شهروندی در یونان باستان | فراتاب
کد خبر: 5335
تاریخ انتشار: 29 دی 1395 - 02:10
فرانک رئوفی
هر جامعه ای به مقتضای زمانی و مکانی متشکل از افردی است که با عناوینی خاص نام گذاری می شوند؛ یکی از این جوامع یونان باستان است. که تعاریفش از هستی، انسان و جامعه در انسجامی کامل و در راستای هم است...

فراتاب - گروه اندیشه: هر جامعه ای به مقتضای زمانی و مکانی متشکل از افردی است که با عناوینی خاص نام گذاری می شوند؛ یکی از این جوامع یونان باستان است. که تعاریفش از هستی، انسان و جامعه در انسجامی کامل و در راستای هم است؛ و به جرأت می توان گفت که هیچ مسئله ای در این دوران بدون پاسخ نمانده است و فلسفه غرب امروز وامدار تمدن یونان باستان است. در اینجا صرف نظر از هستی شناسی و جامعه شناسی آن، به دنبال آن هستیم تا نشان دهیم که جایگاه انسان در نظام تکامل اجتماعی ـ فرهنگی زندگی بشری کجاست؟ مطالعه مباحث انسان شناسی در یونان باستان این امکان را فراهم می کند که به یک طبقه بندی از افراد جامعه برسیم، که در میان آن ها شهروندان از جایگاه برجسته ای برخوردار بودند. براساس نگرش خاصی که یونانیان در خصوص نفس و عقل داشتند، جامعه یونان باستان از سه طبقه اجتماعی شهروندان، بردگان و متیک ها(Metic) تشکیل می شد. 
در بحث انسانشناسی و شناخت انسان در یونان باستان، «شهروند» و به عبارت روشن تر «شهروند یونانی» مفهوم بسیار مهمی است؛ زیرا این مفهوم نه یک مفهوم عام بلکه مفهومی خاص با ویژگی های منحصر به فرد است که جوانب خاصی را در بحث انسان شناسی مطرح می کند. لذا در ابتدا بایستی مشخص شود که شهروند کیست؟ چرا که دولتشهر مقوله "کل" است، و مانند هر "کل" دیگر از اجزایی ساخته شده است. 
به نظر تاریخدانی همچون چارلز الکساندر رابینسون، یونانیان از راه محترم شمردن فرد و توان ذهنی او، یکی از بزرگترین تمدنها را در تاریخ به وجود آورده اند.این برداشت از انسان مبنای ویژهای برای تعریف شهروند در فضای اجتماعی ـ سیاسی یونان ایجاد کرد. به این معنا که شهروندِ یونانی، شهروندی منحصر به فرد با وظایف و کارکردهای خاص خویش بود. به عبارت دیگر این برداشت از انسان و ارجگذاری به آن، انتظارات خاصی را شکل داد و بر اساس آن شهروندان به محک ارزیابی گذاشته شدند. فضای اجتماعی ـ سیاسی یونان باستان به گونهای بود که هر آن کسی که برایش این امکان و توانایی وجود داشت که در مشاغل رایزنی و قضایی دولتش شرکت کند، شهروند دولت خود نامیده می شد و اصطلاح دولت بطور کلی به هیئتی از شهروندان که وجودشان برای ایفای مقاصد زندگی کافی بود، اطلاق می شد. بنابراین شهروندی برای شهروندان یونانی معنای ویژه ای داشت. چرا که دولتشهر در موقعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و همچنین جغرافیایی ویژه ای قرار داشت و این امر نیاز به شهروندانی خاص داشت تا حافظ دولتشهر خویش باشند.


به عبارت دیگر، دولتشهر احساس مسئولیت مشترکی ایجاد کرده بود که شامل رأی گیری، جنگ، قضاوت، مدیریت و امتیازاتی که در برگیرنده دسترسی به زمین، انواع مختلف کمک های مالی و قدرت سیاسی و اجتماعی بود. از این طریق هر شهروند یونانی سهم خود را در کمک به رفاه مردم ادا میکرد.
یونانیان عبارت ویژه ای داشتند تحت عنوان “Metechein tes politeias” که به معنای «سهم داشتن در سیاست» بود. این عبارت طیف گسترده ای از برنامه های کاربردی را شامل می شد: از ارائه سخنرانی های سیاسی، گوش دادن و پاسخ دادن به آن ها، رأی دادن در انتخابات و شرکت در جنگ ها.
از آنجا که کانون حیات یونانی دولتشهرها بودند، یونانیها سنتاً معتقد بودند که شهروندی والاترین فعالیت فردی است. برای مثال، ارسطو میگفت غایت زندگی در «حکم راندن و تحت حکمرانی بودن»، به نوبت، است. توسیدید نیز به سخنرانی معروف پریکلس در روز تشییع کشته شدگان جنگ اشاره می کند؛ 
"ما نمیگوییم که کسی که علاقهای به سیاست ندارد کسی است که سر در پی علائق خودش دارد؛ ما میگوییم چنین کسی اصلاً تهی از هرگونه علاقهای است". 
این مطلب به این معنا است که شهروندی نه در انزواگرایی، که در شرکت فعال در دولتشهر معنا مییابد. از اینرو شهروندی به مسئولیتی جمعی و متقابل و در نتیجه پایدار تبدیل شده بود که متأثر از وضعیت دولتشهر و نگرش حاصل از آن بود. این مباحث نشان از حل شدن کامل شهروندان یونانی در دولتشهر و داشتن یک حس اجتماعی بسیارقوی در میان شهروندان داشت. به عبارت دیگر اختصاص عنوان حیوان سیاسی به انسان از اینجا ناشی می شود که انسان موجودی است که والاترین تبلور طبیعت خود را در زندگی سیاسی در شهر می یابد. شهروند واقعی، در عالیترین مفهوم این عنوان، کسی است که در تقبل مناصب و افتخارات کشورش سهیم باشد. در این باره کلام هومر را بایستی به دقت سنجید که میگوید: "مانند یک بیگانهی رسوا که از افتخارات و مناصب محروم شده است" این عبارت به خوبی نشان میدهد که وضع کسی که از افتخارات و مناصب کشورش محروم شده باشد بهتر از یک اجنبی نیست.
لذا شهروند باید عضوی از دولتشهر باشد، نه صرفاً هوادار آن و نه صرفاً ابزاری برای آن. نمونه این طرز تلقی از شهروند و وظایف شهروندی را می توان در نحوه قانونگذاری آنان مشاهده کرد. قانونی که براساس آن دیگر کسی حق نداشت در کناری بماند و بگوید: «به من چه ربطی دارد من امروز خیلی گرفتارم» و یا آن که «امروز باران می آید و دلم نمی خواهد از خانه بیرون بروم» هر کس دارای وظیفه ای شده بود و همشهریانش انتظار داشتند که آن وظیفه را انجام دهد. این ویژگی ها و شرایط منجر به تفکیک یونانی از غیریونانی و بیگانگان می شود.
از آنجا که شهروندان یونانی برای دولت و شهر خود ارزش زیادی قائل بودند نیازمند یک نظام تربیتی منسجم ـ پایدیا ـ داشتند تا هدف دولت خویش را برآورده کنند و به کارهایی بپردازند که نفع عمومی دارد. چرا که هستی شهروند نه از برای خویش، بلکه برای دولتشهرش است. زیرا شهروندان به دولتشهر تعلق داشتند و نگهداری جزء به طبع از نگهداری کل جدا نیست.
در اینجا تعبیر بلاویستا بسیار زیبا است چرا که به عقیده بلاویستا (مهندس خوشبختی) عشق و آزادی در روح بشر جریان دارد. بلاویستا افراد را بر حسب اینکه کدام یک از این دو احساس در آنها غلبه دارد آنها را "اهل عشق" یا "اهل آزادی" مینامد. در مورد ملتها هم این طبقهبندی درست است. یونانیان باستان مسلماً ملتی اهل عشق محسوب میشدند که شهروندانش به جامعه سیاسی خویش بعنوان یک کل دلبستگی و علاقه وافر داشتند. و شهروند خوشبخت کسی بود که جایگاه خویش را در کل بدست آورده بود.

از اینرو معیار ارزیابی زندگی افراد در گرو نفع و فایدهای بود که برای نظام اجتماعی داشت. اگر شخص نمی توانست وظایفش را انجام دهد، پس بایستی بمیرد. هیچ معیار دیگری در نظر گرفته نمیشد. در نظر افلاطون ناتوانی در انجام وظیفه باعث میشد «زندگی ارزش زیستن نداشته باشد» و همین، کار را فیصله می-دهد و جایی برای چون و چرا باقی نمی گذارد. بنابراین افلاطون خیر و خوبی هر عضوی را چنان محکم به خیر و خوبی کلّ گره میزند که دیگر نمیتواند تصوری از زندگی ارزشمند خارج از نظام اجتماعی داشته باشد. بنابراین اگر قرار است افراد فضیلتمند و نیکبخت باشند بایستی نقششان را در جامعه بدرستی ایفا کنند، افلاطون تساهلی درباره هر آن کار دیگری که هر فردی دلش بخواهد انجام دهد نشان نمیدهد. بنابراین انسان در جامعه، بوسیله جامعه و برای جامعه وجود دارد. این نظریه، به یک جمعگرایی اجتماعی ـ اخلاقی میانجامد؛ 
بنابراین وقتی درباره حیات انسانی، درباره خیر و زندگی نیک اندیشیده می شود، نمی توان روابط اجتماعی را نادیده گرفت. چرا که آدمی در یک جامعه متولد می شود و در این جامعه است که باید خوب زندگی کند و به هدف و غایت خود نائل شود. قید «باید» در جمله پیش این مسئله را آشکار می کند که زندگی خوب هدف هر شهروند یونانی و به عبارتی تنها هدف شهروند یونانی بود و این زندگیِ خوب بود که یونانی را به هدف و غایت خود یعنی سعادت می رساند. از اینرو شهروند یونانی، یک واحد جدا نبود که تنها برای خود زندگی کند. به همین روی جامعه و فرد خیر واحد دارند. هرچند خیر در جامعه بزرگ تر، شریف تر و ارزشمندتر است.
خلاصه اینکه مباحث انسان شناسی یونان باستان بر سه اصل اساسی استوار است: فرض نابرابر بودن انسان ها بر حسب خاستگاه متفاوت آنها، تقدم کل ـ دولتشهر یا پولیس ـ بر تک تک افراد جامعه و سرانجام اینکه انسان به حکم طبیعت موجودی «سیاسی» و «مدینه ساز» است.
منابع
• هانس دیرکس(1380). انسانشناسی فلسفی.
• دیوید راس(1377). ارسطو.
• عبدالرحمن عالم(1389). تاریخ فلسفه سیاسی غرب (از آغاز تا پایان سدههای میانه).
• هندریک ویلموانلون(1388). داستان بشر.
• Mark W.Graham,(2013), Citizenship And American Cause.

 

 

فرانک رئوفی, کارشناس ارشد علوم سیاسی

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار