عشق و رهایی؛ مکتب کربلا و جهانِ ما | فراتاب
کد خبر: 6648
تاریخ انتشار: 4 مهر 1396 - 00:36
صادق میرویسی نیک
کتب کربلا شاید از این حیث مهم باشد که تولید کننده جهانی است که نسبتی با این دو جهان اسارت و بی معنایی ندارد. خدا در آن حضور دارد و همزمان هم از «کشتن» باز می دارد و هم از «ماندن» و از وجود انسانی تهی شدن...

فراتاب - گروه اندیشه: شاید کمتر انسانی وجود داشته باشد که در برخورد انسانی خود با دیگران و در هر گوشه ای از این کره خاکی با وضعیت خاص انسان امروز مواجه نشده باشد. وضعیتی که در متساهل ترین نام گذاری شاید بتوان آن را «وضعیت ملال آور» نام نهاد. یعنی وضعیتی که فقدان افق مندی و بی معنایی حاکم است. انسان اسیر شده در چنبره این وضعیت نه پای رفتن در خود می بیند و نه آرامشی در ماندن حس می نماید و تنها خود را در اسارت چرخه تکرار گرفتار می بیند. اسارت و تکراری که چه بسا قبله گاه سیاست بازانی باشد که موجودیت خود را وامدار ابژگیِ تکرار وار انسان عاری از معنا می باشند. کسانی که در لوای حفظ وجود فیزیکی انسان امروز، وجود انسانی اش را از معنا تهی می سازند.

 در میانه این وضعیت ملال آور، کمتر انسانی است که بار و دغدغه معنا و هویت را در جهان جدید بر دوش حمل کند و در تلاش برای رهایی از بی معنایی و اسارت ناشی از آن پا در مسیر تاریخ بگذارد و در گذرگاه خود، لحظه ای در ایستگاه کربلا به درنگ نپردازد. درنگی که بر خلاف اهل ایدئولوژی تاریخ را از تاریخ بودگیِ خود بیرون نمی کشد تا آن را به حال بیاورد، بلکه در روندی معکوس از حال می گریزد و به سویی آغازگاه آن می رود تا شاید روزنه ای برای رهایی از اسارت بی معنایی در دو جهانی بیابد که خدا در هستی یکی غایب است و در هستی دیگری وجود دارد، اما حضور ظاهرگرایانه اش در ذهنِ خشکِ اهل ظاهر، دستاویزی برای تولید خشونت می شود.

مکتب کربلا شاید از این حیث مهم باشد که تولید کننده جهانی است که نسبتی با این دو جهان اسارت و بی معنایی ندارد. خدا در آن حضور دارد و همزمان هم از «کشتن» باز می دارد و هم از «ماندن» و از وجود انسانی تهی شدن. ماندن و تهی شدنی که خدای اهل ظاهر، انسان آزاده را به انتخاب میان آن و کشته شدن فرا می خواند، خدایی که شاید حضور ظاهرگرایانه آن مکمل خدایِ مرده جهان نیچه ای باشد و پیروان هر یک از آنها در دیگری پناهی برای بی معنایی خود بجویند.

حسین(ع) در زمانه خود بیشتر از بی معنایی جهانی رنج می برد که سرشار از حضور ظاهرگرایانه خدا بود، جهانی که در آن انسان به نام دین تولید خشونت می کرد. او در همین جهان ظاهرگرایانه ایستاد و دیانت آن را لقلقه زبانی نامید و به آزادگی و رهایی از این لقلقه دعوت نمود. او خود مبلغ دیانتی بود که خدای آن را در پرتو ایمان خویش حس می نموند و ما را راهی به درون آن حس و آن ایمان نیست؛ مگر به واسطه زبانی که آن را به بیان می آورد و کنشی که از پسِ آن ایمان آفریده شد. دیانتی که چون وجود آن را در زمانه خود مشاهده نمی کرد، دعوت به «آزادگی» نمود تا شاید در نبود آن دیانت، آزادگی انسانیت را رهایی بخشد. او بهتر از هر کسی از نیرو و زنجیر اسارت بخشِ «تعلق» آگاه بود و می دانست که این نیرو آنجا که خدا را به ملکیت خود در آورد چه ویرانه ای که بر بنای انسانیت به جا نخواهد گذاشت. نیروی که تکانه های ویران کننده اش چه بسا سهمگین تر از تکانه های بی معنایی جهان نیچه باشد که خدا در آن مرده است.

به راستی که آن زبان دعوت کننده به آزادگی و آن کنش برآمده از ایمانِ غیرظاهرگرایانه، یگانه سرمایه ما برای پی بردن به حس و تجربه حسین(ع) از خداست و آنها را تنها می تواند در عشقی جست جو کرد که عاشق را به بندگی معشوق می کشاند. کیست که نداند آزاده بودن عشق می خواهد؛ زیرا تنها در عشق است که تعلق می میرد و رهایی ممکن می شود. تنها یک عاشق است که معشوق چنان خاصیتی به او می بخشد که از تعلق به دور بماند و خود را از زنجیر آن رها سازد. عاشق در جهانِ معنایی زندگی می کند که وجود معشوق برای او ایجاد کرده است. معنایی که تاریخ و زمان نیز در افق بی تعلقی آن بی معنا می شود؛ زیرا زمان برای کسی معنا دارد که تعلق دارد. دنیا نیز برای اهل تعلق شیرین است. عاشق تا زمانی که عاشق است از قید زمان و مکان رها می شود و چه بسا از قید معشوق به عنوان یک تن هم رها شود و با معشوق به عنوان یک معنا زندگی کند. عشق آغشته به تن با غیاب فیزیکی معشوق به عدم می پیوند و خدای آغشته به تعلق نیز تنها به لقلقه زبان بدل می گردد و خشونت می آفریند. این لقلقه با کنار رفتن تعلق فرو می پاشد؛ درست همان گونه که عشق آغشته به تن با غیاب فیزیکی معشوق به عدم می پیوندد.

این جهان معنا که آورده یک عشق است، درست همان نیاز انسان امروز برای رهایی از اسارت بی معنایی جهان نیچه ای، و رهایی از خشونت برخواسته از دیانت اهل ظاهر است. اسارتی که یا آورده تعلق به خود و آزادی مطلق جهانی عاری از خدای نیچه است و یا آورده خشونت خدای ظاهرگرایانۀ ضد معنا. معنایی که چه بسا آب رفته خشونت اجازه باز گرداندن آن به جوی معناداری را نمی دهد. معنا، عشق و رهایی که ترجمان یک ایمان اند و در مکتب کربلا دیانت فاقد این ایمانِ عاشقانه تنها لقلقه ای اسارت بخش است که از کوزه ظاهرگری آن به جزء خشونت و اسارت چیزی بیرون نخواهد آمد. ایمانی که شاید بتوان با صورت هستی شناسانه آن در بیان میرچیا الیاده موافق بود، آنجا که در نتیجه گیری کتاب ارزشمند خود؛ « اسطوره بازگشت جاودانه»، بیان می دارد که انسان امروز تنها در سایه ایمان به خداست که می تواند از وحشت جهانِ بی معنایی رها شود. از نظر الیاده بزرگترین نیاز انسان امروز پردازش فلسفه ای از آزادی است که وجود خدا را نفی نکند. هر گونه آزادی که انسان را از هستی و آفریننده آن جدا سازد، به ناچار با وحشت بی معنایی و هبوط خشک در تاریخ مواجه خواهد شد. چه بسا مکتب عاشورا نیز ما را به جهانی فرا بخواند که در سایه عشق به معبود آن بتوان به رهایی از تعلق و آزادگی رسید. رهایی که حسین(ع) بزرگترین معلم آن در تاریخ انسانیت بوده است. معلمی که گویا از تمام «بودنِ» او صرفاً عاشورا تا اربعین سهم ماست و چه کسی می داند که از عاشورا تا اربعین چه بر سر عشق آمد و چه بر سر آزادگی؟!

 

 صادق میرویسی نیک، دانشجوی دکتری اندیشه سیاسی داشگاه شهید بهشتی

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار