در مورد اتحاد جماهیر شوروی و نوع زیست مردمان در آن و همچنین رفتار حاکمان زیاده از حد گفته و نوشتهشده است. در این میان اما پرداختن به علل سقوط این کشور عموماً جنبههای سیاسی داشته است و کمتر به بحران اقتصادی اتحاد شوروی و تبعات ناشی از آن توجه شده است. کتاب «ریشه های اقتصادی فروپاشی شوروی» توسط دکتر «الهه کولایی»، استاد مطالعات منطقه ای دانشگاه تهران در سال به رشته تحریر آمده است و به وسیله انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رسیده است؛ آنچه در ۴ فصل این کتاب آمده است نگاهی است به روند فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی. فروپاشی نظامی که روزی قرار بود انسانها را به اوج رفاه برساند.
فصل اول؛ مروری بر سیاست خارجی اتحاد شوروی
طبیعتاً سخن گفتن در مورد اتحاد شوروی نمیتواند بدون تشریح سیاست خارجی این کشور باشد. بهنوعی میتوان گفت سیاست خارجی این کشور حاصل تعامل با ایدئولوژیهای سوسیالیستی و کمونیستی قرار داشت. سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی بر پایه گرایشهای طبقاتی و بر پایه آنچه مارکسیستها آن را سوسیالیسم علمی نام نهاده بودند قرار داشت. با فرارسیدن انقلاب اکتبر انقلابیون خود را آماده میکردند تا انقلابشان را به دیگر نقاط جهان صادر کنند. آنها وظیفه صدور انقلاب را مهم تلقی نموده و معتقد بودند حیات یک انقلاب در صدور آن است و در غیر این صورت جوانمرگ خواهد شد.
آغاز جنگ جهانی اول زمانی بود برای ایجاد اختلاف در میان گروههای سوسیالیست عضو بینالملل دوم. لنین جنگ جهانی را جنگ میان امپریالیستها برای تقسیم جهان میدانست. او بهعنوان یکی از تئوری پردازان چپ در برابر دیدگاههای مارکس و انگلس ایستاد و آنها را مربوط به شرایط دهه 80 دانست و استدلال نمود که این دیدگاهها قابل انطباق با شرایط زمان نیستند، زیرا سرمایهداری بسیار متجاوز شده است و مارکسیستها باید وظایف و فعالیتهای انقلابی و خشن را بیشازپیش موردتوجه قرار دهند. پس از پیروزی بلشویکها، روابط آنها با دول خارجی دارای دو عنصر اساسی بود: تداوم رهیافت سنتی گرایش به متحدان و تلاش برای رسیدن به صلح حتی بدون آنها و از سوی دیگر محکوم کردن آنها به سرنگونی توسط مردم خود.
ازجمله مسائل مهمی که در طی سالهای ۱۹۱۸-۲۱ بلشویکها با آن مواجه بودند جنگ داخلی و تجاوز بیگانگان و تلاش برای صدور انقلاب بود باوجود فشار دولتهای اروپایی، بلشویکها هنوز به توسعه انقلاب امیدوار بودند. شرایط دشواری که در اثر مداخله بیگانگان و مخالفین بلشویکها در روسیه شکلگرفته بود، اقتصاد این کشور را در معرض نابودی کامل قرارداد. بلشویکها بر این باور بودند که جهان سرمایهداری دشمن آنهاست و قدرتهای امپریالیستی در اساس دشمن روسیه شوروی هستند.
در طی این سالها سیاست خارجی روسیه شوروی با انعطاف بسیار همراه بود. مارس 1919 کمینترن یا بینالملل سوم در مسکو تشکیل شد. این اتفاق در شرایطی بود که بینالملل دوم در اثر اختلاف درونی تقریباً متلاشیشده بود و رهبرانش در پی سازماندهی دوباره آن بودند. تأسیس کمینترن سبب تقویت خوشبینی سران بلشویک در مورد توسعه انقلاب جهانی سوسیالیستی گشت همچنین استفاده از احساست ضد غربی در نواحی زیر استعمار امپریالیسم در رهنمودهای کمینترن جایگاه ویژهای داشت. جنبش کمونیستی با یک نگرش خوش بینانه در پی سومین کنگره جهانی وارد یک دوره عملی شد که هدفش تشکیل جبههای متحد علیه امپریالیسم بود.
1921 سال پایان جنگ داخلی و قرار گرفتن روسیه شوروی در پرتگاه سقوط اقتصادی بود. در طول اجرای نپ 28-1921 هدف روسیه شوروی ایجاد فضایی مسالمتآمیز و آرامش در پیرامون کشور بود. از دهه 1920 تناقضی در سیاست خارجی روسیه شوروی شکل گرفت که در سالهای بعد ادامه یافت. از یکسو روسیه شوروی بیش از هر قدرتی بزرگ خواستار صلح و ثبات سیاسی و اقتصادی بود و از سوی دیگر میزان ویرانیهای شدید مادی و معنوی ناشی از جنگ جهانی اول در آن بسیار از دیگر کشورها بیشتر بود. لنین در سیاست خارجی خود با تناقضهای بزرگی روبرو گشته بود: آیا باید منافع جمهوری روسیه را حفظ میکرد و یا همچنان تعهدش را نسبت به گسترش انقلاب جهانی ادامه میداد؟ استالین اما دو وظیفه مجزا برای حزب مرکزی در حوزه سیاست خارجی اعلام کرد: اول توسعه روابط با احزاب کمونیست غربی و دوم تلاش برای حفظ صلح. او آشکارا تلاش میکرد با تکیه بر تز سوسیالیسم در یک کشور، خود را از منازعات جهانی دور نگه دارد.
با پایان جنگ جهانی دوم این ارتش سرخ بود که تمامی اروپای شرقی و مرکزی را در کنترل خود داشت و دامنهای کنترل را تا برلین گسترش داده بود. فرمان سیاست خارجی دوران پس از جنگ در اختیار شخص استالین قرار داشت. با آغاز جنگ در کره و حضور نظامی عظیم ایالاتمتحده در یکسو و چین و شوروی در سوی دیگر که به ترتیب کره جنوبی و کره شمالی را موردحمایت قراردادند، جنگ سرد ابعاد جهانی یافت. برای نخستین بار جستجوی تعادل نظامی با غرب به سیاست عملی و جامع اتحاد شوروی تبدیل شد.
اروپای شرقی زیر سلطه رهبران حزب کمونیست قرار داشت در کنار آن قلمرو پهناور شوروی بود که متشکل از جمهوریهای غیر روس بود. برخی از تحلیل گران شوروی تمایل به حفظ سیطره شوروی بر اروپای شرقی را در جهت اتحاد اسلاوها تحت حاکمیت قوم روس میدانستند.
طی همین دوران مالنکوف خواستار اجرای یک سیاست فعال برای بهبود روابط بینالملل و تنش حاکم بر آن شد. به همین سبب بود که بهتدریج مبارزه ایدئولوژیک جای مبارزه نظامی را گرفت. نیمه دهه 1950 اتحاد شوروی، طرح کمکهای اقتصادی و ارائه تجهیزات نظامی خود را به کشورهای تازه استقلالیافته جهان سوم آغاز کرد. خروشچف نیز طی یک سخنرانی اعلام کرد که اقتصاد عرصه اصلی تداوم رقابتهای صلحآمیز میان سوسیالیسم و سرمایهداری است. او همچنین بر توسعه روابط و کمک به کشورهای عقبمانده تأکید کرد این استراتژی و شعار همزیستی مسالمتآمیز خروشچف در دوران برژنف نیز ادامه پیدا کرد. البته در این دوران برژنف این سیاست را با برجستهتر نمودن تنشزدایی نیز ادامه داد.
اتحاد شوروی در آغاز دهه 1980 با چهار دشواری مهم روبهرو بود: 1) ناتوانی در سرکوب مسلمانان افغانی،
2) ناتوانی در حفظ موقعیت برتر در اروپای شرقی، 3) افول اقتصادی، 4) بحران رهبری.
رهبران شوروی همواره به ملل شرق توجه ویژهای نشان میدادند. لنین پسازآنکه از گسترش انقلاب در اروپا ناامید گشت، در مورد کار روی مستعمرهها و مستعمره نشین ها تأکید فراوانی نمود. در دسامبر 1979 الگوی جدیدی از رفتار اتحاد شوروی در جهان سوم ظاهر شد: تجاوز نظامی اتحاد شوروی به افغانستان.
با روی کار آمدن گورباچوف او برنامه گستردهای را برای بازسازی نظام سیاسی-اجتماعی-اقتصادی آغاز کرد که نهتنها سیاست داخلی بلکه سیاست خارجی این کشور را نیز سخت تحت تأثیر قرارداد. ازجمله این تغییرات گسترده میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
الف- مذاکرات کنترل تسلیحات: مسابقه تسلیحاتی موضوع اصلی سیاست خارجی گورباچف بود. او در نخستین سخنرانی خود در کمیته مرکزی حزب کمونیست، نابودی کامل تسلیحات هستهای را خواستار شد.
