فراتاب – گروه دیپلماسی: بعد از وقوع انقلاب اسلامی مفهوم ایران هراسی به واژه ای رایج و معمول در ادبیات سیاسی تبدیل شده است. اما کسانی که ایران - فوبیا را به ترجیح بند مسلط رویکرد خود تبدیل کرده اند فقط در حوزهای سیاسی خارج از مرزها نبوده اند بلکه به صورت بارزتری این امر در حوزه داخلی مشاهده شده است. در واقع هر چند رویکردهای تبلیغاتی، رسانه ای، عملی و ذهنی در حوزه خارجی در پراتیک این مفهوم را به صورت غیرمستقیم عملیاتی و به مخاطبین خویش القا کرده اند اما نویسندگان داخلی در بعد نظری بیشتر این مفهوم را برجسته ساخته و به صورت مستقیم به چارچوب بندی نظری آن اهتمام ورزیده اند. شاید بتوان گفت که این مفهوم بیشتر بعدی بیناذهنی دارد تا آنکه یک ایقاع نظری یا عملی یکجانبه باشد. هر اقدامی از سوی ایران در ابعاد نظامی، سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک به سان یک خطر به مخاطبین رسانهها و دولت های خارجی القا شده است و هر عکس العمل سیاسی و تبلیغاتی در تقابل با اقدامات ایران از سوی نویسندگان داخلی چونان اقدامی تفسیر شده که در بطن آن ضربه زدن به اساس نظام مستور بوده است، نظامی که اتفاقا از نظر آنها میتواند همان خطرات مورد نظر مخالفین ایران برای وضع موجود را ایجاد کند.
ایران هراسی مفهومی بوده است که از درون این تقابلات مادی و غیرمادی سر برون آورده است و به عنوان یک واقعیت بیناذهنی از سنتز ایدههای شکل گرفته است، به نوعی که امروزه در ادبیات هر دو سو، ایران بدون فوبیا و فوبیا بدون ایران تا حدی بیمعناست.در دوره هایی سعی شد این فضای بیناذهنی شکسته شود اما در هر دو سو نیروهایی حضور داشتند که با فرادستی مادی و معنایی مانع امر شدند تا همچنان این فضا پایدار بماند چون هیچیک سعی نکردند ایدهها و هنجارهای شناختی خویش نسبت به "دگری" را از اساس تغییر دهند. از این نظر به همان اندازه که "دگری" در خلق و تداوم این مفهوم سهیم است ما هم به ماندگاری و حیات آن کمک کرده ایم.
اصولا مفاهیم چون مفهوم ایران هراسی حاصل فرهنگهای برساختگرایانه هستند. فرهنگ ها خود دارای محتواهای هنجاری و ارزشی میباشند و در هر فرهنگی نوعی از محتواهای شناختی به مثابه امر مسلط هستند. محتواهای شناختی هم در خلا ایجاد نمیشوند بلکه همیشه به حداقل دو بازیگر نیاز دارند تا در تقابل و تعامل با یکدیگر متاثر از وجود "دگری"، خود را بشناسند. حضور "دگر" به ما یک هویت را تحمیل میکند و حضور ما هم به "دگر"، یک هویت می بخشد. هویتها برجسته ترین نمادهای فرهنگ های برساخته هستند که در قالب آنها ما دیگران را در قالب یک نقش تعریف خواهیم کرد و آنها هم از نگاه خویش برای ما یک نقش قائلند و در عین حال این "هویتهای نقشی" در یک ارتباط نزدیک با یکدیگر به لحاظ همسانی قرار دارند. مهمترین هویتهای نقشی در فرهنگ های برساخت گرایانه نقش های "دوستی"، "رقابت" و "دشمنی" هستند که به ترتیب این نقش ها، سه فرهنگ کانتی، لاکی و هابزی را شکل می دهند و هر یک از این فرهنگ ها دارای سه درجه مختلف جامعه پذیری هستند که شامل جامعه پذیری مبتنی بر "ترس"، جامعهپذیری مبتنی بر"نفع" و جامعه پذیری مبتنی بر "هنجار" می باشند. برای مثال پذیرفتن فرهنگ هابزی مبتنی بر نقش دشمنی ممکن است درجه "یک" باشد یعنی نقش دشمنی را مبتنی بر ترس پذیرفته باشیم یا در جه "دو" باشد یعنی نقش دشمنی را به سبب منفعتی که برایمان ایجاد کرده است ادامه دهیم و ...
حاصل آنچه گفته شد آن است که ایران هراسی یک برساخته است که در درون یک فرهنگ برساخته و در قالب یک نقش جامعهپذیر شده، شکل گرفته است فرهنگی که خود حاصل اندرکنش ذهنی و تا حدی مادی بازیگرانی است که فرهنگ را شکل میدهند و در ادامه به شدت تحت تاثیر الزامات این ساخت فرهنگی قرار می گیرند. شکل گیری این فرهنگ یک پروژه یا یک وضعیت نهایی نیست بلکه فرایندی خودجوش است که در نهایت خود به یک ساخت تعریفکننده و معنا دهنده تبدیل می شود. در عین حال که کارگزاران همچنان از قدرت تغییر محتوای این فرهنگ برخوردارند، میزان امید به تغییر در یک فرهنگ به میزان جامعه پذیری آن ارتباط دارد به این معنا که فرهنگی که در جه "یک" باشد یعنی مبتنی بر ترس باشد راحت تر تغییر خواهد کرد و فرهنگی که درجه "سه" باشد یعنی هنجاری شده باشد به سختی تغییر خواهد کرد و کارگزاران ابزارهای بسیار محدودتری برای تغییر آن در دست دارند.
اگر بخواهیم جایگاه ایران هراسی را در این میان مشخص سازیم باید بگوییم که بعد از انقلاب، رویکرد ما به جهان (سایر دولتها) و رویکرد جهان به ما به تدریج سبب ساز شکل گیری یک فرهنگ حداکثر هابزی و یک فرهنگ حداقل لاکی بر روی یک طیف از زمان گروگانگیری در سفارت آمریکا تا پایان جنگ شد. ایران هراسی موجود در فرهنگ هابزی در این دوره به شدت هنجاری بود اما هر چه به پایان جنگ نزدیک میشدیم از ابعاد هنجاری آن کاسته و به ابعاد منفعتی (نظریه ام القرا) آن افزوده میگردید. شاید بتوان گفت در پایان جنگ متاثر از الزامات عینی و ذهنی آنچه در داخل و خارج روی داد، زمینه های ورود به یک فرهنگ لاکی حداقلی مهیا شد. وضعیتی که در دوران سازندگی پر و بال بیشتری به خود گرفت و هر چه بیشتر تقویت گردید. از پذیرفتن قطعنامه تا گفتگوهای انتقادی با اروپا، تنش زدایی با بازیگران منطقه ای و درهای باز اقتصادی شاهد اوج گرفتن یک فرهنگ لاکی هستیم که به تدریج درجات جامعه پذیری آن اوج میگیرد. ایران هراسی در این دوره همچنان وجود دارد اما بر خلاف دوره قبل که ایران یک "دشمن هنجاری" شمرده می شد، در این دوره در بهترین حالت به یک "رقیب منفعتی" تبدیل گردید. متقابلا ایران هم چنین نقشی برای "دگرهای" خود قائل بود.
دوران اصلاحات دوران ارتقای بیشتر فرهنگ لاکی بود. گفتگوی تمدن ها، گفتگوی سازنده با اروپا و تنش زدایی فعال در سیاست خارجی به تقویت هر چه بیشتر فرهگ لاکی کمک کرد به نوعی که "دگریها" ایران را یک "رقیب هنجاری" در این دوره می دانستند که رفتارهای قابل پیش بینی بیشتری دارد و ایضا ایران هم همین نگاه را به دگرهای خود داشت. ایران هراسی هر چند همچنان وجود داشت اما به شدت در این دوره متعادل شد. اما دوران احمدینژاد را باید دورن افت فاحش فرهنگ لاکی و حتی ورود مجدد به فرهنگ هابزی با درجات میانه دانست. ایران هراسی باز هم متاثر از عملکردهای ما نسبت به جهان بیرون و عملکردهای جهان بیرون نسبت به ما در قالب فرهنگ هابزی و دشمنان منفعتی در حال احیا بود. تحریم های بسیار شدید علیه ایران و مواضع تند ایران علیه غرب باز هم فرهنگ هابزی را ارتقا و به مرحله "دشمن هنجاری" رساند و ایران هراسی در این دوره نوعی نوسان مداوم را در جهت هنجارهای منفی و واگرا تجربه کرد.
برآمدن روحانی اما نوک پیکان حرکت ایران هراسی را بار دیگر به سمت فرهنگ لاکی جهت دهی کرد تا جایی که میتوان گفت در دوران اخیر نوعی بازگشت به فرهنگ لاکی ضیف با جهت پیشرفت گرایانه مشاهده میشود هر چند همچنان ایران یک رقیب خطرناک برای غرب و غرب یک رقیب ناسازگار برای ایران شمرده می شود. شواهد و عینیات فراوانی برای هر یک از موارد بالا می توان آورد که با توجه به محدودیت نوشتار از اشاره به آنها پرهیز می شود.
جمهوری اسلامی ایران و دگرهایش با شرایط موجود، در بهترین حالت شاید بتوانند یک "رقیب هنجارمند" برای یکدیگر باشند. مانع عدم گذار از فرهنگ لاکی در تعامل این دو بازیگر به هویت های آنان و اهدافشان بر میگردد. تلاش ایران برای ایجاد یک مدل هویتی –هنجاری متفاوت و به چالش کشیدن هنجارهای نظم موجود، از یک سو و تلاش غرب برای همسان سازی هویتی جهان در قالب جهان بینی و عملکردهای انباشت گرایانه واحد و نیز حفظ وضع موجود به لحاظ مادی و هنجاری، ایجاد کننده فرهنگی است که همیشه ایران هراسی می تواند در یک فضای بیناذهنی مولد جزیی از آن باشد. در چنین فضایی ظرفیت های لازم برای ورود به یک فرهنگ کانتی از بازیگران سلب شده است. در این میان هر چند که نباید از تاثیرات الزامبخش ساختار فرهنگی-معنایی و تاثیر آن بر تداوم رفتارها غافل بود اما در عین حال نمی توان از ظرفیت های بالقوه ساخت های فرهنگی برای تغییر هم چشم پوشی نمود. این ظرفیت ها چنان پویا بودند که نقش دشمنی و در عین حال هنجاری قبل از جنگ را تغییر دادند و مسیرهای نوینی را برای انتخاب گشودند پس در آینده هم امکانات امیدوار کننده ای را همچنان برای تغییر در دسترس خواهند گذاشت.
سیامک بهرامی استادیار روابط بینالملل دانشگاه آزاد اسلامی کرمانشاه
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است