امکان یا امتناع تعامل شناخت اسطوره ای و شناخت فلسفی-علمی در فلسفه کاسیرر | فراتاب
کد خبر: 6617
تاریخ انتشار: 30 شهریور 1396 - 11:02
سیدرضا حسینی
ارنست کاسیرر با مطالعه تاریخ معرفت شناسی به این نتیجه می رسد که بحرانی جدي در شـناخت انسان از منِ خویش اتفاق افتاده است. به بیانی دیگر، هیچ شیوة با معنایی براي پاسـخ دادن به پرسش مربوط به سرشت بشر وجود ندارد...

فراتاب - گروه اندیشه: اساسا بخش اعظم اندیشه ورزی و تفلسف «ارنست کاسیرر» را تأملات معرفت شناختی و روش شناختی در بر می گیرد. وی  با مطالعه تاریخ معرفت شناسی به این نتیجه می رسد که بحرانی جدي در شـناخت انسان از منِ خویش اتفاق افتاده است. به بیانی دیگر، هیچ شیوة با معنایی براي پاسـخ دادن به پرسش مربوط به سرشت بشر وجود ندارد. این بحران وقتی بـه وجـود آمـد کـه «علمـاي الهیات، دانشمندان، سیاستمداران، جامعـه شناسـان، علمـاي زیسـت شناسـی، روان شناسـان،  قومشناسان و اقتصاددانان، همگی مسئله انسـان را از نقطـه نظـر خـود نگـاه مـی کردند». بنابراین، این تشتّت آراء صرفاً یک مسئله نظري صرف نبود، بلکه موجبات خطري جدي براي کلیه مظاهر فرهنگی و اخلاقی را فراهم می کرد. کاسیرر تنها راه برون رفت از این بحـران را مطالعه در خصوصیات کلی فرهنگ انسانی می دانست و «نمـاد[1] » را دروازة ورود بـه طبیعـت انسان برشمرد.

 

مبادی انسان شناختی فلسفه کاسیرر

 در بحث از مبانی انسان شناسی، کاسیرر برخلاف ارسطو که انسان را جانوري عقلانی یا اجتماعی توصیف می کرد، انسان را به عنوان جانور سمبل ساز معرفی می کند. استدلال کاسیرر براي این انتخاب، وسیعتر کردن دایره تعریف انسان است تا از این طریق بتواند تفاوت تعریف جدید او را با تعاریف قـدیمی تـر انسان، نشان دهد. کاسیرر خلق نماد را وجه ممیزه انسان با حیوان دانسته و معتقد است کـه تمامی حیوانات براي انطباق با محیط خود مجهز به سیستم دریافـت و پاسـخ هسـتند ولـی انسان تنها موجودي است که علاوه بر این دو، سیستم سومی به نام سیستم سمبولیک دارد. هرچند کاسیرر به تعریف ارسطویی از انسان وفـادار اسـت ولـی آن را بـراي توجیه معرفتشناسانه انسـان کـافی نمـی دانـد . کاسـیرر عقـلانیت و خردپـذیري را یـک خصوصیت جدایی ناپذیر از تمام فعالیتهاي انسـان مـی دانـد ولـی بـا مطالعـه توانـایی هـا و محدودیتهاي شناخت عقلی، کاربرد لفظ عقل را به عنوان تنها مفهومی کـه بتوانـد کلیه صور حیات فرهنگی غنی و متنوع انسان را تفهیم کنـد کافی نمـی دانـد . وي همچنین تمامی صورتهاي حیات فرهنگی انسان را صورتهایی سمبولیک می داند و معتقـد است که تنها با درنظر گرفتن تعریف انسان به عنوان حیوان سمبولیک میتوان بـه اخـتلاف  و امر ممکن  ویژه انسان با سایر موجودات در تفکیک میان امر واقع پی برد. بر پایه دریافتی که کاسیرر از انسان به مثابه موجودي نماد ساز دارد، شالوده تفکر فلسـفی خود یعنی اندیشه صورتهاي سمبلیک را استوار می سازد. کاسیرر در کتاب فلسفه صورتهای سمبولیک ( جلد دوم، اندیشه اسطوره ای) مفهوم فرم سمبولیک را اینگونه تعریف می کند: « فرم سمبولیک به هر نوع انرژي روح اطلاق می شـود کـه از طریـق آن، محتـوايِ ذهنیِ معنا با نشانه هاي محسوس و ملموس مرتبط گردد». به بیان دیگر، درك هـر شـخص از جهان با کمک واسطه هایی انجام می گیرد. این واسطه ها، فرمهاي سمبولیکی هستند که بشر آنها را براي درك خود از جهان می آفریند. جهان سمبولیک، حقیقت وجود آدمی را از راه صورتها و دستاوردهای او معرفی می کند. به عبارتی، صورتهاي سمبلیک حیات فرهنگی انسان،  به مثابه تجلّیات عینی و خروج تدریجی انرژيِ روحِ انسان مطرح می شوند. بنابراین، می توان چنین استنباط کرد که وجه مشخصه انسان چیزي است که توسط خود وي خلق می شود؛ به این معنا که انسان از طریق ساختها و مجموعه فعالیتهایش شناخته می شـود و در همـین راستا فعالیتهاي ذهنی انسان که به صورتهاي مختلف ظهور و بـروز مـی یابنـد سـمبلیک هستند و فرهنگ چیزي جز معانی تثبیت شده و نمادهاي خلق شده توسط انسان نمـی توانـد باشد.

 

اسطوره به مثابه رهیافتی معرفت شناختی

کاسیرر در آغاز کتاب زبان و اسطوره با یادآوري اینکه ما در جهان امروز، اسطوره و دیگـر صورتهاي عقلی را پدیده هاي غیر خودي تلقی کرده ایم، معتقد است که به جاي آنکه معنا و درونمایه صورتهاي عقلی را اموري خارجی تلقی کنیم، باید این صورتها را مقیاس و معیار حقیقت بدانیم و معناي ذاتی آنها را کشف نماییم. در واقع، به جاي آنکه آنها را روگرفت چیـز دیگري بدانیم، می توانیم در هر یک از آنها قانون تکوینشان را استخراج کنیم. از این دیدگاه اسطوره، هنر، زبان و علم جملگی متضمن نمادهایی هستند که هر یک جهان مخصوص بـه خود را می آفرینند. در این مسیر، روح خود را از طریق حرکتی دیالکتیکی که وابسـته بـه ذات آن است، نمایان می سازد.

با مروري بر فلسفه صورتهاي سمبلیک کاسیرر می توان سه ویژگی عـام را بـراي فلسـفه صورتهاي سمبلیک تعریف کرد: 1. شناخت علمی، الگویی عام براي ما نیست بلکـه مـا بـا همه صورتهاي شناخت بشر از جهان سروکار داریم. فلسفه صورتهاي سمبلیک می کوشد تا تنوع، کلیت و تمایز درونی بیانهاي متفاوت این صورتها را درك کند. 2. شیوه هاي مختلف فهم ما از جهان، از طریق صورتهاي سمبولیک مختلف تحقق می پذیرد که هر یک از ایـن صورتهاي شناخت، اصول ساختاري خـود را داشته و اصـول سـاختاري هـر یـک بـه اصـول ساختاري دیگر صورتها فروکاستنی نیست. 3. در این شیوه هاي مختلف درك ما از جهـان، باید بر وجه احساسی و عاطفی وجود بشر تأکید شود. کاسیرر در کتاب اندیشه اسطوره ای تأکید میکند که همه اندیشه هـا و تمـام شـهود حسی و ادراکی ما بر احساس اولیه متکی اند، بنابراین تکیه بر وجـه عـاطفی بشـر مـی توانـد راهگشاي شناخت ما از بشر در تجاربی گردد که تاکنون از تیررس عقل به دور مانده اند.

