تخیل در قربانگاه تخیل | فراتاب
کد خبر: 6384
تاریخ انتشار: 6 تیر 1396 - 20:26
مهدی سبز
جمله‌ معروفی از لنین وجود دارد که گفته است: «هنر از آن خلق است». فارغ از اینکه بپذیریم هنر چیزی ذاتاً سیاسی است یا خیر و یا این‌که هر کجا به خلق ارجاعی داده شده امری سیاسی را در خود مستتر دارد یا که نه، این جمله دستورالعملی سیاسی است.

فراتاب - گروه اندیشه: انقلاب همه جا هست و در همه چیز، نه آغازی دارد و نه پایانی...قانون انقلاب قانون اجتماعی نیست، قانونی است بس گسترده‌تر، کیهانی و جهانشمول، همانند قانون بقای انرژی. روزی فرمول این قانون مشخص می‌شود و مقادیر عددی آن ملت‌ها، طبقات، و کتاب‌ها خواهند بود.

یوگنی زامیاتین

جمله‌ معروفی از لنین وجود دارد که گفته است: «هنر از آن خلق است». فارغ از اینکه بپذیریم هنر چیزی ذاتاً سیاسی است یا خیر و یا این‌که هر کجا به خلق ارجاعی داده شده امری سیاسی را در خود مستتر دارد یا که نه، این جمله دستورالعملی سیاسی است. در رابطه با ارتباط هنر و سیاست تفاسیر متعددی وجود دارد که در آن‌ها ارتباط ناخودآگاه هنر با سیاست چنان تصویر شده است که در برخی تفاسیر هیچ جایی برای هنر غیرسیاسی در نظر گرفته نشده است. بحث‌هایی از این دست در اینجا محل بحث و مناقشهی ما نیست، بلکه آنچه مهم است این نکته است که انقلابی ایدئولوژیک چگونه می‌تواند با هنر کنار بیاید. جمله‌ی لنین مشخص کننده‌ی راه هنر در یک جامعه‌ی انقلابی ایدئولوژیک است. در چنین جوامعی انقلاب چیزی پایان یافته و کنشی صرفاً تاریخی نیست بلکه انقلاب امری هر روزه و همیشه موجود است که باید نظارت ایدئولوژیکش را بر تمامی زوایای پنهان و پیدای جامعه حفظ کند از همین رو هنر، بایستی برای خلق انقلابی ایدئولوژی‌زده‌ای باشد که قرار است مرتباً هدایت شوند. سیاست به فرایندهایی از قدرت اشاره دارد که به مدد آنها نظمهایی اجتماعی حفظ یا به مبارزه خوانده می‌شوند، حال آن‌که ایدئولوژی بر شیوه‌هایی دلالت دارد که در آن این فرایندهای قدرت در قلمرو دلالت دریافته میشوند. «هنر برای خلق» دقیقاً همان دستورالعمل سیاسی‌ای است که تأکید می‌کند نظم اجتماعی اکنون موجود باید به شیوههای خاص هنری‌ای درک شوند تا فرایندهای قدرت را بازتولید کنند.

اما برای فهم بهتر هنر، و دلیل اصلی به خدمت واداشتنش در جوامع ایدئولوژی‌زده‌ای چون شوروی، باید دانست که اصلیترین عنصر هنر، آگاهیبخشی و فراروی از وضعیت موجود، در تخیل است. تخیل موجود در یک اثر هنری، فارغ از اینکه این تخیل برساختی اجتماعی باشد، یا اینکه خود به ساختی اجتماعی دست بزند، چیزی در بند و در ید قدرت حاکمه نیست. اگر برساخته نیز باشد برساختی ناخودآگاهانه است که قدرت مطلق توانایی خوانش و تحلیلش را ندارد؛ از همینرو باید قدرت را تا سطح خیال هنری برکشید و به جنگ تخیل و ابتکار هنری رفت، پیش از آنکه به عرصهی اجتماعی و در قالبی عینی راه یابد. در رمان درخشان و کاملاً سیاسی آرتور کوستلر با نام ظلمت در نیمروز، به بهترین وجه میتوان این نبرد با تخیل را مشاهده کرد: «ما را با دادگاههای تفتیش عقاید مقایسه میکردند، چون، مانند آنها، همواره تمام بار مسئولیت زندگی فرافردی آینده را بر دوش خود احساس میکردیم. شباهت ما به مفتشان دادگاههای تفتیش عقاید در این بود که نطفههای گناه را نه تنها در کردار انسانها بلکه در افکارشان خفه میکردیم. هیچ حریم خصوصی را، حتی درون جمجهی انسان، نمیپذیرفتیم.... ما تاریخ را کاملتر از دیگران آموختهایم. میدانیم که تاریخ برای فضیلت ارزشی قائل نیست، و جنایتها مکافات نمیشوند، ولی هر خطایی عواقب خود را دارد که دامن هفت نسل را میگیرد. هر فکر غلطی که دنبال میکنیم، جنایتی است که در حق نسلهای آینده مرتکب میشویم. در نتیجه، افکار غلط را باید همانگونه مجازات کنیم، که دیگران جنایت را مجازات میکنند: با مرگ». نوشتهی کوستلر خود تخیل هنری برضد یک اندیشهی تمامیتخواه است. تخیل سازندهی ادبی کوستلر در مقابل تخیل آرمانشهریای است که اکنون به فعل درآمده و دیگر تخیلات را برنمیتابد. ادبیات در اینجا نوعی تخیل برعلیه تخیل به فعل درآمده است. سرکوب اندیشه است به نام فعل، و همانطور که گودن میگفت آرمانشهر خود هنگام قدرت گرفتن دیگر آرمانها را نابود میکند.

اکنون، دوباره به جملهی لنین بازگردیم و هنر برای خلق را بر مبنای تخیل تفسیر کنیم. حوزهی خیال اجتماعی منفک از حوزهی خیال فردی نیست، تنها تفاوت این دو حوزه دنیای متن یا تولید اثر است. با ایجاد دنیای متن حوزهی خیال اجتماعی زاده میشود اما نه به صورت کاملاً آزاد بلکه همزمان به صورت مکانیکی و آزاد. دنیای متن هم زادهی ناخودآگاه برساختهی هنرمند است و همینطور -به صورت همزمان- سازندهی تغییر شکل داده شدهی این برساخت؛ از همین رو لازم است که هنر برای خلق به حوزهی خیال فردی راه پیدا کند. برای انجام این کار، دو عمل لازم است. اول اینکه مفهوم خلق به حوزهی کاملاً گستردهای بدل شود بطوریکه این گستردگی تا محیط و محل زندگی هنرمند نیز کشیده شود. تعریف خلق باید خود هنرمند را نیز نه تنها به خلق بلکه یکی از مردمان صاحب وظیفه برای خلق بدل کند. دوم اینکه ترس همگانی به ترسی عمومی و نه فردی بدل شود. ترس باید از خلق باشد نه از دیکتاتور، به همین دلیل است که دیکتاتور مرتباً خادم خلق و در عین حال رهبری لازم برای خلق تعریف میشود. عمل اول، هنرمند را از تافتهای جدابافته به زیر میکشد و به یک فرد صرفاً اداری در دستگاه عظیم خلق بدل میکند و عمل دوم، ترس را به عاملی درونی و همهجایی بدل میکند و دیکتاتور را چوپان خلق. نتیجهی نهایی هنر برای خلق این خواهد بود که، تخیل در حوزهی فردی، دارای فیلترهای حساس درونی، برای حذف عوامل مؤثر در هنر ضد خلق باشد.

حذف تخیل از هنر، ناخودآگاه هنرمند را مرتباً درگیر پذیرش جرم، بدون انجام جرم میکند. به واقع برساختن تخیل با معناسازی جدید و حذف خلاقیت سازنده، ماحصل چنین فرایندی است. استالین شیوهی جالبی را برای ترغیب هنرمندان به تخیل برساخته بنیان نهاده بود. وقتی دستور بازداشت ماندلشتام، شاعر و نویسندهی بزرگ روسی، را صادر کرد هنرمندان را با شیوهای کارآمد به زانو درآورد. رادزینسکی در کتاب خود، استالین، این تسلیم بی قید و شرط را چنین بازگو میکند: «کلاً به تسلیم درآوردن یعنی به آنان یاد دهد به دستگیری دوستان خود توجهی نکنند؟ نه، یعنی به آنان یاد دهد از دستگیری دوستانشان تمجید کنند». آخرین مرحلهی دیکتاتوری شاید چشم در برابر چشم باشد؛ تخیل در مقابل تخیل، هم امری پیشینیست و هم راهگشاتر. تخیل هنری را که از جامعهای بگیری، آنچه می‌ماند، جامعهی محبوس در تکرار و تبعیت است و هنرمندی که شجاعتش ته کشیده است.

 

مهدی سبز، کارشناس ارشد علوم سیاسی

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار