فراتاب - گروه بین الملل: مقاله مفصل و تحقیقی پیش رو توسط جلال شفیعی از اساتید دانشگاه، پژوهشگران ارشد خاورمیانه و آگاهان حوزه مسائل کُردها در خصوص درگذشت «نوشیروان مصطفی» رهبر برجسته کُرد برای فراتاب به رشته تحریر درآمده است:
آنچه آنان بر دوش ميكشند زمين نيست بلكه واقعيات روزمرهاي است كه سنگيني خود را دارد. «والتر بنيامين»
آنچه كه مبرهن است مرگ سياستمداران و انديشمندان و مصلحين اجتماعي و ... آن هم از سنخ آرمانگرا، در عصر ما جامعهي سياسي را دچار خلاء و حفرههايي ميسازد كه اين حفرهها بسي بيش از آنچه كه فكر ميشود تأثير گذارند، به نظر نميرسد كسي بتواند منكر اين باشد سرنوشت دو بزرگترين و قدرتمندترين انديشهها و ايدئولوژيهاي سياسي معاصر يعني كمونيسم و مائوئيسم در مقاطع مختلفي با مرگ رهبرانشان دچار تغييرات اساسي شدند، لازم به يادآوري است تغييرات ناشي از مرگ رهبران آرمانگرا دو طيف عمدهي از پيامدهاي ايجابي- سلبي، راديكال - محافظهكارانه، خوب - بد، معطوف به انسداد سياسي بيشتر، و يا رو به سوي فضاي باز سياسي بيشتر را در پي دارد، به عبارتي ديگر تأثيرات و تواليها و بسامدهاي مرگ سياستمداران هميشه از يك سنخ نبوده، و اين پيامدها پارادوكسيكالاند، گاهي خوب است و گاهي بد، صدالبته معيار خوب بودن و بد بودن، از نگاه اين نوشتار منافع عمومي و جامعهي سياسي است، آشنايان به تاريخ سياسي جهان معاصر خوب آگاهند كه با مرگ لنين، و روي كار آمدن استالين، فضاي سياسي شوروي به سوي انسداد و راديكاليزم و توتاليتاريسم مطلق پيش رفت.
با مرگ خود استالين و روي كار آمدن خروشچف، باز فصل بسيار متفاوتتري از عصر حيات استالين در شوروي رقم ميخورد و بر همين سياق، مرگ پياپي برژنف، چرنينكوف و آندرهپف، فضا را براي روي كار آمدن، گورباجف با انديشههايي باز و باور به فضاي باز سياسي فراهم ساخت. ... در همهي ادوار تاريخ مرگ چهرههاي شاخص سياسي، در ادامهي روند تاريخي و يا انحراف از مسير اصلي مؤثر بوده است و غالباً اين تأثيرگذاري و پيامدهاي مرگ چهرهها، در نظامها و جوامع پيشامدرن به مراتب بيشتر از جوامع توسعهيافته است، چه كه در جوامع توسعهيافتهي غالباً سياسي، معيار تأثيرگذار در روند نيروها، سيستم است و نه فرد، و تأثيرات ايجابي يا سلبي، خوب يا بد، ناشي از مرگ سياستمداران در جوامع بسته دال بر آن است كه در آن جوامع غالباً نقش عمده و نيروي موثر و تأثيرگذار بر روند تاريخ، سياست، فرهنگ و ... فرد است نه نهادها، نيروها، و خردهنظامها و كليت نظام اجتماعي و خود اين عارضه گوياي آن است كه آن جوامع توسعه نيافتهاند، اما در پارهاي از جوامع توسعه نيافتهي سياسي و يا در حال توسعه با طبقهي خاصي از سياستمداران مواجه هستيم كه اولاً در عين حالي كه از بدنهي حاكميت و قدرت سياسياند، در همان حال با تمام وجود، با منويات و روشهاي سياسي حاكم بر جامعه، همداستان نيستند، و در ثاني، عليرغم آنكه وارد فرايند و مكانيسم دستگاههاي قدرت و حاكميت شدهاند، همچنان خمير مايهي فكري و غالباً روشنفكري و انديشهورزي را حفظ كردهاند، اگرچه شالودهي اساسي كار روشنفكري آن است كه فرد روشنفكر بيرون از دايرهي قدرت و نظام سياسي باشد و قداست و وجاهت خود را با پلشتي جهان سياست و قدرت در نياميزد و آن را آلوده نسازد، اما بنا به دلايلي عديده كه جاي ديگري براي بحث ميطلبد، گاهاً با شخصيتهايي در تاريخ معاصر سياسي جهان مواجهايم كه در عين حالي كه از بدنهي قدرت سياسياند، اما نقدهايي بر آن دارند كه اين طبقه خاص از سياستمداران آخرالامر، فرجام خوب و آساني هم نمييابند، چرا كه غالباً از سوي قدرت سياسي و نظام حاكم هم مورد غضب و قهر واقع ميشوند، از اين سنخ از سياستمداران خاص كه از بدنهي اصلي قدرت و سياست مسلط و حاكم راهي جدا از گفتمان مسلط در پيش گرفته و غالباً هم مورد غضب واقع شدهاند، ميتوان از سه نفر نام برد كه عليرغم تفاوتهاي فاحش در انديشههاي سياسيشان سرنوشت بسيار مشابهي داشتند، تروتسكي كه خود از بانيان و معماران انقلاب اكتبر 1917 شوروي پيشين بود به دليل انتقادهاي صريحاش از روش سياسي استالين، مورد غضب واقع شد و به طرز فجيعي توسط مأموران سرّي استالين كشته شد، در انقلاب ايران آيتالله منتظري نيز كه از ياران نزديك رهبر انقلاب آيت الله خميني بود، به دليل تفاوت ديدگاههايش از قدرت و ايفاي نقش در عرصهي سياست كنار گذاشته شد و سومين شخصيت سياسي مورد نظر ما نوشيروان مصطفي، از قديميترين و نزديكترين و يار غار جلال طالباني بود كه پس از فروپاشي رژيم بعث به رياست جمهوري عراق رسيده بود. نوشيروان مصطفي مورد غضب واقع نشد و به عكس، اين او بود كه كارگزاران سياسي كردستان را مورد نقد و انتقاد و اعتراض قرار داد و بيترديد خواننده اين متن نيز با نگارنده نوشتار، همداستان است كه اين خود نوشيروان مصطفي بود كه راه خود را از پلشتي سياست حاكم بر كردستان جدا كرد.