به نظر کاسیرر کار ذهن آدمی، عقلانی ساختن تجربه هاي روزمره است. وي این فراگرد را بازنمایی یا بازنمایی نمادین[2] می نامد. به نظر او اصلی ترین کار آگاهی و شـعور آدمـی عمـل بازنمایی نمادین است. سوزان لانگر در مقدمۀ مترجم برکتاب زبان و اسطوره، این مطلب را اینگونه توضیح می دهد که عقل، کارش را با مفهومسازي یعنـی همـان نخسـتین فعالیـت ذهنی آغاز می کند. فرآیند مفهومسازي همیشه به بیان نمادین می انجامد. یک مفهوم تنهـا هنگامی تثبیت و مستقر می گردد که در یک نماد تجسّم یابد. پس بررسی صورتهاي نمادین کلید صورتهاي مفهومسازي بشر را به دست می دهد. بنـابراین، از نظـر کاسـیرر نخسـتین فعالیت ذهنی انسان دریافت محسوسات نیست، بلکه تصور چیزي در ذهن است. نکتـه مهـم آن است که به نظر کاسیرر، ذهن انسان نمی تواند واقعیت را خلـق کنـد . از نظـر وي انسـان محاط در واقعیتی است که خود آن را نمی سازد، بلکه باید آن را همچون یک واقعیـت غـایی بپذیرد. بنابراین، انسان می تواند به شیوه هاي مختلف و از طریق فعالیتهاي انسانی و متنوع خود یعنی مذهب، هنر، فلسفه و علم به تفسیر این واقعیت بپردازد و آن را منسجم، روشـن و قابل فهم گرداند. در واقع، انسان با انجام این فعالیتها این نکتـه را اثبـات مـی کنـد کـه او دریافت کننده منفعل جهان بیرونی نیست، بلکه او فعال و آفرینشگر است؛ امـا آنچـه انسـان می سازد اساساً جدید نیست بلکه بازنمود یا توصیفی عینی از جهان تجربی است.

همانگونه که از نظر گذراندیم، کار ذهن آدمی بازنمایی عینی از جهان واقعی و تجربی به کمک عملکردهاي انسانی است، بنابراین و به اعتقاد کاسـیرر، سـه نظـام نمادینی وجود دارند که سه واقعیت متفاوت را بازنمایی می کنند: 1. نظامی که کارکرد بیانی دارد و در دنیاي اسطوره تحقق مییابد؛ 2. بازنمایی نمادین که بر پایه شهود استوار است؛ 3. وجه سوم که در عرصه علم و دانش جدید محقق شده است و ماهیتی عقلی-مفهـومی دارد، یعنی این بازنمود بر پایه نظام مناسبات استوار گشته است. با توجه به تقسیم بندي فـوق، بـه نظر می رسد که می توان از سه شکل فرم سمبولیک متناظر با سه نوع بازنمایی به شکل زیـر نام برد: فرم اسطوره اي، فرم هنر و فرم علم. همچنین می توان هر یک از آنها را با توجـه بـه رابطه اي که بین صورت و ماده و یا بیان و محتوا دارنـد، از یکـدیگر تشـخیص داد .

به اعتقاد کاسیرر، وظیفه عمومی همه صـورت هـاي سـمبلیک و آفـرینش هـاي گونـاگون فرهنگ عقلانی این است که جهان انفعالی تأثرات حسی محض را به جهـان بیـان عقلانـی محض تبدیل کند. به بیان دیگر، تجربه هاي روزمره را صورتی عقلانی ببخشد. به بیان دیگر، کار ذهن عقلانی ساختن تجارب روزمره است.

 

شناخت اسطوره ای و شناخت علمی

کاسیرر با نقد اینکه فلسفه خود را در تقابل با اسطوره می داند، مفهوم کهن فلسفه از زمان یونان باستان را همچنان دارای بار اسطوره ای قلمداد می کند. به باور کاسیرر رقابت میان فلسفه و اسطوره در دوران باستان با تفسیر تمثیلی اسطوره به پایان می رسد. تفسیر تمثیلی و استعاری اسطوره تا زمان رنسانس نیروی سترگی داشت. این تفسیر بر این اساس بود که اسطوره شکل درهم و برهم اندیشه است. در گفتمان فلسفی، شکل مبهم آگاهی فقط از طریق فلسفه وضوح پیدا می کند و قابل فهم می شود. افلاطون در اسطوره شکل قائم به ذاتی از شناخت را می دید که مسلما به جهانِ بودن تعلق نداشت بلکه به جهانِ امور ناپایدار و گذرا متعلق بود. اما به عقیده کاسیرر گام اساسی برای شناخت جهان قائم به ذات اسطوره را شلینگ برداشت. شلینگ به تصاویر اسطوره ای به منزله تصاویر خودبسامان روح انسانی می نگرد که باید آنها را از درونشان شناخت یعنی از طریقی که معنا پیدا می کنند و شکل می گیرند.کاسیرر نیز به تأسی از شلینگ برای اسطوره شأنی معرفت شناختی قائل است (همچنانکه ذکر کردیم). کاسیرر در اندیشه اسطوره ای «میتوس» و «لوگوس» را مقایسه می کند. به باور او لوگوس در یونان باستان از دل میتوس سر بر می آورد. لذا ذهن فلسفی منفک از ذهن اسطوره ای نیست بلکه فلسفه شکل بلوغ یافته اسطوره است. به همین جهت کاسیرر در کتاب فرد و کیهان در فلسفه رنسانس می نویسد:

