جریان التقاط در جریانشناسی اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی معاصر ایران | فراتاب
کد خبر: 6068
تاریخ انتشار: 30 فروردین 1396 - 23:06
مازیار ابدال
پژوهش پیرامون بررسی جایگاه جریان التقاط‌ در جریانشناسی اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی معاصر ایران مستلزم آن است که پژوهشگر ابتدا وضعیت اگزیستانسیال یا وجودی این جریان را مورد توجه قرار دهد و به این سوال پاسخ گوید که مسئله یا پرابلم هویت بخش به این جریان چیست؟

فراتاب - گروه اندیشه: پژوهش پیرامون بررسی جایگاه جریان التقاط‌ در جریانشناسی اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی معاصر ایران مستلزم آن است که پژوهشگر ابتدا وضعیت اگزیستانسیال یا وجودی این جریان را مورد توجه قرار دهد و به این سوال پاسخ گوید که مسئله یا پرابلم هویت بخش به این جریان چیست؟ به عبارت دیگر، پرسش این است که جریان التقاط در چه وضعیتی متولد شد یا مولود چه وضعیتی است و در عین حال، خود را در مواجه با کدام مسئله یا مسائل بنیادین تعریف کرده است. از این رهگذر می‌توان به اصول سه‌گانه‌ی جریان‌شناسی، یعنی توجه به زمان تشکیل و چگونگی تکوین، فهم مبانی فکری و منظومه‌ی گفتمانی و همچنین شناسایی پیشگامان و بنیانگذاران جریان، تا آنجا که به شناخت جریان التقاط مربوط می‌شود، نائل شد. لذا، بررسی اوضواع و احوال سیاسی و اجتماعی ایران؛ خصوصاً پس از کودتای 28 مرداد 1332 و سال‌های منتهی به دهه‌ی 1350 ابتداً مورد توجه قرار می‌گیرد. در این رابطه یرواند آبراهامیان می‌نویسد:

«پس از کودتای 1332 پرده‌ی آهنینی به دور حوزه‌ی سیاست ایران کشیده شد. رهبران مخالف از پیروانشان، مبارزان از توده‌ی مردم و احزاب سیاسی از پایگاه‌های اجتماعی خود جدا شدند. بنابراین، جامعه‌ی ایران که سیزده سال صحنه‌ی جار و جنجال نیروهای سیاسی بود، در بیست و چهار سال بعد ـ بجز در دوره کوتاه 1339تا 42 ـ زندگی سیاسی ساکت و آرامی داشت ... شاه این آرامش را نشانه‌ی رضایت مردم و مشروعیت رژیم خود قلمداد می‌کرد و مخالفان هم آن را آرامش پیش از طوفان می‌دانستند» (1391:554). این پرده‌ی آهنین شاید تنش‌های اجتماعی و مخالفت‌های سازمان‌یافته را پنهان کرده بود، اما بی‌گمان در نابودی و محو آنها ناکام ماند؛ لذا این تنش‌های اجتماعی تداوم یافت و به نقطه‌ی انفجار خود رسید؛ چرا که مخالفان با وجود نظارت شدید پلیسی بر زندگی خود راه خود را ادامه دادند تا اندیشه‌ها و عقاید جدید و شیوه‌های نوین عملی کردن آنها را پیدا کنند. در این میان، گرچه بجز ستایش بی‌پایان پادشاه و پیروی کورکورانه از غرب، چیز دیگری در رسانه‌های در دست حکومت پیدا نمی‌شد، اما بررسی مطبوعات زنده‌ی زیرزمینی، نسل جدیدی از روشنفکران را نشان می‌داد که با موفقیت سرگرم طرح و تدوین اندیشه‌های جدید بودند؛ به نظریات و تاکتیک‌های پیشینیان توجه می‌کردند و پی در پی این پرسش را مطرح می‌ساختند که چه باید کرد؟ در واقع این سرکوب و خفقان چندین و چندساله، طبقه روشنفکر جدیدی به بار آورد که نظریاتی بسیار تندتر از اشخاص و گروه‌های سیاسی سابق ارائه می‌کردند؛ لذا آشتی‌ناپذیری انقلابی که سرانجام به نابودی رژیم شاهنشاهی منجر شد تا حدود زیادی متاثر از این دیدگاه‌های نسل جدید بود» (1377:555).

حال، پرسش آن است که مختصات فکری این نسل جدید از گروه‌های سیاسی که ما از آنها تحت عنوان جریان التقاط یاد می‌کنیم چه بود و در پاسخ به چه شرایطی قوام یافت؟ التقاط محصول نزج و ترکیب مجموعه جریان‌هایی است که هر یک به طور مستقل دارای منظومه‌ی گفتمانی، فرآیند تشکیل و بنیانگذاران خاص خود هستند؛ اما اینک به گونه‌ای در یک قالب جدید بروز و ظهور می‌یابند که دیگر نه آن جریان‌های مستقل گذشته هستند و نه می‌توان فارغ از آن پیشینه‌ی مستقل مورد توجه و بررسی قرار گیرند. لذا، تا آنجا که به جریان التقاط مربوط می‌شود، شاهد ترکیب سه عنصر متفاوت در یکدیگر هستیم:

نمودار شماره 1: عناصر سه‌گانه جریان التقاط

 

به منظور تحلیل هر یک از عناصر فوق اندکی به گذشته بازمی‌گردیم و از وضعیت گروه‌های سیاسی مستقل فعال در سپهر سیاسی ایرانِ دهه‌ی 30 تا 50 بحث می‌کنیم. در این رابطه، وضعیت «حزب توده» و «جبهه ملی ایران» مورد توجه قرار می‌گیرد.

پیش از کودتای مرداد 1332 اپوزیسیون سیاسی کشور عموماً در قبضه‌ی «حزب توده» و «جبهه ملی» قرار داشت. در سال‌های پس از کودتا، تا آنجا که به حزب توده مربوط می‌شود، گرچه این حزب همچنان به حیات خود ادامه داد، اما قدرت آن بسیار کاهش یافت و دوچار انشعاب شد. انشعاب اول در سال 1343 روی داد که گروه کوچکی از روشنفکران کُرد، حزب توده را ترک و «حزب دموکرات کردستان» را که پس از سال‌های 1325 هیچ‌گونه فعالیتی نداشت احیا کردند. در سال 1344 هنگامی که در آستانه‌ی اختلافات چین و شوروی دو تن از اعضای کمیته مرکزی ـ قاسمی و فروتن ـ با ترک حزب توده، گروه مارکسیست ـ لنینیستی «توفان» را تشکیل دادند، انشعاب دوم اتفاق افتاد. انشعاب سوم نیز زمانی روی داد که اعضای بخش جوانان حزب توده در سال 1345 «سازمان انقلابی حزب توده در خارج» را تشکیل دادند که گرایشات مارکسیست ـ مائوئیستی داشت. خود حزب توده نیز با وجود این گونه آسیب‌ها و عقب‌نشینی‌ها همچنان به حیات خود ادامه داد. دفاتر حزب در خارج، از دیگر احزاب کمونیست، بویژه احزاب اتحاد شوروی، آلمان شرقی، ایتالیا و فرانسه کمک‌هایی دریافت می‌کردند تا هزینه‌های حدود پنجاه عضو تمام وقت خود را در اروپا تامین کنند. وظایف این اعضا عبارت بود از اداره «ایستگاه رادیویی پیک ایران»، انتشار منظم دو مجله «مردم» و «دنیا» و همکاری در تشکیل سازمان ضد شاه گسترده‌تری به نام «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی» در سال 1340 (نک؛ موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی: 1387).

در رابطه با جبهه ملی باید گفت بیشتر رهبران آن که در شهریور 1332 دستگیر شده بودند، در سال 1333 آزاد شدند. برخی از آنها روابط پنهانی خود را با مصدق که تا هنگام مرگ در 14 اسفند 1345 در بازداشت خانگی بسر می‌برد حفظ کردند و در سال 1333 با عنوان جدید «نهضت مقاومت ملی» دوباره به حوزه فعالیت سیاسی بازگشتند. اعضای برجسته‌ی این تشکیلات عبارت بودند از کریم سنجابی، کاظم حسیبی، احمد زیرک‌زاده، احمد زنگنه، اصغر پارسا و شاهپور بختیار از حزب ایران؛ داریوش فروهر از حزب ملت ایران؛ خلیل ملکی از نیروی سوم که بعداً به جامعه سوسیالیست‌های ایران تغییر نام داد؛ و مهدی بازرگان و آیت‌الله محمود طالقانی که در سال‌های 42ـ39 «نهضت آزادی ایران» را تاسیس کردند. با این حال، همزمان با افزایش درگیری‌های داخلی و سرکوب ساواک که در سال 1335 تاسیس شده بود، نهضت مقاومت ملی از هم پاشید؛ اما با کاهش اندک نظارت‌ها و سختگیری‌ها، در سال‌های 42ـ1339 مخالفان دوباره جان گرفتند. سنجابی، فروهر و خلیل ملکی با بهره‌گیری از موقعیت جدید به ترتیب حزب ایران، حزب ملت ایران و جامعه‌ی سوسیالیست‌ها را احیا کردند. همچنین بازرگان و طالقانی و چند تن از همفکران آنها نهضت آزادی ایران را تشکیل دادند. به این ترتیب جبهه ملی دوم تاسیس شد. جبهه ملی دوم در سال 1344 به دو جناح رقیب تقسیم شد؛ جناح نخست که بیشتر از اعضای حزب ایران تشکیل می‌شد، عنوان جبهه ملی دوم را حفظ کردند. جناح دوم نیز که از نهضت آزادی، حزب ملت ایران و جامعه‌ی سوسیالیست‌های ایران تشکیل می‌شد، خود را جبهه ملی سوم نامید (نک؛ موحد: 1378).

اکنون می‌توان فرآیند تکوین جریان التقاط را در پرتوی دو واقعه‌ مورد بررسی قرار داد. توضیح آنکه پس از سرکوب قیام 15 خرداد 1342 اولین گام در راستای تاسیس جریان التقاط برداشته شد. همزمان با این رخداد، فضای سیاسی کشور که پیش‌تر به روی حزب توده بسته شده بود، اکنون به روی جریان‌های اصلاح‌طلبِ مشروطه‌خواه و از جمله جبهه‌ی ملی نیز بسته شد؛ لذا از یک سو مشی صلح طلبانه‌ی این جریان‌ها در مواجهه با رژیم مورد انتقاد قرار گرفت و از سوی دیگر، رادیکالیسم در بین آنها تقویت شد (نک؛ مدنی: 1389). این امر خاصه در تاسیس نهضت آزادی ایران و گذار آنها از جبهه‌ی ملی دوم به جبهه ملی سوم نمود پیدا کرد. در جبهه ملی دوم برخی‌ها (نهضت آزادی، اتحاد ملت و جامعه‌ی سوسیالیست‌ها) می‌خواستند جنگی ایدئولوژیک علیه رژیم به راه بیندازند و برخی دیگر (حزب ایران) با این مشی‌ مخالف بودند؛ همچنین، در حالی که اعضای نهضت آزادی به ائتلاف با روحانیون ضد رژیم که حتی با اصلاحات شاه، از جمله برنامه‌های انقلاب شاه و ملت مخالف بودند گرایش داشت، اعضای دیگر شعار اصلاحات آری، دیکتاتوری نه سر می‌دادند. این تفاوت‌های فکری باعث شد که نهضت آزادی به گروه سیاسی تندرو در میان جبهه ملی تبدیل شود و عملاً راه خود را از سایر گروه‌های جبهه جدا کند (نک؛ کاتوزیان: 1371).

اکنون، رهبران نهضت آزادی ـ افزون بر بازرگان و طالقانی ـ عبارت بودند از یدالله سحابی، عزت الله سحابی، حسین نزیه، عباس شیبانی و صادق طباطبایی. همچنین نهضت را در آمریکای شمالی چهار تن رهبری می‌کردند: محمد نخشب، ابراهیم یزدی، مصطفی چمران و عباس امیرانتظام. باید توجه داشت که ابتدا رادیکالیسم نهضت آزادی ـ تشکیلاتی که در سال 1342 از سوی حکومت غیرقانونی اعلام شد ـ در مبارزه با سلطنت پهلوی در مواجهات ایدئولوژیکی نمود پیدا کرد که مشخصه‌ی همه‌ی آنها التقاط مبانی فکری اسلام ‌سیاسی و سوسیالیسم ـ مارکسیسمِ اروپایی بود. این ویژکی در بینش و رفتار سیاسی امثال بازرگان و طالقانی نمودی کامل داشت. در این رابطه آنها دو هدف اصلی را دنبال می‌کردند: اول، نشان دادن اینکه اسلام پاسخ‌هایی برای پرسش‌های جدید دارد و بنابراین منطبق با جهان معاصر است؛ دوم، پر کردن شکافی که در جامعه ایران آن زمان، مومنان راستین را از اصلاح‌طلبان غیرمذهبی، بازاریان سنتی را از متخصصان تحصیل‌کرده، روحانیون محافظه‌کار را از روشنفکران تندرو و شخصیت‌های مذهبی را از ملی‌گرایان جدا می‌کرد. به عنوان مثال، در راستای تحقق این اهداف، آیت الله طالقانی دو اثر مهم نوشت: اثر نخست، تفسیری بر کتاب تنبیه‌الامه آیت‌الله نائینی بود. هدف اصلی کتاب، اثبات این فرضیه بود که اسلام (تشیع) اساساً با استبداد مغایر و با دموکراسی موافق است. اثر دوم، اسلام و مالکیت نام داشت. ایشان در این کتاب به دنبال طرح این مسئله بود که مذهب و سوسیالیسم باهم سازگارند؛ زیرا خداوند جهان را برای بشر آفریده و به هبچ وجه نمی‌خواهد انسان را به طبقات استثمار کننده و استثمار شونده تقسیم کند (نک؛ آبراهامیان: 1377).

گذشته از سخنرانی‌ها و مواضع تئوریک بازرگان و طالقانی باید توجه داشت که روشنفکر برجسته‌ی نهضت آزادی، دکتر علی شریعتی بود که امتزاج سوسیالیسم ـ مارکسیسم اروپایی با نوع خاصی از اسلام سیاسی که آن را در مقابل تشیع صفوی، تشیع علوی می‌نامید، در آرای ایشان نمود گسترده‌تری داشت. در این رابطه می‌توان به ترجمه‌ی کتاب «ابوذر؛ خداپرست سوسیالیست» اثر نویسنده‌ی مصری، عبدالحمید جودت‌السحار اشاره کرد. از دید شریعتی و السحار، ابوذر نخستین سوسیالیست مسلمان بود. او همچنین «جنگ چریکی» چه‌گوارا و «شعر چیست؟» سارتر را به صورت کامل و «دوزخیان روی زمین» و «پنج سال جنگ الجزایر» فانون را به صورت ناتمام ترجمه کرد. در کنار این کتاب‌ها که نشان دهنده‌ی گرایشات سوسیالیسم مارکسیستی شریعتی هستند، آثاری همچون «اسلام‌شناسی»، «چه باید کرد؟»، «بازگشت»، «حسین وارث آدم» و «انتظار» گرایشات عمیقاً اسلامی او را نشان می‌دهند. شریعتی در عین حال منتقد این هر دو نیز بود؛ او در بیشتر آثار خود بر دو موضوع مهم تاکید داشت: نخست، نقد مارکسیسم و بویژه نوع استالینی آن که به آسانی نسل پیشین روشنفکران آن را پذیرفته بودند؛ دوم، نقد تفسیرهای محافظه‌کارانه‌ی غیرسیاسی از اسلام که برخی روحانیون به توده‌ها القا می‌کردند. با این حال، شریعتی نه مارکسیست اسلامی و نه مسلمان ضد مارکسیست، بلکه نظریه پردازی است که از تشیع الهام می‌گیرد و در تحلیل‌های سیاسی خود از روش‌های موجود در علوم اجتماعی غربی ـ بویژه سوسیالیسم مارکسیستی ـ بهره می‌برد.

گام دوم در فرآیند تکوین جریان التقاط در سال پایانی دهه پنجاه برداشته شد. در شامگاه 19 بهمن 1349 سیزده مرد مجهز به انواح سلاح‌های نیمه سنگین جنگی به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در حاشیه دریای خزر حمله کردند. آنها با این حمله که بعدها به «حماسه سیاهکل» معروف شد، هشت سال فعالیت شدید چریکی را آغاز کردند و الهام‌بخش مبارزه‌ی مسلحانه‌ی بیشتر گروه‌های تندروی اسلامی و سوسیالیست ـ مارکسیست با رژیم شدند. به این ترتیب، در کنار اسلام سیاسی و گرایشات سوسیالیسم ـ مارکسیستی، ضلع سوم جریان التقاط، یعنی مبارزه‌ی مسلحانه با رژیم تکوین یافت. در این رابطه علت روی آوردن به مشی مبارزه مسلحانه را در دو مورد باید توضیح داد: نخست، ناامیدی نسل جوان مبارزان سیاسی که هرنوع گشایش در فضای سیاسی کشور و همچنین تغییر و تحول در آن از طریق مبارزات سیاسی و صلح‌طلبانه را غیرممکن می‌دانستند؛ دوم، تاثیرپذیری از فضای بین‌المللی که در آن مبارزات مسلحانه بویژه در آسیا و آمریکای لاتین به موفقت‌های زیادی دست بافته بود (نک؛ فوران: 1377). لذا، در دهه 1350 سازمان‌های چریکی به پنج گروه تقسیم می‌شوند که در جدول زیر به آنها اشاره شده است.

 

سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران (فدائیان مارکسیست)

سازمان مجاهدین خلق ایران (مجاهدین اسلامی)

مارکسیست‌های منشعب از مجاهدین خلق ایران (مجاهدین مارکسیست = سازمان پیکار)

گروه‌های کوچک اسلامی محلی؛ از جمله گروه ابوذر، شیعیان راستین، الله اکبر و گروه الفجر

گروه‌های کوچک مارکسیستی؛ سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران، سازمان انقلابی حزب توده و...

 

در این میان، جریان التقاط تنها در «سازمان مجاهدین خلق ایران» قابل پیگیری است؛ از این روی که تنها این سازمان در کنار فدائیان مارکسیست و مجاهدین مارکسیست پایدار ماند تا نقشی در انقلاب و سال‌های پس از آن ایفا کند. دیگر گروه‌های جرایان التقاط از جمله «حزب ملل اسلامی» و «جبهه آزادیبخش ملی ایران؛ جاما» پیش از آنکه به عملیات مسلحانه جدی دست بزنند، توسط ساواک کشف و منهدم شدند (نک؛ عیوضی: 1384).

پیشینه‌ی سازمان مجاهدین خلق به اوایل دهه 1340 باز می‌گردد؛ به طوری که اعضای آن را جناح مذهبی جبهه ملی و بویژه نهضت آزادی تشکیل می‌دادند. سازمان در شهریور سال 1344 توسط سه تن از اعضای پیشین نهضت آزادی و تازه فارغ‌التحصیلان دانشگاه تهران تاسیس شد؛ یعنی: محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن و عبدالرضا نیک‌بین. این هسته کم‌کم از تهران به دیگر استان‌ها گسترش یافت و سلول‌هایی تشکیل داد. به لحاظ خط فکری نیز، نظریه‌پردازان سازمان؛ بویژه احمد رضایی در کتاب «نهضت حسینی» اسلام را مطابق با دیدگاه‌های نهضت آزادی تفسیر می‌کردند و به همان نتایجی رسیدند که شریعتی رسید. در واقع، اندیشه‌های شریعتی و مجاهدین آنچنان به هم نزدیک بود که بسیاری شریعتی را الهام‌بخش مجاهدین می‌دانستند؛ هرچند که سازمان مجاهدین پیش از آغاز سخنرانی‌های شریعتی در حسینیه ارشاد در سال 1346، چارچوب و مبانی نظری خود را فراهم ساخته بود. اما علی‌رغم وجود یا عدم وجود چنین پیوندهایی، روشن است که در سال‌های بعد، دیدگاه‌ها و تفسیرهای شریعتی درباره‌ی جنبه‌های انقلابی تشیع تاثیر غیرمستقیم چشمگیری بر سازمان مجاهدین داشت. 

سازمان مجاهدین عملیات نظامی خود را از مرداد 1350 آغاز کرد؛ اما در شهریور همان سال بیشتر اعضای آن دستگیر و در خرداد سال بعد تعدادی از آنها، از جمله سعید محسن، محمد حنیف‌نژاد و ‌اصغر بدیع‌زادگان اعدام شدند. از این زمان تا پاییز 1357 اعضای سازمان به دو بخش تقسیم می‌شوند؛ گروهی که در زندان بودند و گروهی که بیرون از زندان توسط یکی از اعضا، یعنی احمد رضایی مجدداً سازمان را بازسازی کردند. خود احمد رضایی در بهمن 1350 کشته شد؛ اما نیروهایی که او سازماندهی کرد طی چهار سال بعد چندین عملیات خشونت‌آمیز انجام دادند. آنها که از سوی ساواک «مارکسیست‌های اسلامی» نامیده می‌شدند، در رابطه با پیوند اسلام و سوسیالیسم ـ مارکسیسم، جزوه‌ی «پاسخ به اتهامات اخیر رژیم» را منتشر کردند. در بخشی از یادداشت‌های این جزوه آمده است:

«شاه از اسلام انقلابی به وحشت افتاده است. بنابراین، همواره جار می‌زند که یک مسلمان نمی‌تواند انقلابی باشد. در اندیشه او فرد باید یا مسلمان باشد یا انقلابی؛ او نمی‌تواند هر دو آنها باشد. اما واقعیت کاملاً برعکس است. فرد یا انقلابی است و یا اینکه یک مسلمان حقیقی نیست. در سراسر قرآن هیچ مسلمانی وجود ندارد که انقلابی نباشد ... رژیم تلاش می‌کند تا شکافی میان مسلمانان و مارکسیست‌ها ایجاد کند. اما در نظر ما تنها یک دشمن اصلی ـ امپریالیسم و همکاران منطقه‌ای آن ـ وجود دارد. وقتی ساواک اعدام می‌کند هم مسلمان و هم مارکسیست‌ها را اعدام می‌کند. وقتی شکنجه می‌کند هم مسلمانان و هم مارکسیست‌ها را شکنجه می‌کند. نتیجتاً در شرایط کنونی، وحدتی ارگانیک میان انقلابیون مسلمان و مارکسیست وجود دارد. حقیقتاً چرا ما به مارکسیسم احترام می‌گذاریم؟ البته مارکسیسم و اسلام یکی نیستند؛ اما قطعا اسلام به مارکسیسم نزدیک‌تر است تا به سلطنت پهلوی. اسلام و مارکسیسم چون بر ضد بی‌عدالتی می‌جنگند، درس‌های یکسانی می‌دهند. اسلام و مارکسیسم پیام مشابهی دارند، چون الهام‌بخش شهادت، مبارزه و ایثارند. کدام یک از اینها به اسلام نزدیک‌ترند؟ ویتنامی‌هایی که بر ضد امپریالیسم آمریکا می‌جنگند یا شاهی که به صهیونیسم کمک می‌کند؟ چون اسلام علیه ظلم و بی‌عدالتی می‌جنگد با مارکسیسم که آن هم بر ضد ظلم مبارزه می‌کند، همکاری خواهد کرد. آنها دشمن مشترکی دارند: امپریالیسم مرتجع» (10ـ13: 1354).

گذشته از این اعلام موضع، سازمان به طور پیوسته به مارکسیسم گرایش بیشتری پیدا می‌کرد؛ لذا سرانجام در شهریور 1354 تعدادی از اعضای بخش خارج از زندان سازمان به پذیرش مارکسیسم و مارکسیست ـ لنینیست شدن تشکیلات رای دادند و بدین ترتیب چرخش ایدئولوژیک در سازمان اتفاق افتاد. با این چرخش ایدئولوژیک شکاف عمیقی در میان آنها پدید آمد؛ در حالی که برخی به رهبری تقی شهرام از این تغییر موضع پشتیبانی می‌کردند، برخی دیگر از جمله مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف اسلامی باقی ماندند. لذا پس از حذف این دو تن، سازمان یکسره مارکسیست شد و «بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک» را منتشر کرد. همزمان با صدور این بیانیه، تقی شهرام در خارج از زندان به رهبر گروه تبدیل شد؛ گروهی که دیگر خود را مجاهدین مارکسیست می‌نامید. اما در داخل زندان اوضاع به صورت دیگری بود. در آنجا اعضای نه چندان پر تعداد سازمان حول مسعود رجوی که در سال 1350 دستگیر شده بود جمع شدند؛ لذا در واکنش به تغییر ایدئولوژی سازمان، رجوی آن را کودتای اپورتونیست‌های چب نامید و مردود دانست. همزمان، در بیرون زندان نیز رهبری شهرام طولانی نشد؛ چرا که در سال 1354 تحت فشار ساواک از کشور خارج شد و اعضای باقی مانده هم او را از رهبری خلع کردند. کمی بعد میان خود آنها نیز اختلاف ایجاد شد و آنان را به انشعاب‌های متعدد کشاند؛ به طوری که سازمان در بیرون از زندان عملاً از بین رفت؛ لذا تنها کسانی که به سازمان اصلی وفادار ماندند اعضای تحت رهبری مسعود رجوی بودند. آنها در پاییز 1357 با اوج گیری روند انقلاب از زندان آزاد شدند. اکنون رجوی و موسی خیابانی به چهره‌های اصلی سازمان تبدیل شده و آن را با قدرت هرچه تمام‌تر بازسازی کردند.

همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان مجاهدین خلق یکی از محبوب‌ترین گروه‌های سیاسی کشور بود؛ اما از فردای پیروزی انقلاب روند آغاز پایان آن شروع شد. سازمانی که ابتدا نماینده‌ی جریان التقاط اندیشه‌های اسلامی، مارکسیستی و مبارزات سیاسی مسلحانه بود، به تدریج تنها وجه مبارزه مسلحانه‌ی خود را حفظ کرد؛ آن هم نه در راستای منافع خلق‌ها، بلکه به مثابه ابزاری برای پاسخ به مطامع رهبر آن، مسعود رجوی.

 

 

ـ منابع:

1ـ آبراهامیان، یرواند (1377). ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران: نشر نی.

2ـ سازمان مجاهدین خلق ایران (1354). پاسخ به اتهامات اخیر رژیم، تهران: بی‌نا.

3ـ عیوضی، محمد رحیم (1384). جامعه‌شناسی سیاسی اپوزیسیون در ایران، تهران: نشر قومس.

4ـ فوران، جان (1377). مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران، ترجمه احمد تدین، تهران: موسسه رسا.

5ـ کاتوزیان، همایون (1371). مصدق و نبرد قدرت، ترجمه احمد تدین، تهران: موسسه رسا.

6ـ مدنی، جلال‌الدین (1389). تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم: دفتر انتشارات اسلامی.

7ـ موحد، محمدعلی (1378). خواب آشفته‌ی نفت: دکتر مصدق و نهضت ملی ایران، تهران: نشر کارنامه.

8ـ موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی (1387). حزب توده: از شکلگیری تا فروپاشی، تهران: موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی.

 

ـ منابع سمعی و بصری قابل رجوع:

1ـ مستند انحطاط و سقوط: مهمانی بزرگ شاه (2016). کارگردان: حسن امینی؛ تولید بی‌بی‌سی چهار.  

2ـ مستند سقوط یک شاه (2013). کارگردان: مازیار بهاری؛ تولید بی‌بی‌سی فارسی.

3ـ مستند داستان یک پایان: تاریخ پنجاه ساله گروهک منافقین (1395). کارگردان: علیرضا خوشنویس؛ تولید خانه مستند انقلاب اسلامی.

 

مازیار ابدال, دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه اصفهان

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار