به زبان تصوير بيان مي شود واين عدم تناسب همان ژرف ساخت طنز آميز داستان است.

خصلت سفله پرور شهر كه منش هاي غرور آميز روستايي را كمتر بر مي تابد،غيرت او را لگد مال كرده و به گدايش مي كشاند.به اين ترتيب بر اين حقيقت تلخ انگشت می گذارد كه نيازهاي حقير فيزيولوژيكي چگونه گاه مي توانند اخلاق و عزت انساني را پايمال كنند.

از لحاظ شخصيت پردازي اشخاص داستان چهره اي تيپيك دارند كه جنبه هاي رواني و شخصيتي آنها در سطح ديالوگها وتوصيف ساده ارائه شده است."ممد سياه" در واقع نماينده اي از همدردانش مي باشد كه نويسنده براي نشان دادن عمق بدبختي او،هر بلاي ممكني را كه قابل نزول است بر سرش فرود مي آورد:خشكسالي،از دست دادن گاوهاي شخم زن،مرگ زن وفرزند كه با واقع گرايي داستان انطباقي ندارد.گرچه اوضاع بعدي"ممد سياه"خواننده را قانع مي كند كه مرگ زن و كودك دلبند لطف خفيه ي خالق بوده است.

 

چرا كه  نه در تون انبار حمام نه جايي براي آنها بود و نه قرص نان گدايي،نفقه شان را تامين مي كرد.از طرف ديگر شاكله ي داستان چندان قوي نيست كه "ممد سياه"سرگذشت اسف انگيز او را به به يك خاطره ي ماندگار در ذهن خواننده تبديل كند،به ويژه نحوه ي پايان داستان وي را تا حد يك كاريكاتور ساده تنزل مي دهد كه تنها مي توان به آن نگريست و تا سف خورد. پايان ناگهاني و غير قابل   انتظار هر چند با منطق داستان كوتاه بيگانه نيست،اما هيچ تمهيدي در طول داستان براي چنين پاياني فراهم گشته است كه حداقل پس از خاتمه ي داستان اين لايه هاي مقدماتي و نهفته براي مخاطب قابل كشف نيست،اما هيچ تمهيدي در طول داستان براي چنين پاياني فراهم نگشته است كه حداقل پس از خاتمه ي داستان اين لايه هاي مقدماتي و نهفته براي مخاطب قابل كشف باشد.شخصيت اصلي كه موجب دغدغه ي خاطر خواننده شده در يك لحظه و بدون سرنوشتي مشخص رها مي شود.البته با قدري تسامح مي توان همه ي موارد مذكور را در جنبه ي تيپيك شخصيت"ممد سياه"توجيه نمود.

مجموعا داستان كوتاه"لبخند گدا"بيان سرگذشتي است كه از شكل توصيفي و زبان قوي برخوردار مي باشد،اما عناصر داستاني ديگري همچون بحران،گره،نقطه ي اوج و پايان،درآن به شدت رنگ باخته اند و فقدان طرح و حادثه ي داستاني كاملا محسوس است

گفتني است:"حسن قزلچي"در سال 1278هجري شمسي در بوكان متولد شد.تحصيلات دوران ابتدايي را در در مكتب خانه ي معمول آن زمان نزد شيخ ملا اسد از مكتب داران مشهور بوكان گذراند.در سال 1312 براي پست بخشداري بوكان انتخاب شد و تا پايان 1319 در اين سمت باقي ماند و در سال 1320 فرمانداري مهاباد را عهده دار شد.در سال 1324 روزنامه ي "هلاله"را در بوكان و در اثناي جمهوري مهاباد انتشار داد.پس از شكست اين جمهوري به عراق متواري گرديد. و از سال 1348تا1356 مسئوليت راديو كردي "پيك ايران"را در بلغارستان بر عهده گرفت .وي كه تخت تعقيب ساواك بود پس از پيروزي انقلاب در سال 1358 به ايران بازگشت و در سال 1363 در تهران روي بر نقاب خاك كشيد.

نظرات
آخرین اخبار