1-تعريف آرمانگرايي سياسي:
از آرمانگرايي و آرمان با شاخصهايي كه ما از اين واژه در زبان فارسي و يا زبانهاي ديگر شرقي مراد ميكنيم، تقريباً در متون تخصصي علوم سياسي شرح و تعريف نيامده است، اگر چه همان شاخصها و كارويژهها، كاركردها و رفتارهاي سياسي كه آدميان متاثر از يك آرمان سياسي انجام ميدهند، در شرح و تبيين جامعه شناختي و روانشناختي و سياسي تحولات و مفاهيم ديگري از قبيل ايدئولوژي و يوتوپياهاي سياسي آمده است، با اين قيد احتياط، بنظر ميرسد كه آرمانگرايي سياسي، نوع خاصي از كنش سياسي و فكري معطوف به ايجاد و برساختن نوع خاصي از جامعه و سياست و حكومت است كه بيشتر در روياي سياسي وجود دارد تا در واقعيت اجتماعي به عبارت ديگر، آرمانگرايان سياسي، كسانياند كه فكر ميكنند بايد شكل جديدي غير از آنچه كه هست از سياست و جامعه و حكومت و اقتصاد و فرهنگ و ... بر سر كار آيد تا جوابگوي نيازهاي انساني باشد. آرمانگرايي سياسي مبتني بر اين اصل اساسي است كه وضع موجود و روندهاي حاكم بر سياست و جامعه، به بيراهه رفتهاند و بايد تغيير كنند، با اين تمهيدات آرمانگرايي سياسي در فكر ايجاد تغيير سياسي است.
2- شاخصهاي روشنفكران آرمانگرا:
اگر چه متفكرين متعددي در خصوص شاخصهاي روشنفكري قلم زدهاند و نوشتهاند، اما در اين مقاله كوتاه و مختصر جاي طرح و بيان همهي آن ديدگاهها نيست ولي آنچه كه مسلم و محتوم است اينكه روشنفكران همان وجدان بيدار جامعه هستند و اين باور در اذهان عمومي جاي خوش كرده و به اصل مسلم تبديل شده است كه روشنفكران نقش وجدان بيدار جامعه را ايفا ميكند كه هم نظام اجتماعي و هم نظام سلطه و قدرت و حكومت از تيغ تيز آنان در امان نيست. در واقع، حقيقت ماجرا دقيقاً به عكس اين است، چه كه روشنفكران بمثابه وجدان بيدار جامعه همواره، نظام اجتماعي و ساختار قدرت و سلطه و حاكميت را از طريق نقد و انتقاد از كاستيها و انحراف و به بيراهه رفتن باز ميدارند و ... غير از نقد قدرت كه اساسيترين شاخص روشنفكران بمثابه وجدانهاي بيدار جامعه است، دو شاخص ديگر را نيز كه آلبركامو از آنها ياد كرده است، به نظر ميرسد كه در كنار شاخص نقد، شالودههاي سه گانهي كار روشنفكري باشند كه عبارتند از دفاع از حقيقت و دفاع از آزادي و از همه مهمتر نقد قدرت و حاكميت.
3- شاخصهاي سياسي نوشيروان مصطفي :
آنچه كه در اين نوشتار در قالب ابعاد فكري و شاخصهاي سياسي رويكرد آرمانگرايانهي نوشيروان مصطفي ميآيند مآخوذ از محتواي سخنرانيها، مصاحبهها، گفتگوها و نوشتارهاي ايشان است كه طي سالهاي اخير و از زمان بنيادگذاري جنبش تغيير «گوران» رفته رفته منعكس شدهاند، كه مخاطب و خوانندهي كنجكاو را به متن آثار ايشان و مصاحبهها و گفتارهايشان، ارجاع ميدهيم. كه آن شاخصها را كه سبب ميشوند تا با توجه به آنها به اين داوري برسيم كه بيش از آنكه وي يك دولتمرد بوده باشد، يك آرمانگراي سياسي بوده ميتوان به صورت زير برشمرد:
- تاكيد بر ضرورت دولت قانون بجاي سليقه فردي و حزبي: نوشيروان مصطفي در اين راستا، دو انديشهي اساسي و مرتبط بهم را مطرح كرد كه پس از مدتي از قالب طرح و انديشهي يك سياستمدار به يكي از دغدغهها و مسائل مطرح در حوزه عمومي مطرح شد و آن دو پروژهي مذكور، عبارت بود از ضرورت اصلاح قانون اساسي كردستان از يك سو و پايبندي دولت كردستان به عمل به قانون اساسي از سوي ديگر، بنابراين نوشيروان مصطفي در خصوص دولت قانون، دو نقيصه و خلاء را گوشزد كرده است، خلاءهاي قانوني و عدم التزام به اجراي قانون، و در اين راستا، طي مباحثات جدي و مصاحبهها و نوشتار و گفتارها كوشيده است كه اين دو موضوع را بمثابه پايههاي استقرار دولت قانون در كردستان مطرح كند.
- سعي در كمرنگسازي سروري حزب سياسي و پالايش احزاب سياسي از طريق مجاب ساختن آنها به كنار گذاردن ابزارهاي دوگانهي قدرت نظامي و ثروت و سرمايه، تا جايي كه از وي به زبان كردي، اصطلاحي از سالها قبل مصطلح و رايج شد كه عبارت بود از «دراو و درو» كه به معني سرمايه و دروغ است و قوياً بر اين باور بود تا هنگامي كه بازيگران سياسي و عرصهي سياست چشمي به سرمايه و چشمي ديگر به سياست دارند، جز دروغ چيز ديگري از سياست نميزايد به عبارت ديگر او بر اين باور بود كه دولتمردان كُرد هنوز در چنبره دروغ و پول و سرمايه گرفتارند و اينان قادر به رهبري جامعه سياسي نيستند.
- مبارزه با فساد سياسي و مالي: نوشيروان مصطفي از اولين معترضان و منتقدان جدي دستگاه قدرت سياسي در اقليم كردستان بود كه به اين نقيصه پي برده بود كه تعدادي از مهرههاي قدرت سياسي كه غالباً همان مقامات دست اول دو حزب سياسي عمدهي كردستان بودند به اشكال مختلف دچار فساد مالي و سياسي شدهاند، از جملهي اين فسادها تصاحب مقامهاي حكومتي توسط وابستگان خانوادگي رهبران اين دو حزب بود، علاوه بر اين دستاندازي اين مقامات در سرمايههاي مالي و پولي و تصاحب درآمدهاي ناشي از عايدات گمركي مرزها و اين اواخر نيز، فروش بي حساب و كتاب و بيرويهي نفت بوده است كه به دفعات مكرر، نوشيروان مصطفي اين موضوعات را مطرح كرده است.
- اعتراض به استيلاي كاريزماي فردي : از ديگر موارد قابل توجه كه به گونهاي شاخص در افكار و انديشههاي نوشيروان مصطفي طي سخنان، نوشتهها و گفتارها و مصاحبههاي مطبوعاتياش برجسته شد، نقد ايشان به استيلاي كاريزماي فردي بر عرصهي سياست كردستان بود و صدالبته اين تفكر و رويكرد سياسي ايشان زادهي آموختههايش بود و وي بيش و پيش از ديگر شخصيتهاي سياسي طراز اول مطرح در كردستان، درك بهتري از مقوله سياست داشته است چه كه وي دانش آموختهي علوم سياسي و حقوق بينالملل از دانشگاههاي بغداد و وين اتريش بود، براي چنين فردي، از بديهيات مسلم است كه به اين نتيجه برسند كه در آغاز هزارهي سوم، مديريت پروسهي سياست تنها با الهام از كاريزماي فردي نميتواند كارآمد باشد، وي با صراحت و شفاف به مبتلا شدن دو حزب عمدهي كردستان به آفت كاريزماي فردي هشدار داده بود.
- طرح ضرورت اصلاحات و رفورم سياسي در كردستان: از شاخصترين موضوعاتي كه جنبش تغيير به رهبري نوشيروان مصطفي با استفاده از آن در ميان بخشهايي قابل توجه از مردم كردستان نفوذ كرد، موضوع ضرورت انجام اصلاحات سياسي بود كه وي آن را طرح كرد كه مقصود وي بازنگري اساسي در همهي تفكر و رفتار سياسي سياستمداران در كردستان بود، ضرورت اين اصلاحات تنها، دغدغهي نوشيروان مصطفي نبود، و عمق و ژرفاي فساد در ميان كه همهي بخشهايي از مديران و سياستمداران كردستان تا آنجا بوده است كه طي سالهاي اخير، چهرههاي شاخص فكري و روشنفكران و نخبگان شناخته شدهاي همچون ريبوار سويلي، مريوان وريا قانع، بختيار علي، ريبين هردي، و ئاراس فتاح، بطور جدي از آن داد سخن دادهاند، به طوري كه اينان در يك موضوع متفقالقولاند و آن اينكه، عنصر غالب در بدنهي سياست كردي بعد از دورهي شورش و انقلاب، عنصر فساد است[1]. صدالبته نوشيروان مصطفي براي ترميم فساد و انجام اصلاحات، در مراحل آغازين روزها و ماههاي جنبش تغيير، شعار عبور از دو حزب عمده را سر داده است و به عبارت ديگر، براي اولين بار، با توجه به اين موضوع ضرورت نيروي سوم را براي ايجاد بالانس و موازنهي سياسي مطرح كرد.
- طرح موضوع ضرورت انديشيدن به دولت ملي بجاي دولت حزبي: ادراك اين موضوع براي آنان كه طي سالهاي اخير در اقليم كردستان، زيستهاند، و يا براي كساني كه بيرون از كردستان به گونهي پيگير و صدالبته حرفهاي و آكادميك، مسائل آن جا را رصد كرده باشند، بسيار بديهي است كه دولتمردان مسلط بر اقليم كردستان به دلايلي عديده بيش از آنچه كه به فكر برساختن دولت ملي كردستان كه بمثابه چتري حمايتي براي تمام مردم كُرد عمل كند بوده باشند، در راستاي منويات تنگ نظرانه و كوتاه مدت حزبي بودهاند و با ارزيابي عملكردهاي مختلف سياسي-فرهنگي، اقتصادي، عمراني، ديپلماتيك و نظامي، دو حزب عمدهي كردستان ميشد به آساني به اين مهم پي برد كه تضمين منافع خاص حزب سياسي بر مقولهي برساختن دولت ملي كردستان، مقدم و مرجح بوده است. تذكار و يادآوري و اعتراض و انتقاد از اين رويهي سياسي همواره، دغدغهي روشنفكران كردستان و در صدر آنها نوشيروان مصطفي بوده است. اگر چه براي ايجاد بسترهاي لازم در راستاي برساختن و تئوريزه كردن مقوله و مفهوم دولت ملي كردستان طي سالهاي اخير، تلاشهايي در قالب جلسات با شركت نمايندگان احزاب سياسي كُرد و حتي شخصيتهاي سياسي مطرح در عرصهي سياست كردستان انجام گرفته است اما به دليل آنكه عملاً دو حزب عمدهي كردستان به گونهاي افراطي بر منافع و منويات خاص حزبي خويش اصرار ميورزند، كمتر كسي شعارها و تبليغات آنها در راستاي تقويت انديشهي دولت ملي كُردستان را باور نكرده است.
- زمينهسازي براي انجام( گردش نخبگان) در كردستان: مقصود از گردش نخبگان the circulation of the elites آن است كه به طور اساسي در همهي عرصههاي سياست چه در ميان نهادهاي مدني و سياسي از قبيل احزاب سياسي و چه در بدنهي دولت و حاكميت، براي پيشگيري كردن از ابتلاء به فساد، تغيير مهرهها و به اصطلاح گردش نخبگان از ضروريات حتمي است كه انجام انتخابات براي تغيير مديريت هم در عرصهي عمومي و هم در بدنهي احزاب و ساير نهادهاي سياسي از بديهيترين راهكارهاي عملياتي ساختن قاعده و اصل بنيادين گردش نخبگان است كه با توجه به تكراري بودن اسامي مديريتي برآمده از دو حزب عمدهي كردستان طي بيش از دو دهه در كردستان بعيد به نظر ميرسد كسي باور كند كه اين دو حزب به قاعدهي گردش نخبگان گردن نهاده باشند. نوشيروان مصطفي، و صد البته چهرههاي شاخص فكري كردستان از قبيل ريبوار سويلي، مريوان وريا قانع، ريبين هردي و ... به طور جدي و پيوسته بر ضرورت انجام و عملياتيسازي قاعده گردش نخبگان پاي فشردهاند، آنچه كه قابل توجه است آنكه نوشيروان مصطفي در ايجاد صدايي رسا براي انجام اين قاعده نقشي اساسي داشته است.
- طرح انديشهي ارتش ملي و جايگزيني آن بجاي نيروي نظامي حزبي : از ديگر انديشهها و دغدغههاي نوشيروان مصطفي كه مكرر، آن را در نوشتارها و مصاحبهها و سخنانش طرح كرده است، تلاش براي ايجاد و برساختن يك نيروي نظامي واحد غيرحزبي در كردستان بوده است كه بتوان از بطن آن ارتش ملي كردستان را براي فردا ساخت، كه لازمهي اساسي و شاخصهي مهم اين نيروي نظامي ميبايست اين ميبود كه به جاي وفادارياش به آرمانهاي يك يا دو حزب سياسي خاص به آرمانهاي تاريخي ملت كردستان پايبند باشد.
- عموميسازي مقولهي سياست : از آفات مبتلا بهِ سياست در اقليم كردستان كه محصول مستقيم و زادهي آفاتي است كه طي اين نوشتار مختصر بدان اشارت رفت آن بوده است كه دو حزب عمدهي كردستاني، تا پيش از ظهور جنبش تغيير به رهبري نوشيروان مصطفي بر آن بودند كه كنش سياسي و حضور در عرصهي سياست تنها از گردونهي آن دو حزب سياسي باشد، به عبارتي ديگر، يك فرد، تنها در صورتي كه در زير سايه و چتر حمايتي يكي از آنان دو حزب وارد سياست ميشد، شانس و فرصت آن را ميداشت كه بتواند رشد كرده و در بازي سياسي شركت كند، چنانچه بخشهايي از جامعهي سياسي كردستان به هر دليل كه حاضر به رفتن به زير سايه استيلاي تشكيلات يكي از آن دو حزب سياسي نميشدند، هرگز شانس و فرصت آن را نمييافت كه بتواند در بازي و عرصه سياست مشاركت كند، و چه بسا كه غير از جنبش تغيير، احزاب سياسي غالباً اسلامگرا نيز متاثر از همين نقيصه پاي به عرصهي وجود نهادند، و ايجاد شدند چرا كه به دلايل عديدهاي يا آن دو حزب سياسي قادر به جذب همهي شهروندان نبودند، و يا اينكه به دلايلي جذابيت خود را براي جذب بخشهاي بيشتري از شهروندان به عرصهي سياست از دست داده بودند اما آنچه كه مسجل بوده است آن است كه كساني كه حاضر به پذيرش استيلاي بيچون و چراي تشكيلات و ارزشهاي آن دو حزب سياسي نميبودند از راهيابي به عرصهي سياست باز ميماندند، و با توجه به اين مسئله از ديگر تلاشها و انديشههاي نوشيروان مصطفي آن بوده است كه سياست و عرصهي سياسي را از سيطرهي دو حزب سياسي خاص خارج كرده و آن را به عرصهاي عمومي بدل سازد، و بيترديد، با توجه به آنكه طي انتخابات پارلماني 2009، جنبش تغيير معروف به « گوران » به دومين نيروي سياسي كردستان بدل شد، ميتوان به سادگي اين ادعا را مطرح كرد كه اين جنبش بخشهايي از نيروهاي سياسي سرگردان را در خود جذب كرده است كه اين نيروها نسبت به هيچكدام از دو حزب سياسي اتحاديه ميهني به رهبري جلال طالباني و حزب دموكرات كردستان به رهبري مسعود بارزاني سمپاتي و احساس رضايت نداشتهاند.
- ايجاد حزب سياسي مدرن : شايد مهمترين و ماندگارترين اثر سياسي نوشيروان مصطفي كه در عمل، بوقوع پيوست، ايجاد يك حزب سياسي مدرن براساس شاخصهاي نزديك به مدرنيتهي سياسي بود، چه كه ساير احزاب سياسي اعم از دو حزب قديمي و عمدهي كردستان يعني اتحاديه ميهني و حزب دموكرات از يك سو و احزاب اسلامگراي موجود در كردستان، از شاخصهاي حزب سياسي مدرن كه بتواند جامعهي سياسي را به سوي دموكراسي رهنمون شود، دور و با آن بسيار فاصله دارند، بديهيترين نقد سياسي وارده بر دو حزب عمده سياسي اتحاديه ميهني و حزب دموكرات آن است كه اساساً آنها، بيش از آنكه به حزب سياسي شبيه باشند بيشتر در قباي پديدهاي بنام «دولت در دولت» رفتار و عمل ميكنند، چرا كه اين دو حزب بخشهاي دوگانهي ثروت و قدرت نظامي را به عنوان شالودهي اساسي وجودشان گرفتهاند، و در واقع اين دو شاخصه، نه تنها آنها را از شاخصهاي ساختاري حزب سياسي مدرن متمايز ميسازد كه حتي آنها را به ورطهي فساد نيز كشانده است و ناگفته نماند كه احزاب به اصطلاح اسلامگراي كردستان نيز به گونهي ديگري دچار آفت شده و روز به روز، از مقولهي حزب سياسي مدرن فاصله ميگيرند، و آن اينكه اين احزاب نيز غالباً از طريق دامن زدن به سه امر مذموم و پيشامدرن كه هيچ سنخيتي با سياست مدرن ندارند، خود را بازتعريف، بازتوليد و سازماندهي كرده و اقدام به جمعآوري نيرو در عرصهي اجتماعي كردهاند، سه اقدام و عمل نكوهيدهاي كه سياست كردستان را به ورطهي سياست پيشامدرن سوق داده و احزاب اسلامگرا بر آن شالودهها استوارند، عبارتند از :
اول) دامن زدن به رمانتيسيستم مذهبي، كه غالباً از طريق دامن زدن به عواطف و احساسات مذهبي مردم، آنهم از طريق تريبون مساجد به آن دست يازيدهاند.
دوم) دامن زدن به روحيهي پوپوليستي و عوامگرايي كه آن هم از طريق تبليغات مذهبي و طي مراسم مختلف و اعياد ديني و نماز جمعهها، انجام ميگيرد.
سوم) غوغاسالاري ديني كه در قالب اعتراض و گسترش آنچه كه آنان، آن را فرهنگ فساد و غربگرايي مينامند، انجام ميگيرد.
با اين تمهيدات هر كدام از احزاب سياسي كردستان، به گونهاي دچار آفت شده و از روح و شاخصهاي حزب سياسي مدرن فاصله گرفتهاند، اما نوشيروان مصطفي كوشيد كه نهادي سياسي با شاخصهاي نزديك به حزب سياسي مدرن بنا كند، كه نه به نيروي نظامي مجهز است و نه به منابع ثروت و سرمايه در كردستان دسترسي داشته است و نه به سياق اسلامگرايان به رمانتيسيسم و پوپوليسم دامن زده است، اگر چه با قيد احتياط بايد براي منتقدين اين نوشتار نيز جاي باز باشد كه مدعي شوند، هيچ تضميني نيست كه بويژه پس از مرگ خود نوشيروان مصطفي، جنبش تغيير نيز به اشكالي از آفت فساد مبتلا نشود.
4- علل و زمينههاي افول آرمانگرايان سياسي و تعميق سرگشتگي سياسي :
مرگ نوشيروان مصطفي، سبب شد تا كم و بيش قاطبهي مردم كردستان، به اين نتيجه برسند و چه بسا اين موضوع را بر زبان آورند كه حس ميكنند در فقدان وي، سرگشتگي و نابساماني سياسي ژرفا و عمق بيشتري پيدا ميكند، به عبارتي دقيقتر به نظر ميرسد كه مرگ نسلي از رهبران آرمانگرا و افول تدريجي اين نسل، جوامع سياسي خاستگاه اين رهبران را دچار عارضهاي ميسازد كه همانا، تعميق سرگشتگي و پريشاني و آشفتگي سياسي است.
اما بطور دقيق جاي آن دارد كه در حد حوصلهي اين نوشتار، بكوشيم علل اين معادله و يا اين گزارهي دردناك را كالبدشكافي كرده و تحليل نماييم. لازم به يادآوري است عللي را كه در پي بيان خواهيم كرد، بمثابه علل افول آرمانگرايي به طور كلي و جزئي و دقيقتر، افول آرمانگرايان و سياسي ايفاي نقش كردهاند، و نكتهي اساسيتر اينكه اين افول مفهوم و پديدهاي است بسي گسترده از تنها مرگ فيزيولوژيك سياستمداران آرمانگرا، چه كه در پارهاي موارد بعضي از سياستمداران و چهرههاي شاخص به ظاهر در قيد حياتاند، اما به دليل ابتلاءشان به فساد، پيش از مرگ فيزيولوژيكي، ميميرند، چرا كه نفوذ و منزلت و اعتبار و قداست و ارزششان را نزد مردم از دست ميدهند، و سرانجام اينكه، به علت آنكه شأن نزول تحرير اين نوشتار، بوده است و ذهن مخاطب را براي ادراك عميقتر نوشتار آماده ميسازد و آن اينكه، افول سياستمداران آرمانگرا، پيامد تلخ و دردناكي به دنبال خود دارد، و آن هم تعميق و گسترش و توسعهي حرمان و سرگشتگي سياسي تودههاست، و اما علل افول سياستمداران آرمانگرا را ميتوان اينگونه برشمرد :
- زوال و از مد افتادگي ايدئولوژيهاي سياسي : به دلايلي روانشناختي، جامعهشناختي، اقتصادي، سياسي و از همه مهمتر به دليل انقلاب اطلاعات و رشد دنياي مجازي، انسان و جامعهي امروزي از حد بسيار بالاتري از ادراك و شعور و رشد فرهنگي و سياسي برخوردار شده و همچون عصر جنگ سرد و تا پيش از فروپاشي بلوك شرق مطيع و مريد صرف سخنگويان و ايدئولوگهاي ايدئولوژيهاي سياسي نيست، و اين تحول عمده و اساسي، به سهم خود، سبب كسادي بازار ايدئولوژيهاي سياسي شده است كه يكي از توالي حتمي اين امر، مهجور ماندن آرمانگرايي سياسي است كه بخشي از اين مهجور ماندگي آن است كه ديگر نسل جديدي از آرمانگرايان سياسي ظهور نكرده و درست نميشوند، و از سوي ديگر به دليل بالا رفتن سن نسل قبلي آرمانگرايان سياسي و خانهنشين شدن و دوري گزيدن آنان از عرصهي حيات سياسي، جامعه سياسي دچار نوعي شكاف شده است كه شكاف مذكور، آن است كه از سويي، نسل پيشين آرمانگرايان رفته رفته عرصهي سياست را به دلايلي از قبيل كبرسن، بيماري، و مرگ ترك ميكنند و از سوي ديگر به دليل از مدافتادگي آن دسته از ايدئولوژيها كه ميتوانستند نسلي از انسانهايي آرمانگرا در بطن خويش پرورش دهند، ديگر كمتر كساني به آرمانگرايي روي خوش نشان ميدهند چرا كه منابع فكري آرمانگرايي در حال خشكيدن هستند، و اين جامعههاي سياسي معاصر را با بحراني بنام زوال آرمانگرايي مواجه ساخته است.
- مفسده رسانههاي حزبي و تخريب چهرهي آرمانگرايي و آرمانگرايان موجود : بر كسي پوشيده نيست كه طي دو دههي گذشته بر تعداد رسانهها، در مقياس هزاران عدد اضافه شده است كه بخش بيشتر اين رسانهها، غير حرفهاي بوده و گردانندگان، مجريان، مديران، برنامهنويسان و سياستگذاراني كارنابلد و بيگانه با الفباي فرهنگ و جامعهشناسي و روانشناسي و اصول علم سياست و حقوق اين رسانهها را اداره ميكنند، و از اين مهمتر، در بهترين حالت و اگر بخواهيم در سخاوتمندانهترين شكل ممكن به اين رسانههاي نوظهور در خصوص نوع كارشان نمره دهيم بايد بگوييم كه اكثريتشان، تحت استيلاي گروهها و تشكيلات احزاب و دستههايي سياسياند كه اين از عمق فاجعه نه تنها نميكاهد، كه بر آن ميافزايد، اين رسانهها، گاهاً مهمترين مسائل را شخصي كرده و در واقع به زبان نيش و كنايه و طعنه و ناسزاي شخصي آلوده شده و در راستاي منويات مدير و صاحبان خود، مخالفان خود را ترور شخصيت ميكنند كه بخش بيشتر اين ترور شخصيتگريبانگر تعدادي از سياستمداران آرمانگر ميشود،عمق فاجعهي كار غيرحرفهاي اين رسانهها و ميدياي غالباً حزبي تا بدان جا كه گاهي طي يك برنامهي چند دقيقهاي، تاريخ 50 سالهي عمر و زندگي يك چهرهي سياسي تخريب و نابود شده است. در خصوص اثبات اين ادعا، و حصول يقين و اطمينان از غيرحرفهاي بودن رسانههاي كردي كافي است كه در هر دقيقهاي از شبانهروز، گذري چند دقيقهاي بر همهي كانالهاي كردي نمود كه اين عارضه و آفت، حتي شامل حال آن دسته از كانالها و رسانهها و تلويزيونهاي ماهوارهاي نيز ميشود كه مدعي حرفهاي بودن هستند.
- فساد سياسي – مالي و اشتباهات نابخشودني سياستمداران آرمانگراي كُرد: يكي از ديالوگهاي بسيار پرمعني و ارزشمند تاريخ سينما به نظر نگارندهي اين نوشتار، يكي از جملاتي است كه در بخشهاي مياني فيلم سينمايي گلادياتور، يكي از گلادياتورها خطاب به ماکسیموس گلادياتور بزرگ ميگويد: «... اينان به فكر آناند، پيش از آنكه ترا بكشند، نام ترا بكشند، كه بر سر زبانها افتاده است.» و روح حاكم بر اين گفته، بر حقيقت پيش روي سياستمداران آرمانگر مستولي است چه كه گاهاً پيش ميآيد، يك سياستمدار آرمانگرا، پيش از آنكه به مرگ فيزيولوژيك بميرد، نامش از تاريخ پاك ميشود و آن وقتي است كه وي اشتباهات فاحش و نابخشودني مرتكب ميشود، همچون حضور شوان پرور خواننده اساطيري و افسانهاي كُردها در ديدار بارزاني با اردوغان در شهر ديار بكر، كه با استناد به بازتابهاي اين سفر در شبكههاي اجتماعي ميتوان گفت كه با اين اشتباه وي خود با دست خويشتن، اسطورهي شوان پرور را زنده به گور كرد. بخش ديگري از مرگ زودرس سياستمداران آرمانگرا ابتلاء آنان به فساد مالي و سياسي است، زد و بندهاي مالي و خيانت به اموال عمومي آن هم در قالب برنامههايي به ظاهر موجه، يكي ديگر از مواردي است كه موجب افول سياستمداران آرمانگر و مرگ آنان ميشود. هنگامي كه مردمان فرودستي كه چشم به راه معجزه سياستمداران هستند ببينند، كه رهبرانشان در كاخهاي آنچناني زيسته و اتومبيلهاي آنچناني و ضدگلوله سوار ميشوند و فرزندانشان را براي زندگي و تحصيل در برترين دانشگاهها روانهي غرب ميكنند و ... ديگر اعتمادشان را از اين دست سياستمداران سلب كرده و باورهايشان به آرمانها فرو ميريزند.
- غفلت سياستمداران از مكانيسمهاي سياست : يكي ديگر از علل مرگ و افول و زوال چهرهها و سياستمداران آرمانگرا شده و ميشود، بيخبري و غفلت آنان از پيچ و خمهاي مكانيسمها و فرمولهاي پشت پرده سياست است كه به سادگي سبب ميشود كه آنان در دام سياستهاي منطقهاي و جهاني گرفتار شده و قافيه و دستاوردهاي ملتهايشان را به دشمن ببازند كه اين باختها، سبب سلب اعتماد مردمانشان از آنها ميشود، بنظر ميرسد، اين يك مورد در خصوص سياستمداران كُرد دردناكتر اتفاق ميافتد چرا كه اگر چه اكثريت آنان، طي بيش از نيم سده پيش تا به امروز، عملاً در عرصهي مبارزه بودهاند اما به دلايلي كه بيشتر معلول ساختارها و مكانيسمهاي سياست و اقتصاد و تجارت بينالملليست، قاطبهي جنبشهاي سياسي و رهبران اين جنبشها در كشورهاي نابسامان سياسي بازي خوردهاند و بخشي از ناكامي جنبشهاي سياسي كردها در صد سالهي گذشته را بايد در اين راستا تجزيه و تحليل نمود و اكيداً يادآور ميشود كه هرگز و هيچ گاه نبايد ناتواني و ناكامي اين سياستمداران در ادراك و شناخت به موقع پلشتيهاي پشت پردهي سياست را به عنوان يك نمرهي منفي به حساب آنان گذاشت و آنان را مقصر شناخت، اما در عين حال بايد با واقعيتهاي تلخ و دردناك عرصههاي مختلف سياست نيز آشنا شد، به طور مثال بغرنج بودن مكانيسمها و قواعد پشت پرده سياست كه غالباً در گرفتن و دادن امتيازات و منافع قدرتهاي منطقهاي و جهاني خلاصه ميشود سبب ميشود كه جنبشهاي آرمانگرا و سياستمداران آرمانگرا در بازي سياست نتوانند چندان برنده باشند و اگرچه چنين باختي هرگز نبايد سبب تقليل جايگاه و مرتبه و قداست و ارزشهاي يك مبارز سياسي آرمانگرا در ديدگاه مردم شود، اما عملاً در بيشتر موارد همان مبارزان كه شايد از سر صداقت بازنده شدهاند از چشمان مردمانشان ميافتند و اين باخت سبب بدگماني مردم به آرمانگرايي و آرمانگرايان ميشود.
- گسست نسلها و تفاوت فاحش نسل جديد با نسل قديم : دور شدن تدريجي دو يا سه نسل پياپي از يكديگر از حيث جغرافيايي، عاطفي، فكري و ارزشي، وضعيت جديدي را ايجاد ميكند كه اصطلاحاً گسست نسلها ناميده ميشود كه در اين وضعيت غالباً نسل پايينتر نسبت به ارزشهاي نسل بالاتر و بزرگتر، گردنكشي و طغيان ميكند، گاهاً شكاف و تمايز ميان نسلها، از حالت صرف شكاف خارج شده و به تقابل نسلي ميرسد كه در تقابل نسلها شاهد هنجارشكني و بزهكاري هستيم. روانكاوان و روانشناسان اجتماعي در نشانهشناسي گسست نسلها، به موضوعاتي توجه دارند كه بسيار ملموس و عيني و واقعي بوده و به سادگي در روابط اجتماعي افراد قابل تشخيصاند، كه وجود چنين مولفههايي دال بر وجود عارضهي گسست نسلها است. موضوعاتي از قبيل كاهش ارتباط كلامي ميان افراد جامعه، اختلال در فرايند همانندسازي، كاهش فصل مشتركهاي عاطفي، عدم تعهد به فرهنگ خودي و نابردباري نسلها گوياي اين است كه گسست نسلها اتفاق افتاده است، اما علل گسست نسلها كه با شناخت آنها بمراتب بيشتر وقوف مييابيم و باور ميكنيم كه يكي از واقعيتهاي عيني عصر ما بويژه در جوامع در حال گذار، واقعهي هولناك گسست نسلها است، چه كه علل بنياديني كه باعث و باني رويداد گسست نسلها است چنان در جامعهي ما عيني و روزمره شدهاند كه بعيد بنظر ميرسد كسي آن را انكار كند. آن علل بنيادين را روانشناسان از قرار زير ميدانند كه عبارتند از، اول ) از خودبيگانگي كه محصول روند پرشتاب زندگي معاصر است و فرصتي براي توجه به خويشتن نميماند كه اين عارضه از طريق تعميق روزافزون تنهايي انسان معاصر قابل تشخيص است.
دوم) به باور اريك فروم، انسان معاصر كه مظهر عصر جديد است دچار نوعي خودشيفتگي است[2] كه تحت تاثير اين خودشيفتگي در عين حالي كه منتظر محبت ديگران است به همان ديگران محبت نميكند، و رفته رفته اين عارضه جامعهي معاصر را دچار گسست عاطفي ميكند.
سوم) اشتغال روزافزون والدين، از واقعيتهاي عيني زندگي معاصر، اقتصاد نامتعادل و برهم خوردن موازنه ميان درآمد و هزينههاي زندگي است كه اين سبب شده است تا والدين وقت بمراتب بيشتري براي تامين مخارج و هزينههايي زندگي صرف كنند و اين موجب ميشود تا به عكس وقت كمتري براي اعضاي خانواده، والدين و فرزندان باقي بماند كه با هم باشند و اين نيز خود مزيد بر علت شده است تا بيش از پيش اعضاي خانواده و نسل فرزندان با اوليا دچار گسست و فاصله شوند، از سوي ديگر تجملاتي شدن روز افزون زندگي سبب شده است تا بچهها نيازها و هزينههاي بيشتري داشته باشند كه اوليا قادر به تأمين آن هزينهها نيستند و اين نقيصه نيز به سهم خود، آنها را از هم دور ميسازد، و به گسست ميان آنها شتاب بيشتري ميدهد.
چهارم) دنياي مجازي و انقلاب اطلاعات و انفجار توقعات ، انسان امروز در تيرهبختي بدخيم و بسيار بغرنجي بسر ميبرد چه كه در اثر رشد فرهنگ عمومي و دسترسي سريع و آسان به اطلاعات و رويدادهاي جهان از طريق دنياي مجازي توقع و انتظارات انسان و جامعهي معاصر بسي بالا رفته است در حالي كه به تناسب، ارتقاء اطلاعات وي، امكاناتش افزايش نيافته است و از سوي ديگر رشد چندين برابر جمعيت در تمامي دنيا و بويژه در جوامع در حال توسعه و نابسامان جنوب، بحران دسترسي به امكانات را بغرنجتر نيز كرده است و همهي اين دگرگونيها، وضع رواني آشفته و پريشاني را براي انسان رقم زده است. گسست نسلها سبب شده است تا نسل جديد نيازها و نگرشهاي خاص خود را داشته باشد كه شاخص اين خاص بودگي نسل امروز، را ميتوان گريزان بودن از جديت گريزان بودن از خشونت سمپاتي داشتن به انگارههاي ليبرال و جهان آزاد و ... ناميد، كه اين شاخصها در كنار عوامل ديگري آرمانگرايي را نزد آنان كمرنگ ميسازد.
6. تب تكثر و جنون دموكراسي و شتابزدگي سياسي : طي كمتر از سه دههي گذشته و بطور دقيقتر از 1989 كه آغازين شوكهاي وارده به بلوك شرق و اقتدارگرايي وارد شد تا به امروز، جهان و بويژه جوامع توسعه نيافتهي سياسي شاهد دو موج از انقلابات بظاهر دموكراتيك و معطوف به استقرار دموكراسيها بوده است. موج اول اين انقلابات در قالب انقلابات و دموكراسي خواهي در اروپاي شرقي و بلوك شرق و آسياي ميانه طي فاصلهي سالهاي 1989 تا 1992، اتفاق افتادند، و موج دوم اين دموكراسي خواهي را از 2011 به بعد در جهان عرب شاهد بوديم كه بسامد موج اول اين انقلابات در قاطبهي كشورهاي بلوك شرق، روي كار آمدن نظامهايي مجدداً اقتداگرا و با ايفاي نقش غالباً سياستمداران و دولتمرداني همراه بود كه پرورش يافته و از مهرههاي همان نظامهاي پيشين اقتدارطلب كمونيستي بودند كه يك شبه تغيير چهره و تغيير ماهيت داده و نقابي از دموكراسي خواهي بر چهره زدند و مجدداً اين بار در سايهي انتخابات دموكراتيك به قدرت بازگشتند كه بعضي از آنها به رؤساي جمهور مادام العمر مبدل شدند، اما موج دوم انقلابات دموكراسي خواهي، تحت عنوان انقلابات به اصطلاح بهار عرب از 2011 به بعد در جهان عرب بوقوع پيوستند كه در همهي اين انقلابات عربي اسلامگرايان سلفي و راديكال به نيروي قاهر و مسلط سياسي بدل شدهاند. در عراق امروز، و در كردستان، نيز تحت تأثير همان تب تكثر و جنون دموكراسي خواهي، چنان سياست از معنا تهي شده است كه هيچ واژه و قاعده و هنجاري قادر به توصيف آن نيست كه عقبهي همهي اين دگرگونيها تهي ساختن موهبت سياست از بار و ارزش و معناست چه كه تحت تأثير اين تكثر جنونآميز، جامعهي سياسي دچار نوعي از همگسيختگي سياسي شده و به علت اين از هم گسيختگي هيچ تفكر و انديشه و ايدئولوژي و حزبي سياسي نميتواند آنقدر با اقبال عمومي مواجه شده و آنقدر نيرو جذب كند كه بتواند، موجي از آرمانگرايي سياسي را در جامعه راه اندازد.
آنچه كه در اين نوشتار و بويژه در اين بخش تحت عنوان، علل افول آرمانگرايي سياسي و در قالب بندهايي با نام، زوال ايدئولوژيهاي سياسي، مفسدهي رسانهها، فساد سياسي و مالي و اشتباهات رهبران، گسست نسلها و تب تكثر و جنون دموكراسي، ذكرشان آمد، گوياي آن بود كه همهي اين عوامل در بازتوليد يك حقيقت سهم مشترك دارند، و آن هم گريزان كردن انسان و جامعه معاصر در كشورهاي بحران زدهي سياسي از آرمانگرايي سياسي، يك امر مسجّل و انكارناپذير است. موهبت سياست از بار و معنا تهي شده است و در عين حالي كه سياست و سخن از آن به وفور، در همهي عرصههاي اجتماعي به چشم ميخورد، اما كسي آن را جدي نگرفته و از اين مهمتر انسانها از آرمانگرايي سياسي پشيمان و گريزاناند، اگر چه شايد بخشي از خوانندگان و مخاطبان اين نوشتار در اين جا اين پرسش را مطرح سازند، اگر كه ادعاي اين نوشتار مبني بر افول آرمانگرايي سياسي، صحت دارد، پس اين همه آشوب سياسي در خاورميانه زادهي چيست؟ در پاسخ بايد گفت، كه اولاً بخش عظيم انرژي رواني- سياسي وراي آشوب سياسي در خاورميانه، معطوف به آرمانگرايي سياسي نبوده و تحت تأثير سلفيسم در پي احيا و بازآفريني تاريخ 1400 سال پيش است و احياي گذشته هرگز در قالب آرمانگرايي سياسي نميگنجد، و دو ديگر آنكه در تمامي اين بحرانها دستهها و گروههايي از مليشياها، به فعال مايشاء عرصهي سياست بدل شده و در حقيقت از طريق خشونت و قهر عريان عرصهي سياست اين جوامع را تسخير كرده و ملتها و تاريخ اين جوامع را به گروگان گرفتهاند.
5- تعميق سرگشتگي سياسي بمثابه پسامد و تالي حتمي افول آرمانگرايي سياسي:
آنچه كه اين نوشتار را رقم زد، دغدغهاي بود تحت اين عنوان كه با توجه به شاخصها و پارامترهاي خرد و كلاني كه در اين نوشتار در عرصهي سياست و فرهنگ و اقتصاد در جوامع در حال توسعه و خاورميانه و بويژه در كردستان اتفاق افتادهاند، گمان بر اين است كه شواهد و قراين گوياي آن هستند كه در حال تجربه كردن وضعيتي هستيم كه ميتوان آن را افول آرمانگرايي سياسي ناميد، اما پيامدها و توالي ونتايج اين افول در چه مسائل و حقايقي خود را بازنمايي خواهد كرد:
- ابتلاء سياست به سطحينگري كشنده و مغرضانه تحت تأثير آنچه كه در متن اين نوشتار ذكرش آمد و بويژه در اثر كارويژهي حتمي متغييرهايي از قبيل جنون تكثر و تب دموكراسي، جوامع خاورميانهاي و بطور خاص در كردستان، سياست و كنشگران سياسي به آفتي مبتلا گشتهاند، كه با مشاهده كنش مثلاً سياسي بازيگران عرصهي سياست اين شائبه به ذهن آدمي خطور ميكند كه اين بازيگران در پي تعقيب منافع و اميال فردي، شخصي، عشيرهاي و طايفهاي خويشاند، در حقيقت رفتار بازيگران بيشتر به رفتار مردمان پيشامدرن آن هم در راستاي كيان طايفه و عشيره و قبيله و خانواده و فرديت شبيه است تا به چيزي بنام رفتار سياسي مدرن و تحت تاثير اين عارضه و بيماري كشنده كه بسيار مزمن و مسري نيز شده است، تقريباً هيچ انديشمند و هنرمند و شخصيت سياسي، فرهنگي، علمي، مذهبي و ... در كردستان ايمن در نرفته و تقريباً هيچ كس را نميتوان يافت كه به نحوي از انحناء ترور شخصيت نشده باشد تحت تاثير اين عارضهي كشنده، افسانهايترين خوانندگان كُرد معاصر، شوان پرور و ناصر رزازي نيز از دم تيغ گذرانده شدند.
- تقليل و فروكاست سياست به مطالباتي غيرسياسي، در بخشهاي عمدهاي از كردستان، تحت تأثير Complex «مجموعه» اي از علل از جمله، فساد سياستمداران، ناكارآمدي رسانهها و ... كه به تفصيل شرحشان آمد، سياست در كردستان از بار و معني خاص و دقيقاش تهي شده است و بويژه در جغرافياي سياسي اقليم كردستان، عليرغم آنكه هنوز بخشي از عرصهي سياست معطوف به آرمان و روياي ديرينه و غبطه برانگيز استقلال سياسي و برساختن دولت مستقل كردي است اما، همچنين تحت تأثير ترك برداشتن ديوارهاي قلعه و كاخ خيالي آرمانگرايي سياسي و افول موهبت سياست، سطح مطالبات مردم در بخشهاي وسيعي از بدنهي اجتماعي بسيار تقليل يافته و اين بخش از مردمان كردستان تنها از نيازهاي روزمره از قبيل حقوق ماهانه و ... دم ميزنند.
- تعميق فساد سياسي، از ديگر پيامدهاي افول آرمانگرايي سياسي گسترش فساد مالي و سياسي در جوامع نابسامان خاورميانهاي است، چه كه به دليل آنكه قاطبهي مردم باور كردهاند كه ايجاد تغييرات سياسي ساختاري مستلزم ملزومات بمراتب وسيعي است كه حالياً وجود ندارند، در نتيجه اين مردمان به نوعي از يأس فلسفي و سياسي دچار شده و عملاً در سياست مداخله نميكنند و اين خود وبال گردن اين جوامع از قبيل افغانستان و عراق و ... شده است و اين يأس فلسفي و سياسي، به انفعال مطلق و بيتفاوتي اجتماعي در عمل دامن زده و اين مكانيسم انفعال و بيتفاوتي و درماندگي اجتماعي سبب شده است تا بخشهايي از مديران، دولتمردان و سياستمداران با اطمينان هر چه بيشتر در باتلاق فساد و تاراج اموال و سرمايههاي عمومي فرو روند، به گونهاي كه براساس بسياري از ارزيابيهاي بينالمللي امروزه، از ميان سه بزرگترين و فاسدترين كشورهاي جهان از نظر فساد مالي و سياسي دولتمردان، به نام عراق و افغانستان برميخوريم.
- حركت خزندهي راديكاليسم زيرپوست جامعه، و سرانجام بدترين، بغرنجترين و علاج ناپذيرترين تالي و نتيجهي ناشي از افول آرمانگرايي سياسي آن است كه رفته رفته طي دهههاي آينده، اين جوامع شاهد فوران مجدد راديكاليسم و زيادهروي در تغييرات قهرآميز سياسي خواهند بود، بطوري كه اگر اجازه داشته باشيم با اندكي تغيير، يكي از واژگان حيطهي روانكاوي را كه والتر اوداينيك در هنگامهي شرح و تبيين «ديدگاههاي يونگ» تحت عنوان «تورم رواني» بكار برده است بكار گيريم، شايد بتوان گفت كه اين جوامع و از جمله كردستان تحت تأثير مكانيسمهاي معيوبي كه ذكرشان آمد و غالباً كارويژهي سياسي از سياست گريزان و دلزده شده و به آفت افول آرمانگرايي سياسي مبتلا گردد، با استناد به تاريخ سياسي جهان معاصر بيهيچ ترديدي در آيندهاي نزديك دوباره و شايد بسيار دردناكتر به راديكاليسم مبتلا ميشود كه همه چيزش را بر باد خواهد داد.
جلال شفیعی استاد دانشگاه و پژوهشگر ارشد مسائل خاورمیانه
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است
[1] . مريوان وريا قانع و ديگران، نگاهي به اكنون و رويايي براي آينده، چاپ كومپانياي ئاوينه، 2009، ص 11
[2] . فروم اريك، هنر عشق ورزيدن، ترجمه پوري سلطاني، انتشارات مرواريد، تهران 1366، ص 14