ب- خانه مشترک اروپایی: این مفهوم که در کنگره بیست و هفتم حزب کمونیست اتحاد شوروی پایههای آن ریخته شد، به عنصر مهمی در سیاست خارجی گورباچف در برابر اروپای غربی تبدیل گردید. گورباچف بهروشنی اعلام کرد که سیاست خارجی کشورش بیشتر از هر زمان دیگری با الزامهای داخلی مشخص میشود.
پ- دگرگونی در سیاست جهانسومی شوروی: توجه شوروی به جهان سوم ریشه در ایدئولوژی حزب کمونیست داشت. تغییرها در رویکرد سیاست خارجی شوروی گورباچف به شرح زیر بودند: در درجه اول کنار گذاشتن ایده سنتی صدور انقلاب و مأموریت کشورهای سوسیالیست برای الگو و نمونه بودن در جهان سوم؛ و در درجه دوم کنار گذاشتن دیدگاه مرکز قرار دادن شوروی و اتخاذ یک نگرش چندجانبه در این راستا.
ت- رهایی اروپای شرقی: گورباچف همراه با پیشرفت برنامههای داخلی و خارجی خود و با توجه به تحولات در اروپای شرقی، روابط اتحاد شوروی را با کشورهای اروپای شرقی مورد ارزیابی مجددی قرارداد.
فصل دوم؛ ابداعات و تفکرات جدید گورباچف
مارس 1985 زمانی است که گورباچف بهعنوان هفتمین دبیر کل حزب کمونیست اتحاد شوروی برگزیده میشود. میتوان گفت اصلاحات وی در عرصه سیاست خارجی به چهار بخش تقسیم میشدند:1) دگرگونی همهجانبه در کادرهای سیاست خارجی و دیپلماسی 2) اتخاذ شیوه پیچیده و منعطف درروش های دیپلماسی 3) پیشبرد سیاستهایی که کاملاً عملگرایانه بودند 4) طراحی و بکار گرفتن اصول نظری جدید در برنامه کار سیاست خارجی و اصلاح آنها.
او در بیست و هفتمین کنگره حزب کمونیست اتحاد شوروی اصول تفکر جدید را اعلام نمود گورباچف در سخنرانی خود در کنگره بیست و هفتم حزب کمونیست اتحاد شوروی، هدف اصلی استراتژی سیاست خارجی حزب را عبارت از تأمین آزادی در شرایط صلح پایدار دانست. گورباچف بهروشنی کاربرد نیروی نظامی را برای تأمین امنیت اتحاد شوروی مردود قلمداد میکرد و بر راههای غیرنظامی و بهعبارتدیگر بر ابزارهای سیاسی به جهت تأمین امنیت تأکید میکرد.
ازجمله پیامدهای اعلام تفکر جدید گورباچف میتوان به این موارد اشاره نمود: 1) سیاستهای امنیتی اتحاد شوروی 2) روابط شرق و غرب بهویژه اتحاد شوروی و ایالاتمتحده آمریکا 3) روابط اتحاد شوروی و کشورهای جهان سوم 4) جایگاه ایدئولوژی 5) دگرگونی در مفهوم جنگ، صلح و انقلاب 6) روابط میان کشورهای سوسیالیست.
در همین زمان شرایط داخلی اتحاد شوروی در سه زمینه بر سیاستهای امنیتی این کشور تأثیر گذاشتند: منابع، سیاستها و سیاستگذاری، ایدئولوژی و باورها.
الف- در بخش تخصیص منابع: هزینههای نظامی، بخش غیرنظامی اقتصاد را از منابع موردنیاز آن محروم ساخته، سبب کاهش سرمایهگذاری در اقتصاد غیرنظامی شده بود.
ب- سیاستها و سیاستگذاری: گورباچف سعی نمود انحصارگری نظامیان در تصمیمگیریها را بهطور محسوسی کاهش دهد.
ج- مفهوم امنیت ملی: نگرانی نسبت به مسئله امنیت ریشه در ژئوپلیتیک امپراتوری روسیه و اتحاد شوروی داشت. این مفهوم از آغاز تشکیل اتحاد شوروی کانون و محور سیاستهای داخلی و بینالمللی این کشور را تشکیل میداد. ریشههای پیدایش این مفهوم در اتحاد شوروی، ازیکطرف به تجارب تاریخی این کشور و تهاجمهای بیگانگان و از سوی دیگر به تفکرات و آموزههای لنین در مورد امپریالیسم مربوط میشدند. اگرچه مفهومی که گورباچف از امنیت ملی در ذهن داشت بیشتر بنمایهای اقتصادی داشت.
گورباچف همچنین در برابر ایالاتمتحده آمریکا یک راهبرد دفاعی را در پیش گرفت. به همین جهت، کاهش تنش در نقاط بحرانی اطراف، موردتوجه جماهیر شوروی قرار گرفت و گورباچف بهبود روابط با چین و ژاپن را موردنظر قرارداد. او با اجرای تفکر جدید در پنج زمینه روابط ایالاتمتحده آمریکا و اتحاد شوروی را تحت تأثیر قرارداد: 1) نیاز اتحاد شوروی به نفس تازه کردن 2) ابتکارهای گورباچف در زمینه تسلیحات هستهای 3) برداشت اتحاد شوروی نسبت به کشورهای درحالتوسعه 4) سیاستهای اتحاد شوروی در آسیا 5) پیچیدگی روش سیاست خارجی اتحاد شوروی.
همزمان به تجدیدنظر در ارتباط با غرب اتحاد شوروی دست به تجدیدنظرهایی در ارتباط با ملل توسعهنیافته نیز زد:
- ایده سنتی صدور انقلاب و تأکید بر رسالت جهانی کشورهای سوسیالیستی که بهعنوان الگوی نظامهای برتر بر شکلگیری جریانهای سیاسی- اقتصادی جهان تأثیر بگذارند، کنار نهاده شدند.
- اتحاد شوروی مرکز قرار دادن خود و گرایشهای یکجانبه را کنار نهاد.
در این نگاه جدید دیپلماسی و ابزارهای دیپلماتیک جایگاه والایی یافتند.
در این دوران اصلاحات گورباچف در اساس تحلیلی شناختشناسانه بود. تلاش برای واردکردن کشورهای تازه استقلالیافته به مدار کشورهای سوسیالیست، از اولویتهای سیاست خارجی شوروی تلقی میشد. آنچه در دیدگاه گورباچف نو و متمایز بود، وحدت منافع در این جهان مادی و مسئله بقای جهان بود که از گسترش عقاید متضاد دو اردوگاه مهمتر تلقی شد. در این محور جدیدی که گورباچف معرفی مینمود شناسایی ارزشهای مشترک انسانی اصلیترین فاکتور بود.
همچنین دیدگاههای گورباچف و یارانش در مورد جنگ و انقلاب دارای ۴ وجه تمایز اساسی با پیشینیان بود: 1) تأثیر بازدارندگی اتحاد شوروی موردتردید قرار گرفت 2) تفکر جدید هرگونه ابهامی در مورد امکان بقا پس از جنگ هستهای را از میان برد 3) امنیت بهعنوان یک مفهوم سیاسی پذیرفته شد 4) کنار نهادن بازی با حاصل جمع صفر و وارد شدن به بازی با حاصل مثبت. یکی از مسائل نظری مهم که حامیان تفکر جدید با آن روبرو بودند ایجاد صلح باثبات پیش از حاکمیت سوسیالیسم بر جهان بود.
نظریهپردازان حزب کمونیست شوروی باور داشتند که سرشت صلحآمیز سوسیالیسم، شرایط را برای توسعه همکاریهای همهجانبه کشورهای سوسیالیست فراهم میسازد. هواداران این تفکر جدید بهزودی پذیرفتند بسیاری از مشکلات و مسائل موجود در میان این کشورها، حاصل روندهای سیاسی-اقتصادی در درون آنهاست و این اجرای تفکر جدید امکان بررسیهای جدید در مورد این مسائل را فراهم میکند.
مجموعه این تفکرات نوین بسیاری از اصول بنیادین سیاست خارجی اتحاد شوروی را دگرگون ساخت. رهبری اتحاد شوروی و گورباچف صراحتاً سیاست خارجی شوروی را مبنی بر این مفروض اساسی که شرط اصلی تعیینکننده روابط بینالمللی ستیزهای طبقاتی است، کنار نهادند. گورباچف و یارانش بهجای نگاه طبقاتی ارزشهای مشترک انسانی را از هرگونه گرایش سرمایهداری یا سوسیالیستی مهمتر دانستند.
ادامه دارد ...
نوید کلهرودی, پژوهشگر علوم سیاسی
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است