فراتاب – گروه اندیشه: ژاک دریدا در مقام فیلسوفی واسازهگر، که به واسازی مفاهیم و «تقابلهای دوتاییِ» سنت دیرینهی متافیزیک غربی میپردازد و از این گامِ بهظاهر سلبی تفکر فلسفی خود را آغاز میکند، آنگاه که به مفاهیم و دالهایی مانند «عدالت» و «دموکراسی» میرسد، آنها را «واسازهناپذیر» مییابد. نه به این دلیل که چنین مفاهیمی «اساساً» قابل واسازی نیستند، بلکه به این جهت که مفاهیمی از این دست «شرط» امکان واسازی مفاهیم و ساختارهای دیگری هستند. به سخن دیگر، تنها در یک نظام دموکراتیک در معنای دقیق این کلمه است، که فیلسوف میتواند به واسازی تمامی الگوهای رایج و منطقهای مسلط و حاکم بپردازد، در حالیکه یک نظام سیاسیِ توتالیتر امکان چنین انتقادی را به هیچ وجه برنمیتابد و آن را از نطفه خفه میکند. به هر حال، دریدایی که در جزئیترین اندیشهی متافیزیکی و «مرکز»محور فیلسوفان و دیگر متفکران دقیق میشود و سعی میکند که دوقطبیهای نظامهای فلسفی و ساختارهای معرفتی را مشخص نموده و مورد نقد قرار دهد، خود در عمل گویا به مرزها و خط قرمزهایی از جنسی دیگر قائل میشود. این رویهی دریدا تفاوت میان مقام نظر و عمل را بهخوبی نشان میدهد.
از این منظر، مفهوم «دموکراسی» در کنار مفاهیم دیگری چون «عدالت» و «آزادی» دستکم در مقام تعریف چونان «مدلولهایی استعلایی» هستند که همواره از منظری زیباییشناختی و چونان آرمانهایی زیبا، ذهن بشر را به سوی خود جلب میکنند. کیست که این سخن آقای شفیعی در مورد دموکراسی را منکر باشد و در سرزمینش خواهان اجرای آن نباشد: «موکراسی را هرگز نمیتوان در چنبرهی جنسیت و رنگ و نژاد و قومیت و مذهب و ایدئولوژی محدود و منحصر ساخت و اساساً دموکراسی شأن نزولش در تکریم همزمان همهی اینهاست تا هیچکدام از این معیارها به امتیازی برای تصاحب و قبضه کردن قدرت و سیاست بدل نشود...».
اما در اینجا تمایزی ساده، اما مهم راهگشای مسألهی فعلی خواهد بود. «دموکراسی» در مقام تعریف و نه لزوماً در عمل، بهعنوان نظامی سیاسی که در آن به همهی صداهای مخالف فارغ از رنگ، نژاد، زبان و سایر الگوهای فرهنگی و طبیعیِ دیگر امکان شنیده شدن میدهد و همه به یک اندازه در آن دخیلاند و با یک چشم نگریسته میشوند، بعید است کسی با این الگو مخالفتی داشته باشد و منکر این باشد که در تمامی زوایای حیات اجتماعی بشر «عدالت» به بهترین نحو ممکن رعایت شود. اما مسأله آنجا دشوار میشود که ما بخواهیم این الگوی مفهومی، نظری و کلی را در عمل بکار ببندیم و حکم یک مورد جزئی را از آن استنتاج کنیم. البته این دشوارهی استنتاجِ حکم جزئی از حکم کلی تنها در این مورد خاص چنین مسألهآمیز نیست، بلکه در سایر حوزهها نیز همواره مسألهای چالشبرانگیز بوده است. تنها با گام نهادن در وادی مصادیق متفاوت، متعارض و ملازم با صداهای مخالف است که تعارضها و عدم امکان آنچه در ذهن تصور شده خود را نشان میدهد. آیا این سخنها به این معنی است که ما با عنایت به چنین تعارضهایی بایستی از مفاهیمی چون دموکراسی و عدالت و آزادی دست بکشیم و در صورت امکان دست کشیدن، بدیلهای انسان برای آنها چه خواهد بود؟ یقیناً خیر. به این دلیل ساده که چنین مفاهیمی الگوهای «استعلایی» ذهن بشر هستند که حیات بشری را همواره به سمت خود سوق میدهند، بدون اینکه در عمل امکان نیل به آنها، آنگونه که باید، همواره مهیا باشد. به بیان دیگر، حیات بشری بدون هدایت چنین مفاهیم استعلاییای و با دست شستن از آنها، هر روز از آنچه جامعهی بشری بر پایهی آن بنا نهاده شده، دورتر میشود. به سخن دیگر، بشر با دست شستن از این مفاهیم هر روز از معنای «پولیس» در معنای یونانی و فلسفی این کلمه فاصله میگیرد و به سوی حیاتی «طبیعی» و پیشامدنی گام برمیدارد.
به هر حال، مفاهیمی چون دموکراسی در مقام نظر مفهومی زیبا و پاستوریزه است که از هرگونه بُعد ایدئولوژیک مبراست، اما این مفهوم به محض اینکه در چارچوب عمل و در قالب الگوهای رفتاری و در بافتی خاص قرار میگیرد، لاجرم بُعدی ایدئولوژیک بهخود میگیرد و هر فردی از منظری خاص و در چارچوبی ویژه آن را تعبیر میکند و هر جامعهای بهشیوهای منحصر به فرد آن را به منصهی ظهور میرساند. لذا آنچه در عمل در میان نظامهای سیاسیای که مدعی نظامی دموکراتیک هستند، میبینیم تشتت و تعددی است از تعابیر و مصادیق همان دموکراسی که گاه تفاوت جوهری باهم دارند. به این دلیل ساده که هر کدام از این نظامهای بهاصطلاح دموکراتیک از زاویهی خاصهی آن را «تجربه» میکنند.
لذا آنگاه که مفهوم دموکراسی پسوند «فمینیستی» بهخود میگیرد، به یک «دال تهی» بدل میشود که با مفهوم خود دموکراسی در تعارض قرار میگیرد. بدیهی است تأکید بیش از حد بر بُعد فمینیستی و زنمحورانهی دموکراسی یا در کل هر نظام سیاسی و فکریای، به همان مغالطهای گرفتار میشود که تاکنون در قالب نظام «مردسالار» رویهی رایج آن بوده است. به تعبیر دیگر، تقابل زن/ مرد یا زنسالار/مردسالار بیش از آنکه موجب تفاهم در جوامع بشری شود، مرزهای اختلاف را تشدید کرده و مانع از دیالوگ میان آنها میشود. گرچه این سخن بدان معنا نیست که بهسادگی میتوان زن و مرد را با یک چوب راند و میتوان بر تفاوتهای طبیعی و فیزیولوژیک و از تفاوت در نگرشهای آنها چشم پوشید. اگر گفتمان فمینیستی بر این مبنا گام بردارد که در جامعهی بشری و در نظامهای سیاسی نبایستی «صدای مخالف» زنان خفه شود، کاملاً برحق است، اما اگر بخواهد منطق زنانه را از هر جهت بر جامعهی بشری حاکم کند، همان مغالطهی مردسالاری را در جهت عکسش تکرار میکند. از این چشمانداز است که میتوان به آقای شفیعی حق داد که «ما طی چند دههی اخیر نسل جوان در جامعهی کردی برای کاستن از آلام هنجارهای مردسالارانه که زن و مرد را بهطور یکسان سلاخی میکند بهطوری افراطی در مقابل مردسالاری موضع گرفته و به رادیکالترین اندیشهی متعارض با آن یعنی فمینیسم اقبال نشان داده و اگر گزافه نگفته باشیم این طرز تفکر روز بهروز در میان نسلهای جدید در حال گسترش است، با این تمهیدات نظامی سیاسی آن هم با نام دموکراسی چنانچه برساخته از نوعی واکنش روانی به جهان دوزخی مردسالاری باشد، بسیار شکننده و آسیبپذیر خواهد بود ...»
عبدالله امینی دارای دکترای فلسفه و پژوهشگر حوزه اندیشه
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است