« یکی از دستاوردهای بنیادی فلسفه یونانی این بود که برای نخستین بار موفق شد مفهوم خودآگاهی و مفهوم جهان را از قلمرو اندیشه اسطوره ای خارج کند. این هر دو کار متقابلا یکدیگر را مشروط می کنند، زیرا دقیقا تصویر جدید کیهان که اندیشه یونانی آفرید، راه را برای تلقی جدید از «من» هموار می کند. به نظر می رسید تلقی از من حتی عمیق تر و تنگاتنگ تر به عناصر اسطوره ای و پیش فرض های اسطوره ای تنیده شده باشد ».

برخی از شارحان فلسفه کاسیرر درباب اندیشه اسطوره ای کاسیرر اشعار می دارند، اسطوره نیز همچون شناخت علمی دوران جدید، برای وحدت جهان تلاش می‎ورزد. می توان گفت در این نکته با شناخت علمی مشترک است که وحدتی برای جهان ارائه کند و در این راه از مجراهای خاصی که سرشت ذهنی‎اش تجویز می‎کند عبور ‎نماید. لذا حتی در پایین‎ترین رده‎های تفکر اسطوره‎ای که به نظر می‎رسد کاملاً تابع تأثر حسی بی‎واسطه و انگیزش‎های حسّی می‌باشند، یا حتی در جادو که جهان را در نیروهای متعدد و درهم‌وبرهم اهریمنی متفرق می‎کند، نشانه‎هایی می‎بینیم که حاکی از نوعی رده‎بندی این نیروهاست که بعداً به سازمان‎دهی آن‎ها می‎انجامد. همچنان‌که اسطوره دیوها را به خدایان تبدیل می‎کند که هرکدام فردیت و تاریخ خود را دارا می‎شوند، سرشت و تأثیر جادویی این نیروها را نیز بیش از پیش از یکدیگر به وضوح متمایز می‎کند. درست همان‎گونه که شناخت علمی برای استقرار سلسله‌مراتبی از قوانین و سلسله‌مراتب سیستماتیک از علت‎ها و معلول‎ها تلاش می‎ورزد، اسطوره نیز برای استقرار سلسله‌مراتب نیروهای جادویی و خدایان می‎کوشد؛ از اینرو می توان سلسله مراتبی بودن ساختار حصول معرفت را میان معرفت عقلی-علمی و معرفت اسطوره ای مشترک بدانیم.

از دیدگاه اسطوره هرقدر که بخش‎های جهان را به حاکمیت خدایان مختلف درآوریم و قلمروهای خاصی از واقعیت مادی و فعالیت انسان را تحت محافظت ایزدان خاص قرار دهیم، جهان‌فهم‎پذیرتر می‎شود. گرچه جهان اسطوره‎ای به‌صورت کل درهم‌تنیده می‎شود؛ اما پرواضح است که یک کل شهودی خصلت بسیار متفاوتی با خصلت کل مفهومی دارد که به کمک آن شناخت علمی برای فهم واقعیت تلاش می‎ورزد. در اسطوره فرم‎های ایدئال و روابط و نسبت‎های منطقی و ریاضی (که جهان عینی را به‌منزله‌ی جهانی نمایش می‎دهند که کاملاً زیر سلطه‌ی قانون قرار دارد) وجود ندارد.

در فرم سمبلیک اسطوره تمامی واقعیت به تصاویر متحدکننده‌ی ملموس درمی‎آیند. تقابل میان اسطوره و علم که نتیجه‌ی آن چنین بارز و مشهود است، سرانجام به تقابل در اصل منتهی می‎شود. هر ترکیبی که اسطوره از امر جزئی یا امر خاص ارائه می‎دهد همان خصلتی را دارد که فقط در کل کاملاً مشهود است، درحالی‌که شناخت علمی عناصر را پس از آنکه با عمل انتقادی از یکدیگر تفکیک و متمایز و متعیّن کرد، می‎تواند آن‎ها را با یکدیگر ترکیب کند. به همین دلیل است که گفته می شود اسطوره به صورتی کل گرایانه[3]همه چیز را روی هم می‎ریزد و بی‎آنکه امور را از یکدیگر تفکیک و متمایز کرده باشد با یکدیگر متحد و در هم ادغام می‎کند. روابطی که اسطوره میان عناصر وضع می‎کند به گونه‎ای است که بین عناصر نه تنها رابطه‎ای دو سویه برقرار می‎شود؛ بلکه با یکدیگر ‎هویت واحدی را تشکیل داده و یک چیز می‎شوند.کاسیرر در اندیشه اسطوره ای می نویسد:

« آگاهی اسطوره ای به تفکیک امور از یکدیگر و لایه بندی آنها نمی پردازد و اصولا با چنین کارهایی آشنایی ندارد. آگاهی اسطوره ای در تأثر بی واسطه حسّی به سر می برد و بی آنکه آن را با چیز دیگری بسنجد می پذیرد، زیرا برای آگاهی اسطوره ای تأثر حسی امری صرفا نسبی نیست بلکه مطلق است؛ تأثر حسی از طریق چیز دیگری فهمیده نمی شود و وجودش به چیز دیگری به منزله شرط وابسته نیست؛ برعکس، تأثر حسی خود را فقط از طریق شدت حضور خویش و نیروی مقاومت ناپذیری که بر آگاهی می گذارد، نشان می دهد و وجود خویش را به ثبوت می رساند. درحالیکه اندیشه علمی نسبت به ادعای ابژه (عین) در مورد عینی و ضروری بودنش رویه توام با تفحص و شک اتخاذ می کند، اسطوره چنین تقابلی را نمی شناسد. اسطوره، ابژه را فقط تا آنجایی می شناسد که منقاد ابژه شده باشد؛ اسطوره، ابژه را با بنا نهادن تدریجی آن در اختیار نمی گیرد، بلکه برعکس، ابژه ، اسطوره را به انقیاد خود در می آورد. اسطوره برای فهم ابژه از طریق حصر آن به طور منطقی و تبیین آن به کمک مجموعه ای از علتها و معلول ها فاقد اراده است؛ اسطوره به سادگی مقهور و منقاد ابژه می باشد. اما شدت حضور ابژه اسطوره ای و نیروی بی واسطه ای که این ابژه بر آگاهی اعمال می کند آن را از دیگر موجودات و اشیا و وقایع تکرار شونده جدا و متمایز می نماید. بر ابژه اسطوره ای قاعده و قانونی ضروری حاکم نیست؛ هر ابژه ای که به آگاهی اسطوره ای وارد شود و آن را تسخیر کند، گویی فقط به خود متکی است و به هیچ ابژه دیگری قابل قیاس نیست؛ چون یگانه و منحصر به فرد است. این ابژه در حال و هوایی بی همتا و منحصر به فرد به سر می برد و آن را تنها به دلیل بی همتایی و یگانه بودن و حضورش در اینجا و اکنون می توان درک کرد».

از طرف دیگر روابطی که اسطوره میان عناصر وضع می‎کند به گونه‎ای است که بین عناصر نه تنها رابطه‌ی ایدئال و دوسویه‏ای برقرار می‎شود، بلکه با یکدیگر ‌هویت واحدی را شکل می دهند. اشیایی که به معنای اسطوره‎ای با یکدیگر تماس پیدا می‎کنند، خواه این تماس مجاورت فضایی یا توالی زمانی باشد، خواه مشابهتی دور باشد و خواه عضویت در یک طبقه باشد، آن‎ها دیگر اشیای متعدد و متکثر نیستند، بلکه از دیدگاه اسطوره‎ای، وحدتی جوهرین دارند. این نگرش حتی در پایین‎ترین مراحل اسطوره‎ای نیز مشهود است، هنگامی که شیء از لحاظ جادو مورد توجه قرار گرفته می‎شود دیگر شی‌ای متمایز شناخته نمی‎شود، بلکه در بطن خود همیشه با دیگر اشیاء ارتباط دارد، بلکه با آن‎ها هم‌هویت دانسته می‎شود؛ بنابراین تفاوت برونی آن تنها نوعی حجاب یا صورتک است. در همین راستا اندیشه‌ی اسطوره‎ای نشان می‎دهد به معنای واقعی اندیشه‌ی غیرانتزاعی و غیراستدلالی است و همه‌ی آن چیزهایی که در دسترس آن واقع می‎شوند خصلتی مادی و ملموس می‎یابد و با هم رشد می‎کنند. درحالی‎که شناخت علمی می‎کوشد عناصری را که کاملاً با هم متمایز و مشخص کرده است را با هم ترکیب کند.

هنر به مثابه رهیافت معرفت شناختی

در واپسین بخش از مطلب پیش رو، اشاره مختصری به اندیشه کاسیرر در باب هنر به عنوان دیگر ابزار حصول معرفت خالی از لطف نیست. کاسیرر براي هنر یک نظام معرفت شناختی همتاي علم قائل است و تأکیـد مـی کنـد کـه در شیوه هاي مختلف درك ما از جهان، باید بیشتر بر وجه احساسی و عاطفی وجود بشـر تأکیـد شود. کاسیرر اندیشه اسطوره ای می نویسد: « تمام اندیشه و تمامی شهود حسی و ادراك ما بر احساس اولیه متکی اند». کاسیرر شناخت عاطفی و هنري را روشی می داند کـه در جستجوي کلّیت است و معتقد است که شناخت علمی و عقلی نمی تواند احیـاگر کـل انسـان باشد. وي تأکید می کند:

«هنر شکلی از سنجش خودآگاهی است. هنر نمـی توانـد اتفـاق بیفتد مگر آنکه به سطحی از دانش برسد. هنر به عنوان یک فرم سمبولیک همتاي علم است تا آن اندازه که هم هنر و هم علم به طور آگاهانه قدرت ساخت یک نوع جهان را در نمادهـا پیش فرض می گیرند. هنر تحقق ذهنیّت و علم تحقق عینیّت است».

کاسیرر هنر را از علـم و اخلاق متمایز می کند و معتقد است هرکدام شکل ویژه اي از نظـم را مـی آفرینـد. در دیـدگاه وی، هنر ، علم و اسطوره اشکال متفاوتی از معرفت بشري هستند که در عین تفاوت، ناقض یکدیگر نیستند. هنر ممکن است به عنوان دانش توصیف شود ولـی دانشـی از نـوع ویـژه و مخصوص.

 

 

منابع:

  • کاسیرر، ارنست. زبان و اسطوره، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، انتشارات مروارید؛ 1390.
  • کاسیرر، ارنست. فلسفه صورتهای سمبلیک( ج 2، اندیشه اسطوره ای)، ترجمه یدالله موقن، تهران، انتشارات هرمس؛ 1393.
  • کاسیرر، ارنست. اسطوره دولت، ترجمه یدالله موقن، تهران، انتشارات هرمس؛ 1377.
  • کاسیرر، ارنست. فرد و کیهان در فلسفه رنسانس، ترجمه یدالله موقن، تهران، نشر ماهی؛ 1393.
  • ساداتی، ناصر و پیراوی ونک، مرضیه. ویژگی های معرفت شناسی هنر به منزله فرم سمبلیک در اندیشه کاسیرر، دو فصلنامه فلسفی شناخت، شماره 73، پاییز و زمستان 1394.

 

[1] symbol

[2] Symbolic representation

[3] holistic

 سیدرضا حسینی, دانشجوی دکتری اندیشه سیاسی و عضو هیئت تحریریه فراتاب

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار