جهان در مسیر استقرار نظم های پساغربی | فراتاب
کد خبر: 5930
تاریخ انتشار: 3 فروردین 1396 - 15:57
دکتر ابومحمد عسگرخانی
تحلیل کارآمد وضعیت سوریه، موکول به شناخت سه مفهوم «علل جنگ»، «علل فرسایشی شدن جنگ» و «نتایج این وضعیت» است

فراتاب – گروه بین الملل: حدود صد سال پیش «سر مایک سایکس» و «جورج پیکو» نمایندگان امپراتوری بریتانیا و فرانسه معاهده ای محرمانه برای تقسیم سرزمین های عربی امپراتوری محتضر عثمانی امضا کردند که از همان سالهای آخر دهه 1910 تا به امروز شکل دهنده به مرزهای سیاسی خاورمیانه و بیشتر کشورهای عربی بوده است. اعراب، کُردها، تُرک ها و گروه هایی از دیگر نژادها نظیر ارمنی ها و یهودیان نیز تحت تأثیر معاهده سایکس – پیکو در منطقه پخش شدند و بدون اینکه خواست و مطالبه آن ها در نظر گرفته شود در چند کشور تقسیم شدند؛ اعرابی که رویای حکومت واحد عربی از کرانه های مدیترانه تا باب المندب را می دیدند در چند کشور با گرایش های مختلف سیاسی گرفتار شدند و کُردها نیز با تقسیم شدن میان چهار کشور برای به دست آوردن حق تعیین سرنوشت، راه سالها مبارزه را در پیش گرفتند. با نگاهی به نظم تحمیل شده به این منطقه و نیز بیشتر دیگر مناطق که درگیر جنگ جهانی بود می توان دریافت نقش و ابتکارات غربی در رقم زدن مرزها و سرنوشت ملت ها کاملاً روشن است؛ در این دوره غربی ها با برخورداری از شاخصه های مادی و معنوی قدرت توانستند ابتدا با قوای فائقه خود در صحنه های میدانی جهان خط و ربط و نظامات جدیدی ایجاد کنند و سپس با شکل دادن سازمان های جهانی و منطقه ای به این نظم ها شکل و مشروعیت قانونی بدهند. آنچه در این میان محلی از اعراب نداشت؛ اراده و خواسته های ملت ها و جماعت های مردمی بود که در مناطق مختلف تحت تسلط ساکن بودند.

در اروپا نیز سرنوشت لهستان و آلمان در پی جنگ به شدت تغییر کرد و بخش هایی از دو کشور از آن جدا شدند، همچنین سرزمین های آفریقایی و امپراتوری روسیه نیز از نتایج این نظم غربی بی بهره نماندند؛ روسیه بسیاری از سرزمین های تحت تسلط خود در اروپای شرقی را از دست داد و تسلط کشورهای اروپایی بر بسیاری از کشورهای آفریقا بار دیگر مورد تایید قرار گرفت؛ با این وجود افزایش قدرت کشورهای مختلف جهان در دهه های اخیر باعث شده که ابتکار عمل نظم آفرینی از دست غربی ها خارج شود و قدرت های جدیدی همچون چین و ژاپن در معادلات جهانی حرف های جدیدی برای گفتن داشته باشند. همچنین با اتمام جنگ سرد و آغاز دوران منطقه گرایی، قدرت های منطقه ای در راستای افزایش قدرت خود گام برداشته و ترتیبات منطقه ای جدیدی در اقسی نقاط جهان بدون توجه به منافع غربی ها در حال شکل گیری است. برای نمونه به بحران در سوریه می توان اشاره کرد؛ مرزهای فعلی این کشور صدسال پیش در معاهده سایکس – پیکو تعیین شد و بدون اینکه مردم ساکن نظری ابراز کنند لبنان از این کشور منتزع شد. در آن زمان به دلیل قدرت تعیین کننده رقم زنندگان آن نظم گروه های ناراضی نمی توانستند عملاً تغییری در نظم مستقر شده ایجاد کنند. اما امروز درنظر نگرفتن نقش قدرت های منطقه ای نظیر ایران و ترکیه به طولانی شدن بحران در این کشور می انجامد و نمی توان اراده قدرت های منطقه ای را در تدوین هرگونه نظمی برای آینده این کشور نادیده گرفت. اظهارات چند روز پیش وزیر امور خارجه ایران مبنی بر اینکه «جهان وارد مرحله پساغربی شده است.» را نیز باید در همین راستا ارزیابی کرد. قطعاً زمان آن گذشته که ابرقدرت های غربی با وجه المصالحه قرار دادن خواسته های گروه های سوری نظم جدیدی را در این کشور رقم بزنند؛ مذاکرات آستانه که به ابتکار ایران، روسیه و ترکیه برای تداوم آتش بس در این کشور آغاز شده شاید بتواند نقشی سازنده در آینده این کشور داشته باشد. برای نمونه در پیش نویس قانون اساسی پیشنهادی در این مذاکرات که به نظر می رسد از اجماع خوبی هم میان گروه های سوری و هم قدرت های منطقه ای برخوردار شده، حقوق همه مذاهب و اقلیت ها به رسمیت شناخته شد و عنوان «جمهوری عربی سوریه» به دلیل جمعیت کُردی قابل توجه به «جمهوری سوریه» تغییر کرده است؛ همچنین به نظر می رسد ساختارهای داخلی ایجاد شده توسط گروه های مختلف سوری در چارچوب این پیش نویس مورد تأیید قرار گرفته و حق تعیین سرنوشت به همه گروه ها داده شده است؛ آنچه همچنان مبهم است اینکه آیا دیده شدن مطالبات همه گروه ها می تواند به جنگ در این کشور خاتمه دهد و به صلحی در سوریه منجر شود که لزوماً غربی ها رقم زننده آن نباشند و از نسخه های بومی برای درمان مشکلات این کشور در آن بهره گرفته شده باشد؟

 

کسانی که در روابط بین الملل تخصص دارند مسبوق هستند که مسئله چندگانگی و چند قطبی شدن قدرت در نظام بین الملل مسئله لزوماً جدیدی نیست و در میان خیل مباحث این حوزه دارای مابه ازا است. کسانی که خاطرات عینی جنگ سرد را به خاطر دارند حتماً دیده اند که در آن دوره بحثی شروع شد تحت این عنوان که اگر اتحاد شوروی سابق در رویارویی همه جانبه با غربی ها و در رأس آنها آمریکا شکست بخورد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ پاسخ این بود که برای مدتی آمریکا جای شوروی را خواهد گرفت به عنوان تنها ابرقدرت جهان بازشناخته خواهد شد، به دلیل ماهیت سیال و پویای جامعه بین المللی این برتری نمی تواند به طور کامل حفظ شود؛ بلکه کنسرتی از قدرت شکل خواهد گرفت که اروپا و دیگر بازیگران قدرتمند جهانی – که هم اکنون در حال افزایش قدرت خود هستند – نیز به آن راه خواهند یافت. به این معنا نمی توان پسا غربی شدن جهان را به معنای از بین رفتن و مضمحل شدن غرب گرفت.

خیر غرب از بین نمی رود و همچنان به عنوان بخشی از این کنسرت قدرت باقی خواهد ماند. در همان زمان جنگ سرد بحث دیگری نیز مطرح شد که اگر آمریکا دشمن خود را شکست دهد و زمینه های منازعه رنگ ببازد، به زودی این کشور به دوستِ دشمن پیشین خود مدل می شود و نگاه مثبتی به آنچه جایگزین دشمنِ سابقش شده پیدا می کند. حتی آمریکا در آن صورت به این دوستِ جدید به شدت وفادار خواهد بود و برای جلوگیری از حرکت کردنِ آن به سمت و سوی پیشین سعی در تحبیب و حمایت از آن خواهد داشت. همچنان که می بینیم «باراک اوباما»، رئیس جمهور پیشین این کشور بارها اعلام کرده بود دشمنی سابق میان آمریکا و روسیه وجود ندارد و دیدگاه ها تغییر کرده است. همچنین در اروپا نیز نسبت به دوران شوروی اروپاییان نظر مثبت تری به روس ها پیدا کرده اند و مثلاً می بینیم که «مارین لوپن»، رهبر جبهه ملی فرانسه که از کاندیداهای مهم ریاست جمهوری در این کشور است بارها از لزوم دوستی با روسیه سخن به میان آورده و در راستای همسویی با پوتین تا جایی پیش می رود که حتی اعلام کرده در صورت به قدرت رسیدن، الحاق کریمه به روسیه را نیز به رسمیت خواهد شناخت. فلذا می بینیم که یک دوستیِ نسبی جایگزین آن دشمنی شدید شده است. اما در مورد تغییر ماهیت غربی نظم های جهانی و منطقه ای باید به شاخصه های تعیین کننده در روابط بین المللی توجه کنیم؛ درست است که امروزه اهمیت «قدرت نرم» به شدت زیاد شده اما این به معنی انکار اهمیت شاخصه سنتی تر قدرت بعنی «قدرت سخت» نیست. باید این دو شاخصه را در کنار هم و در واقع به یک معنا در طول هم ارزیابی کنیم؛ چه اینکه هنوز که هنوز است شاخصه قدرت سخت در صدر اهمیت و اولویت قدرت های جهانی قرار دارد و افزایش اهمیت قدرت نرم را نباید با نادیده گرفتن قدرت سخت خلط کرد. در واقع چنانچه هرمی از قدرت را ترسیم کنیم قدرت سخت در رأس هرم و قدرت نرم همچنان در قاعده آن قرار می گیرند. از این رو نمی توانیم بگوییم که غرب به معنای دقیق کلمه از میان می رود نمی تواند در ترتیبات منطقه ای و جهانی جدید نقش آفرین بماند، بلکه کنسرتی از قدرت امروزه تشکیل شده که یک بخش آن غرب است، روسیه، چین، اقمار چین و ژاپن نیز بخش های دیگری از این کنسرت هستند و حتی بازیگران غیر حاکمیتی نیز در این کنسرت تعیین کننده شده اند؛ رژیم های قدرت منطقه ای، امنیتی، اقتصادی، فناروی و دیپلماسی های مهارتی از جمله این رژیم ها هستند که در کنسرت قدرت جدید برای خود جایگاهی برای خود رقم زده اند. در واقع امروز آنچه از آن با عنوان Global Governance یا «حکمرانی جهانی» یاد می شود مجموعه ای از این قدرت هاست که قطعاً در کنار قدرت نرم دارای شاخصه های قدرت سنتی نظیر قدرت نظامی و اقتصادی نیز هستند؛ همین وضعیت در مورد خیز جدید روسیه در سال های اخیر برای تبدیل شدن دوباره به یک ابرقدرت، صادق است؛ آنچه روس ها را در سوریه موفق ساخته است چیزی جز قدرت نظامی و قدرت اقتصادی نیست؛ بدین معنا قدرت نرم، در پسِ قدرت سخت دارای اهمیت است.

از سوی دیگر باید دانست که امروزه قدرت نظامی و اقتصاد کشورها با یک ضلع دیگر نیز تکمیل می شود و سه گانه «قدرت – اقتصاد - فرهنگ» به نوعی بیانگر اهمیت قدرت سخت و نرم در کنار یکدیگر و در طول یکدیگر است. باید توجه کرد که راز بوجود آمدن کنسرت قدرت در جهان امروز ضعیف شدن غربی ها نیست، بلکه دیگر کشورها قوی شده اند. اگر چین به این حد از قدرت اقتصادی نرسیده بود قطعاً مانند امروز در معادلات قدرت و حکمرانی جهانی نقش آفرین نبود. غربی ها ما را به خواست خودشان به نقش آفرینی در ترتیبات قدرت و امنیت و اقتصاد جهان دعوت نمی کنند، بلکه وقتی قدرتمند شویم ناچار از درنظر گرفتن نظر ما می شوند.

اما اینکه آیا می توان وضعیت کنونی سوریه را در این راستا ارزیابی کرد و مذاکرات آستانه را نشانه ورود ایران و روسیه به کنسرت تعیین کننده قدرت در سوریه و رقم زننده آینده این کشور دانست یا نه را به نظرم باید به نحو دیگری پاسخ داد؛ تحلیل کارآمد وضعیت سوریه، موکول به شناخت سه مفهوم «علل جنگ»، «علل فرسایشی شدن جنگ» و «نتایج این وضعیت» است. به نظر می رسد جنگ در سوریه به عللی که از حوصله این گفتوگو خارج است فرسایشی شده و در حال حاضر نیز سوریه به سمت «رژیم ترک مخاصمه» حرکت می کند. رژیم های ترک مخاصمه نیز از آنجا که بر اساس توازن قدرت استوار هستند به شدت شکننده و بی ثبات و دوامند و احتمال بروز مجدد بحران در آنها به شدت بالاست. من به مذاکرات آستانه چندان خوشبین نیستم و معتقدم تا وقتی که به توقعات همه طرف های درگیر توجه نشود و توقعات همه به رسمیت شناخته نشود بحران در این کشور ادامه خواهد یافت.

 

 

ابومحمد عسگرخانی استاد روابط بین الملل و حقوق بین الملل دانشگاه تهران

منبع: همشهری دیپلماتیک

نظرات
آخرین اخبار