یادداشت های فلسفی: درباب «تفسیر جهان» | فراتاب
کد خبر: 6712
تاریخ انتشار: 14 مهر 1396 - 02:38
علی شهبازی
مارکس در تمام خط سیر تفکر فلسفی خود به دنبال تحقق ایده ی تغییر جهان بود. در راه تحقق این ایده یکی از سوالات مهمی که باید پاسخ داده شود آن است که کدامین جهان را باید تغییر داد؟ یا به عبارت دیگر جهانی که باید تغییر دهیم چگونه کیفیتی دارد؟

فراتاب - گروه اندیشه: فیلسوفان تنها جهان را به شیوه های گوناگون تعبیر کرده اند ولی مقصود تغییر دادن آن است[1]. «کارل مارکس، بهار 1845»

 

تامل نخست: کدامین جهان باید تغییر کند؟

مارکس در تمام خط سیر تفکر فلسفی خود به دنبال تحقق ایده ی تغییر جهان بود. در راه تحقق این ایده یکی از سوالات مهمی که باید پاسخ داده شود آن  است که کدامین جهان را باید تغییر داد؟ یا به عبارت دیگر جهانی که باید تغییر دهیم چگونه کیفیتی دارد؟ این سوال پیش شرط اساسی ایده تغییر جهان است. لذا سوال نخست(کدامین جهان را باید تغییر داد؟) در صورتبندی سوال دوم(چگونه باید جهان را تغییر داد؟) کاملا موثر است. یعنی هر طور که سنگ بنای سوال نخست را قرار دهید سوال دوم نیز بر همان مبنا قرار فرم پیدا می کند. بطور مثال اگر کیفیت جهانی که باید تغییر کند را مبتنی بر مناسبات اقتصادی بدانیم و آگاهی سیاسی اجتماعی را صرفا محصولی عالی و پیچیده ای از مناسبات اقتصادی قلمداد کنیم، بدون شک برای تغییر جهان به سراغ اصلاح یا تغییر مناسبات اقتصادی خواهیم رفت. یا برعکس، اگر کیفیت این جهان را پدیدارگونه بدانیم و مساله را در روشن شدن افق آگاهی و فضای فرهنگی کنشگران پیدا کنیم بدون شک روش ما برای تغییر جهان از درون تفسیر نمودها و کنکاش در زندگانی مردمان و کشف ایده های ژرف آنها متحقق خواهد شد.

بنابراین پیداست روش ما برای تغییر جهان مبتنی بر تفسیر ما از جهان است. مبتنی بر اینکه بدانیم جهانی که می خواهیم آن را تغییر دهیم چگونه کیفیتی دارد. اکنون پیداست که «راه تغییر جهان از تفسیر موجه و مطمئن جهان» می گذرد. پس آنچنان که تز یازدهم مارکس نشان می دهد بین تفسیر جهان و ایده تغییر جهان گسستی وجود ندارد. حقیقت آن است که تفسیر ما از چه بودگی جهان در فرم بخشیدن به ایده ی تغییر جهان موثر است. با درک این نکته و درنگ کافی در آن می فهمیم که تفسیر موجه و مطمئن جهان بسیار حیاتی است، چراکه در موفقیت ما و درک منطق پراکسیس اجتماعی و در نهایت اصلاح یا تغییر آن کارساز است.

 

تامل دوم: جهان پدیدارگونه ی ما

برخلاف جهان شناسی مارکسیستی که بر اصالت اقتصاد و هستی اجتماعی تاکید دارد، ما بر جهان آگاهی به مثابه کلیتی یکپارچه، مستقل و پیچیده تاکید داریم. ما چیزها را متعلق آگاهی خود می دانیم و آگاهی را معنابخش رخدادها و اتفاق ها. برای ما آگاهی ذاتی جدا افتاده از جهان نیست، بلکه سرشت آن از درون زیست تجارب متعدد آفریده می شود. لذا سرشت آگاهی را کاملا تکوینی می پنداریم.

جهان انسانی پدیدارگونه است و قوانین خاص خود را دارد. این جهان هرگز به قوانین مادی حاکم بر طعبیت فروکاستنی نیست. اساسا یگانه انگاشتن قوانین جهان مادی و آگاهی به معنای فروکاست یکی به دیگریست. ایده ای که آگاهی را محصول هستی اجتماعی می داند هم در مارکسیسم و هم در جامعه شناسی پوزیتویستی مشترک است. اشتراک این دو آنجاست که «آگاهی را به شبح نهادهای اجتماعی اقتصادی فروکاهیده و از درون این فروکاهش تلاش می کند به منطق پراکسیس اجتماعی دست پیدا کند».

ما با تکیه بر مفهوم تجربه زیسته معتقدیم اولا تکوین آگاهی متکی بر جهان مادی است ثانیا آگاهی پس از تکوین یافتن قوانین خاص خود را دارد و بعنوان یک کلیت واحد، یکپارچه و مستقل با جهان مادی تعامل می کند. بدین خاطر ما نیز تا حدودی با مارکسیسم مشترکیم، آنجا که تجربه زیسته را در تکوین آگاهی موثر می دانیم، اما آنجا از مارکسیسم جدا می شویم که بر استقلال حیات زندگی تاکید می ورزیم و مفهوم جهان زندگی را پیش می کشیم.

هویت آگاهانه ی یک فرد یا یک ملت بر جهان زندگی آنها استوار است. به زبان دیگر «خاص بودگی فردی شان بر خاص بودگی تاریخی شان سوار است و با تکیه بر حضور تاریخی شان حضور خاص و منحصر به فرد خود را سامان می بخشند».

  ابزار آدمی برای فهم چیزها خود اوست. یعنی افقی آگاهی اش که از درون تجارب زیسته اش تکوین یافته است. آدمی بجز این چه ابزاری را در اختیار دارد تا به کمک آن جهان را بفهمد. بدین خاطر ما با پدیدار جهان مواجه ایم. اگر قرار است تغییریی ایجاد شود آن تغییر در افق آگاهی ماست نه در ساختار جهان. وضع واقع جهان انعکاسی از آگاهی ماست.

اما بیاید آگاهی را قدری بیشتر بشکافیم. آگاهی پوسته ی خواست های ماست. آدمی آنچه را که می خواهد با شوق پی می گیرد. خواست حفاظت از خویشتن، خواست عشق، خواست دوست داشته شدن، خواست محبوب بودن، خواست قدرتمند بودن. هر خواستی تا در عمق آگاهی نباشد نمی تواند آگاهی آدمی را به کنش درآورد و چیزها را آنطور که می خواهد متعلق ادراک و فهم او کند. خواست دوست داشته شدن از هر فرصتی برای هدف خود(دوست داشته شدن) استفاده می کند. هر خواستی بشرط کنار زدن خواست های دیگر و سلطه یافتن بر جهان زندگی می تواند آگاهی آدمی را بقصد تحقق اهداف خود به پیش براند. هر خواستی برای آگاهی رانه Drive است. یعنی هدایت کننده ی ارگانیسم و التفات کننده به سمت چیزی. پس از درون التفات آگاهی می توان مسیر و هدف خواست ها را فهمید.

همانطور که گفتیم رمز بقای خواست ها در پنهان وارگی شان است. در پنهان وارگی نیروی تصرف آگاهی را دارند و همچنین امکان تبدیل شدن به کنش. هر خواستی رضایت خاطر می خواهد و هر رضایت خاطری با کنش میسر می شود.

زندگی ما درهم انبوهی از خواست های ژرف است. خواست ژرف، خواستی است که به عمق آگاهی تبعید شده است. در روانشناسی این کنش سرکوب نام گرفته است. هر خواست تبعید شده دو نکته ی مهم را در خود دارد؛ «نخست آنکه ناآگاهانه بودن هر خواستی بخاطر اطمینان انسان بدان خواست است. هرگز خواست های بی اهمیت سرکوب نمی شوند بلکه آن دسته از خواست ها محکوم به تبعید هستند که بسیار حیاتی، مهم و ارزشمندند. اساسا بدین خاطر تعبید می شوند تا از دسترس دشمنانشان یعنی قوه ی وجدان ناظر بر خواست ها دور بمانند. لذا هر خواست تبعیدی اساس جهان زندگیست و کلیت نمودهای پدیدار شده در آگاهی بر خواست های ژرف مان استوارند. تعبید خواست ها بخاطر اطمینان خاطر به ارزش و اهمیت آنهاست و گرنه هیچ نیازی به نگه داری آنها در عمق جان آدمی نبود. دوم تبعید هر خواستی آن را نیرومند تر می کند. زیرا از دسترس آگاهی، نقد تشکیک و وجدان ناظر خارج شده و دایره ی واکنش های او بیشتر و بیشتر می شود. اگر نیک بنگریم وجدان و ساحت آگاهی در حکم زنجیرهایی هستند که بر دست و پاهای خواست های زندگانی زده شده اند. پس، گسلیدن این زنجیرها همانا تبعید این خواست ها به عمق آگاهیست. تعبید خواست ها کارکرد آنها را وسیع تر، عمیق تر، پنهان تر و نافذتر می کند».

 

تامل سوم: تفسیر جهان زندگی

 جهانی که باید تغییر کند، جهان زندگی ماست. باید خواست های تبعید شده در عمق آگاهی را دوباره به سطح آوریم و از واکنشگری آنها جلوگیری کنیم. شادی، قدرت و لذتی که از این طریق بدست می آید ریشه در آگاهی آدمی دارد لذا قدرتمندی و شادمانی پایداری خواهد بود.

جهان اجتماعی و منطق درونی آن ریشه در آگاهی اجتماعی دارد. خواست های مشترک و متشابه آدمیان بنیاد نهادها و موسسات اجتماعی است. این خصلت انعکاس گونه ی آگاهی آدمیست که آنچه در خود دارد را(یعنی خواست های ژرف را) بصورت نهادها اجتماعی، گفتار یا کنش های فردی و اجتماعی تعین می بخشد. بنابراین منطق جهان اجتماعی با ترجمه ی صحیح(بر طبق تفسیری که ارائه کردیم) «خواست هایی است که آدمیان در آنها مشترک و یا متشابه اند». این خواست ها غایات نظامات اجتماعیست و انسان ها براساس اشتراک یا تشابه در خواست هایشان در تاسیس یا برقراری آنها اصرار می ورزند.

خواست ها را از طریق پدیدارهای آگاهی می توان فهمید. آنچه در آگاهی پدیدار می شود نتیجه ی آن خواستی است که در عمق جان آدمی رسوب کرده است. عمدتا این رسوبات افق فهم ما را تشکیل می دهند. لذا هر فهمی بر اساس خواستی به وقوع می پیوندد.

اجتماع و نهادها اینطور تشکیل می شوند «آدمی خواست هایش را با خواست های دیگری چفت و بست می کند تا آنچه بطور فردی قابل پی گیری نبود بطور جمعی تحصیل گردد. در این معنا اجتماع انسانی ابزار خواست های زندگیست. ابزار خواست هایی که بصورت جمعی رضایت خاطری کسب نکرده اند».

پس از این تاملات وظیفه ی ما نیز مشخص است، یعنی «تلاش برای بدست آوردن روشی برای کشف خواست های نهفته در پس پشت نظامات انسانی. راهی برای تفسیر جهان. تفسیری که به تغییر جهان آگاهی بیانجامد».

 

تامل چهارم: اصلاح یا تغییر نظام اجتماعی

زمانی که خصلت انعکاس گونه ی آگاهی را درک کنیم اصلاح جهان اجتماعی را با تغییر ساختارهای آن طلب نمی کنیم. زیرا درمی یابیم آنچه در جهان اجتماعی نمود یافته در عمق جان آدمیان ریشه دارد. همچون سروی تنومند که بنیادش در خاک ریشه دوانده، نظامات اجتماعی نیز ریشه در عمق آگاهی آدمیان دارند.

باید بتوان از خواست های نهفته در پس پشت این نظامات آگاه شد تا بتواند دانش رهایی بخش را تحصیل کرد. دانش رهایی بخش همان آگاهی تحصیل شده از خواست ها، غایات و مضمون ها نهفته در پس پشت نهادهای اجتماعیست که از طریق پدیدارهای آگاهی کورسو می زند. ما با تفسیر پدیدارها به خواست ها آگاهی پیدا می کنیم. اما مساله ی روش بسیار بسیار اهمیت دارد زیرا گام های ما به سمت کشف خواست های رسوب یافته در عمق جان آدمیان را رهبری می کند.

پیش از تفصیل بیشتر مساله ی روش و تفسیر خواست ها لازم است به مساله ی تغییر یا اصلاح جهان اجتماعی بپردازیم و نکاتی را گوشزد کنیم. این نکات برای فهم مساله ی تغییر جهان بسیار حائز اهمیت است.

«نخست اگر هدف مان تغییر نظام اجتماعی باشد لازم است از مفروض این هدف نیز خود-آگاه شویم. هدف تغییر جهان اجتماعی در حقیقت به دنبال ابژه قراردادن آن است. ابژه ای که از خود هیچ مسیر، کنش و حرکتی نخواهد داشت و صرفا در برابر کنش هایمان به واکنش یا حرکت می پردازد. مفروض پارادایم تغییر جهان اجتماعی که در اساس ایدئولوژی مارکسیسم نهفته است زندگی را نه حیاتی زنده و دارای ساحتی مستقل بلکه ابژه ای بدون اراده، اختیار، هدف و برنامه ای درونی می پندارد. بنابراین پارادایم تغییر جهان اجتماعی زندگی را ابژه ای بدون تحرک درونی و همچون ماشین در نظر می گیرد، ابژه ای بی روح و بدون قصد که بواسطه ی نیروهای دیگری بدل به حیات و تحول می شود. اما اگر هدف خود را اصلاح نظام اجتماعی بدانیم برای تحولات نظام اجتماعی حیثیتی مستقل و جریانی درونی قائل خواهیم شد. بر طبق پارادایم اصلاح، جهان اجتماعی مستقل از دیگر ساحات انسانی، منطق و روند درونی خود را دارد و نباید ایده هایی را از بیرون بر آن تحمیل کرد زیرا می تواند مسیر طبیعی و روند درونی حیات را دچار اختلال کند».

ما معتقدیم پارادایم مناسب برای مطالعه نظام اجتماعی، اصلاح طلبی است. این پارادایم به خود-آگاه ساختن افراد از فرهنگ خاص خودشان نگاه دارد. پس از آن این خود افراد هستند که برای ادامه ی حیات تصمیم می گیرند و روندهای بعدی را با تامل مورد نقد و اصلاح قرار می دهند. لذا هرگونه میل به دخل و تصرف و تحمیل برنامه بر روند حیات می تواند منجر به فساد نیروهای زندگی شده و به ظهور نسلی منحط منتهی شود.

اساسا یکی دیگر از مشترکات جامعه شناسی مارکسیسم و پارادایم آگوست کنتی در آنجاست که هر دو به دنبال ارائه ی برنامه ی تحولات نظام اجتماعی هستند، بدون آنکه حیثیتی مستقل و روندهایی مجزا برای حیات نظام اجتماعی قائل شوند. بنظر می رسد این اخلاق پوزتویستی باشد که با توجه به تسلط بر طبیعت، میل دارد بر نظام اجتماعی نیز همچون ابژه ای بدون روح، غایت و هدف استیلا یافته و برنامه های خود را بر آن تحمیل کند.

 

تامل پنجم: فهم معتبر

 پس از درک لزوم فهم غایات و مضمون های نهفته در پس پشت نظامات انسانی، نوبت به بررسی فهم معتبر است. آن روشی که قرار است فهم معتبر را به ما بدهد می بایست ابتدا خود را توجیه کند. از طرفی روش معتبر ابزار کارآمدی برای اصلاح جهان اجتماعی نیز هست. لذا یک روش معتبر نه فقط بصورت تئوریک و در ساحت نظر بلکه در عمل اجتماعی نیز باید موفق باشد تا بتواند اطمینان آدمیان را به خود جلب نماید.

در این بخش بحث ما متمرکز بر شرح بعد تئوریک فهم معتبر است. من بر اساس مطالعاتم سه نوع فهم را صورتبندی می کنم و در ادامه بر یکی از آنها تاکید کرده و آن را بیشتر شرح خواهم داد.

نخست فهم به مثابه فرافکنی projection. در این وضعیت ما ایده های آگاهانه ی خود را به دیگری نسبت می دهیم و مدعی می شویم که آن را فهمیده ایم. در این وضعیت فهمیدن دیگری امکان پذیر نیست و مفسر صرفا از امکانات زندگی خود، یعنی افق آگاهی اش برای فهمیدن استفاده می کند.

دوم فهم به مثابه همانندسازی همدلانه empathical identification. در این وضعیت ما ایده های ناخودآگاه خود را به دیگری یا چیزی فرافکنی می کنیم. تمایز این وضعیت  با حالت نخست در ناخودآگاه بودن محتوای فرافکنده شده است. در همانندسازی همدلانه ما پس از روئیت سانحه یا تصویری ناخودآگاه تجارب زیسته ی خود را پنهان وار تداعی می کنیم و عواطف برانگیخته ی خود را بعنوان حالتی از فهم دیگری در نظر می آوریم.

سوم فهم به مثابه کنکاش deliberate. در این وضعیت گفتار و رفتار دیگری به قصد فهم آنچه که در عمق آگاهی او رسوب کرده کاویده می شود. این وضعیت را می توان موضعی پرسشگرانه قلمداد کرد که در آن دیگری از تجارب زیسته ی خود می گوید. سپس از درون کثرت تجارب زیسته مقولاتی بدست می آید که ابزار فهم تعینات زندگی خواهد بود. لذا در این نوع از فهم، مقولات زندگی ابزار تفسیر هستند. مقولات زندگی اعتبار خود را از آنجا بدست می آورند که خود داده ی زندگی هستند و آدمی آن را از پیش خود نساخته است. این وضعیت را می توان در روانکاوی مشاهده کرد. در روند روانکاوی، درمانگر به کنکاش در تجارب زیسته ی فرد پرداخته و رفته رفته از انبوه زیسته های او مقولات زندگی را استخراج می کند.

من در روش شناسی هرمنوتیک زندگی روانکاوی را وضعیت گشوده ای تفسیر کرده ام که می تواند تجارب زیسته رسوب کرده در آگاهی را به فهم درآورد. از درون مقوله بندی این تجارب است که مقولات زندگی و ابزار تفسیر نظامات انسانی در ساحات اجتماعی بدست آمده و امکان فهم مضمون ها و غایات نفهته در پس پشت نهادهای اجتماعی فراهم می آید.

 

تامل ششم: جامعه شناسی اگزیستانسیالیستی

در تامل پیش چکیده ای از روش هرمنوتیک زندگی را شرح دادم. در این بخش قصد دارم بر معرفتی که از طریق مقولات زندگی بدست می آید تاکید کرده و براساس آن ایده ی جامعه شناسی اگزیستانسیالیستی را بسط دهم.

در هرمنوتیک زندگی فهم معتبر از طریق کنکاش در تجارب زیسته دیگری بدست می آید. با اتخاذ موضعی گشوده در برابر دیگری و مقوله بندی زیسته هایی که افق آگاهی او را فرم داده اند. آنچه از طریق مقولات زندگی کشف می شود مضمون های نهفته در تعیناتی است که بر خود زندگی استوارند. لذا در این روش شناسی ما زندگی را به کمک خود زندگی به فهم در می آوریم.

«مقولات زندگی می توانند مضمون های نهفته در پس پشت نظامات انسانی را به فهم آورند زیرا خود این نظامات تعین یافتگی مقولات زندگی هستند». این بدان معناست زیسته هایی که در وضعیت روانکاوی و کنکاش تجارب زیسته کشف می شوند نه زیسته های شخصی و فردی بلکه بافتار تاریخی روانی ماست. می توان این ساحت را خاص بودگی تاریخی نامید که در لوای خاص بودگی فردی که از طریق همانندسازی با خاص بودگی های فردی دیگری بدست می آید به فراموشی سپرده می شود.

این مقولات هستند که نشان می دهند تجارب زیسته هرگز شخصی و فردی نیستند بلکه به خودی خود ساختار تاریخی فرهنگی محسوب می شوند. مقولات حقیقت تجارب زیسته هستند زیرا فهم ما را از تجاربی که ابتدا بصورت شخصی و فردی فهمیده می شوند را به ساختارهای روانی تاریخی گسترش می دهند.

تمام این مقدمات مباحث نظری روش شناسی هرمنوتیک زندگی است. این روش شناسی روانکاوی را از سطح فردی به سطح فرهنگی برکشانده و با طرح ریزی تمهیداتی همانطور که شرح آن رفت از آن برای مطالعه ی نهادهای اجتماعی استفاده می کند.

اما هر برنامه ی پژوهشی که با روش شناسی هرمنوتیک زندگی بیآغازد ضرورتا «در پس پشت نهادها و نظامات اجتماعی به فهم پیش شرط های اگزیستانسیالی که منجر به پیدایی نهادها شده اند می پردازد». این رشته از پژوهش ها را جامعه شناسی اگزیستانسیالیستی نام نهاده ام که شرایط زندگی منتهی به تعین یافتن نهادها را می می کاود. این کاوش به کمک مقولات زندگی انجام می شود و بخوبی می تواند از شرایط اگزیستانسی که پیش شرط پیدایی نهادها بوده اند پرده بردارد زیرا مفروض اساسی این پژوهش آن است که خود این نهادها بر شرایط زندگی استوار شده اند.

من این برنامه ی پژوهشی را(جامعه شناسی اگزیستانسیالیستی) به تازه گی طرح کرده ام و قصد دارم در ادامه آن را به رشته ای در علوم انسانی تبدیل کنم. برای مطالعه نهادهای اجتماعی دو دلیل مهم وجود دارد، «نخست آنکه این نهادها انعکاس شرایط زندگی گذشتگان ما هستند و بگونه ای فضای فرهنگی ما نیز محسوب می شوند. فضایی که ناخودآگاه ما در آن تشکل یافته است و شرست تاریخی، افق فهم  و حد و مرز کنشگری ما محسوب می شود. و دیگر آنکه ممکن است اگزیسانس ما بواسطه ی نهادهای اجتماعی دچار تهدید شود و حیات را به انحطاط و زوال بکشانند، بنابراین خود-آگاه شدن از ریشه های نهادها در آگاهی ما امکان مواجهات نقادانه و اصلاح آسیب های آنها را فراهم می کند. بنابر دو دلیل مطرح شده ضرورت دارد نهادهای اجتماعی را تا عمق تجارب زیسته ای که منجر به پیدایی آنها شده است ژرفکاوی کنیم».

 

تامل هفتم: معرفت شناسی هرمنوتیک زندگی

بحث از معرفت ما از واقعیت جهان زندگی بسیار مهم است. اگر چه اصالت این مباحث همواره در عمل و در محک تجربه ی زیسته خود را نشان خواهد داد اما از درون این دست از نگرش های کلی می توان به فهم منطق جهان عملی دست پیدا کرد. اما چگونه؟ مساله بر سر این است که معرفت متقن و موجه از واقع کدام است. این مساله ای معرفت شناسانه است.

ما معتقدیم در روش شناسی هرمنوتیک زندگی معرفت معتبری از لایه های زیرین آگاهی بشر بدست می آوریم. بدین خاطر که معرفت ما متکی بر مقولات زندگیست. مقولات داده ی زندگی هستند ما هرگز آنها را از پیش خود و بنابر میل، سلیقه و علاقه های خود نمی سازیم بلکه آنها نتیجه ی مطالعه ی کثرت تجارب زیسته ی جهان زندگیست.

اما در سایر شعب علوم انسانی معارف بشری متکی بر سلیقه های شخصی است. شما باید فرضیه هایی را برای مطالعات اجتماعی از پیش خود بسازید. این منطق مشترک روش شناسی های حاکم بر علوم انسانیست و دقیقا همین منطق مشترک دلیل فساد و ناکارآمدی علوم انسانی نیز هست. زیرا در این وضعیت ما با ذهنی سرشار از پیش داوری و فرضیه های خیالین به سراغ فهم پدیده ها می رویم. این منجر می شود که خاص بودگی پدیده ها نقض شود و آنها را به سلایق فکری خود فروبکاهیم. علوم انسانی ناکارآمد، شامل مجموعه ای از پژوهش های فروکاسته شده است.

از طرفی اگر بواسطه ی در اختیار نداشتن انگیزه های مولف، ضرورت فهم درونه ی پدیده های انسانی را تعلیق کنیم و همانطورکه طرفداران هرمنوتیک هیدگری می گویند یکسره بر پیش ساخت های فهم خود تکیه کنیم دچار سوبژکتیویسم غلیظی خواهیم شد زیرا در این وضع صرفا بر ساختار آگاهی خود اتکاء می کنیم. سوی مخالف آن نیز همین امر جریان دارد، چنانچه صرفا به دنبال کشف انگیزه های ناخودآگاه مولف یا کنشگر باشیم مجددا دچار سوبژکتیویسم خواهیم شد زیرا مولف را از متنش برکنده ایم و انگیزه های خود را به او نسبت داده ایم.

ما معتقدیم دور هرمنوتیکی بین فرد و زندگی جریان دارد و تلاش برای فهم فرد در حقیقت افق زندگی را واگشایی می کند. زندگی واقع می شود، بدون هیچ برنامه ی از پیش ساخته شده ای. بدین خاطر ما صرفا می توانیم واقع بودگی زندگی را مطالعه کنیم. با مطالعه ی واقع بودگی زندگی امکان گرفتاری در مفروضات از پیش ساخته شده نیز وجود نخواهد داشت. خاص بودگی زندگی تاریخیست. با فهم فرد، در حقیقت، خاص بودگی تاریخی اش کشف می شود. فردیت فرد یا خاص بودگی فرد بر جهان تاریخی(زندگی) بنا می شود. پس اگر سیر تکوین را معکوس کنیم و از خاص بودگی فرد آغاز کنیم به خاص بودگی تاریخی خواهیم رسید.

پیشتر نیز گفتیم شاخه های دیگر علوم انسانی به جهت آنکه ساختار نظریشان را از پیش خود می سازند و به حدس و گمان متوسل می شوند بهره ای از واقع ندارند. به زبان دیگر هیچ خاصیتی استقرائی در آنها نیست. آنها هرگز به واقع بودگی زندگی دست نخواهند یافت و همواره در فضای ایدئولوژیک سیر می کنند. می توان این فضای ایدئولوژیک را به اقتضای موضوعات در نظر گرفته شده صورتبندی نمود. بطور مثال آنجا که موضوع جامعه و نهادهای اجتماعی باشد هرگز به واقع بودگی نهادهای اجتماعی دست نخواهند یافت، بلکه در فضایی راکد بنام فراجامعه شناسی سیر خواهند کرد. آنجا که موضوعی بنام روان را مورد مطالعه قرار خواهند داد در فضایی بنام فراروانشناسی سیر خواهند نمود.

«بر این اساس پایه ی علوم انسانی فاسد و ناکارآمد نه در استقراء بلکه یکسره در قیاس است». محقق این روش شناسی پدیده ها را با نظریه ی خود بقصد کشف و استخراج قوانین کلی قیاس می کند. اما در هرمنوتیک زندگی معرفت ما از عمق آگاهی کنشگران به کمک خود زندگی و واقع بودگی آن تحصیل می شود. در هرمنوتیک زندگی ما هیچ چیزی را از پیش خود نمی آفرینیم بلکه هر چه هست داده ی زندگیست. «زندگی نیز معتبرترین مرجع برای تفهم عمق آگاهی کنشگران است زیرا خود این کنشگران بر زمین و بنیاد زندگی کنش می کنند و زندگی فضای فرهنگی ایشان و براستی محدوده ی کنش ایشان است».

«بر طبق آنچه که در این بخش گفته شد زندگی تنها مرجع معتبر برای ارائه ی فهم از ژرفای آگاهی کنشگران و مضمون های نهفته در پس پش نظامات انسانیست و مقولات نیز معتبرترین ابزار برای تفهم است. سایر ابزارهای معرفتی نیز در فضای صرفا قیاسی، ایدئولوژیک و لایتغتر به سر برده و هرگز درکی از عمق زندگی نخواهند داشت».

 

تامل هشتم: درباب تغییر جهان

اکنون می دانیم که «راه تغییر جهان از تفسیر موجه و متقن جهان می گذرد». تفسیری که با متن پراکسیس اجتماعی سروکار داشته باشد و با اندیشه هایی که مردم بر مدار آنها کنش می کنند و می اندیشند بیگانه نباشد. از طرفی برای تفسیر موجه چند رتبه از فهم را معرفی کردیم(تامل پنجم) و نشان دادیم تفسیر هرمنوتیک زندگی بدان خاطر که از خود زندگی ارغنونی به مظور فهم تعینات زندگی می سازد معتبرترین ابزار برای فهم مضمون های نهفته در پس پشت امور انسانیست.

جهانی که باید تغییر کند «افق آگاهی» کنشگران است. انسان تنها با مواجهه ی نقادانه توان اصلاح افق آگاهی خود را بدست می آورد. دانش از خویشتن تاریخی و کشف خواست های ژرف زندگانی می تواند امکان مواجهات نقادانه و اصلاح گرایانه را فراهم آورده و آدمی را در نقد زیرساخت های فکریش یاری رساند. این دانش، شرط تحول آدمیست. اگر آگاهی انسان دگرگون شود او جهان را طوری دیگری تعریف می کند، مناسبات و هویت خود را بصورت دیگری تعریف می کند و با نهادهایی که حماقت را ترویج می کنند و زندگی آدمیان را به انحطاط می کشانند به مبارزه بر خواهد خواست. چراکه «آگاهی تحول یافته بصورت جهان اجتماعی و سیستم های فرهنگی نوین و اصلاح شده تجسم خواهد یافت». این چنین جهان تغییر خواهد یافت، آن هم بواسطه ی تفسیر موجه و متقن از افق آگاهی کنشگرانی که در ظل نظامات اجتماعی کنش می کنند.

 

  1. 1. ف.انگلس، ک.مارکس،گ.پلخانف(1380). لودویگ فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی. مترجم پرویز بابایی. نشر چشمه. صص 83

 علی شهبازی، پژوهشگر در زمینه هرمنوتیک و فلسفه زندگی

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار