هابرماس و پروژه ناتمام مدرنیته | فراتاب
کد خبر: 4901
تاریخ انتشار: 20 آذر 1395 - 11:35
مختار نوری
هابرماس از نسل جامعه‌شناسانی است که در فضای بحران‌های اجتماعی و سیاسی رشد کرده و شاهد بود که جوامع در چرخش‌های تاریخی بارها ساختارهای اجتماعی و فرهنگی شان دست خوش تغییر قرار گرفته است

فراتاب گروه اندیشه: مدرنیته مهم ترین موضوع و پارادایمی است که عرصه اندیشه و عمل انسان را در بخش های وسیعی از جهان در سده های اخیر،زیر سیطره ی خود داشته است.عصر مدرن شعار آزادی، برابری و برادری و در یک کلام « سعادت و رهایی» انسان را در سرلوحه کار خود قرار داده بود. موضوعی با این اهمیت قطعاً نمی توانسته است از نقد برکنار بوده باشد.به گونه ای که از همان ابتدای ظهور مدرنیته متفکرانی از موضع « سنت » با آن درآویختند،و پس از آن نیز جدال میان خوانش ها و تبیین های مختلف از این دوره درگرفت.مارکس، نیچه و فروید بنیانگذاران نقد مدرنیته اند، این متفکران به تعبیر «آلن تورن»- جامعه شناس معاصر فرانسوی- به عنوان «نقادان درونی مدرنیته» ، برای انگیزه های مانند ثروت، قدرت و شهوت، در حرکت انسان اهمیت بیشتری قایل اند تا برای «عقل» ،و از همین جا با مدرنیته که عقلانیت از ارکان مهم آن است مواجه شدند (تورن،1385). نسل ابتدایی فیلسوفان مکتب فرانکفورت- آدورنو و هورکهایمر- نیز در یک خوانش انتقادی از دستگاه فکری مارکس، عقل، علم و تکنولوژی را هم به سرمایه داری ملحق کردند تا از مجوعه ی آن به عنوان جلوه های عصر مدرن انتقاد کنند. متفکران پسامدرنی هم چون فوکو، لیوتار، دریدا و بودریار نیز پسا مدرنیته را به مثابه عصری جدید می دانند که تحولات معرفت شناختی/ جامعه شناختی آن ما را به پایان مدرنیته و ظهور عصر جدید پست مدرن رسانده است. اما در تقابل با اندیشمندان پسامدرن، متفکرانی هم چون آنتونی گیدنز ،فردریک جیمسون و یورگن هابرهاس به عنوان نسل متاخر مکتب فرانکفورت نه تنها قائل به گذار از مدرنیته نیستند،بلکه پسامدرنیسم را تداوم عصر مدرن می دانند.از نگاه این متفکران ما هنوز بر پایه های عصر مدرن ایستاده ایم، منتها با رویکرد « باز اندیشانه[1]» که امکانی جدید را پیش روی فلسفه،سیاست اجتماع و فرهنگ قرار می دهد.در این چشم انداز بازاندیشانه،مدرنیته به تعبیر هابرماس «پروژه ای ناتمام» تلقی می شود که باید آن را باز سازی مجدد نمود (هابرماس،1379).

نظريه‌پردازان مدرن انتقادي همچون هابرماس به دنبال آن هستند كه با بازگشت به اصول بنيادين مدرنيته ـ چنان‌كه در روشنگري تعريف شده است ـ مدرنيته را از روند انحرافي كه بر اثر سلطه عقلانيت ابزاري بدان دچار شده است، به راه صحيح آن بازگردانند و معتقدند در صورت وقوع اين بازگشت، آرمان روشنگري مبني بر رهايي و سعادت بشر ، قابل تحقق است. هابرماس کلیت «نظریه انتقادی» را پذیرفت، اما همچون دیگر نظریاتی که با آن مواجه گشته بود، تغییراتی در آن ایجاد و آن را به شکل نظریه‏ای جدید معرفی کرد. این مدعا شاید کل آن چیزی است که هابرماس در قالب «پروژه ناتمام مدرنیته» می خواهد به ما بگوید.

یورگن هابرماس در سال 1929 در شهر «دوسلدورف» آلمان چشم به جهان گشود.خاستگاه اش طبقه متوسط بود و خانواده‏اش جزو خانواده‏ های روشنفکر زمانه محسوب می‏شد. هابرماس در شهر گومرباخ و در دانشگاه‏های «گوتینگن»، «بُن» و «زوریخ» تحصیل کرد.در سال 1954 رساله خود را تحت عنوان «مطلق و تاریخ: در بررسی تضاد بین مطلق و تاریخ در اندیشه شلینگ» به پایان برد. پس از آن، دو سال به روزنامه ‏نگاری پرداخت و در سال 1956 وارد موسسه تحقیقات اجتماعی فرانکفورت شد.هابرماس در این دوران، دستیار یکی از برجسته‏ترین اعضای این مکتب، یعنی تئودور آدورنو گردید و این همکاری تا سال 1959 ادامه یافت. او در سال 1957 مقاله‏ای در باب اندیشه انتقادی و کنش عملی نوشت که رئیس موسسه ماکس هورکهایمر را واداشت تا او را مجبور به استعفا از موسسه سازد؛ زیرا این‏گونه سخنان هابرماس می‏توانستند باعث قطع بودجه دولتی موسسه گردند. هورکهایمر در این‏ باره می‏گوید:«هابرماس شاید به عنوان یک نویسنده، آینده خوب و حتی درخشانی داشته باشد، اما در شرایط کنونی جز آسیب،ارمغان دیگری برای موسسه نخواهد آورد». او در سال 1961،در دانشگاه «ماربوگ» استاد حق‏التدریس شد.در همین دوران هم به دانشگاه «هایدلبرگ» رفت و در آنجا نیز به تدریس پرداخت.در سال 1964 از«هایدلبرگ»به دانشگاه «فرانکفورت» رفت و تا سال 1971 در آنجا ماند.اودر«فرانکفورت»،کرسی فلسفه و جامعه‏ شناسی را در اختیار گرفت.پس از آن از سال 1971 تا 1981 رئیس موسسه «ماکس پلانک» شد، سپس برای تدریس فلسفه،دوباره به دانشگاه «فرانکفورت» بازگشت و بزرگترین اثر خود، «نظریه کنش ارتباطی» را دو جلد، در سال 1981 منتشر ساخت و از سال 1981 تا 1988 در شهر فرانکفورت به تدریس اشتغال داشت و هم اکنون بازنشسته شده است (وایت، 1380؛نوذری،1381). مطالعه آثار هابرماس، خواننده را مقابل جامعه ‌شناسی قرار می‌دهد که بن ‌مایه ‌های قوی فلسفی دارد و این موضوع، یکی از تفاوت‌ های او با فرانکفورتی‌های قدیمی‌تر است. هابرماس گرچه هم دانش ‌آموخته و هم این سال ها نماینده ی زنده – و به بیانی، آخرین بازمانده – مکتب فرانفکورت است؛ اما در مواردی با آن ‌ها هم‌رأی نیست.

هابرماس تا كنون ده‌ ها جلد كتاب تهیه و تدوین كرده و دست كم سه هزار اثر درباره‌ی او و اندیشه‌ هایش به چاپ رسیده است كه معدودی از معروف‌ترین آثار خود وی عبارتند از: 
1ـ به سوی جامعه‌ای عقلانی(1970)
2ـ شناخت/ دانش و علائق انسانی(1971)
3ـ نظریه و عمل(1974)
4ـ‌بحران مشروعیت(1976)
5ـ ارتباط و تكامل جامعه(1979)
6ـ نظریه‌ی كنش ارتباطی(1981)
7ـ مقولات فلسفی نوگرایی(1987)
8ـ اندیشه ی پسا‌متافیزیكی(1988)
9ـ درباره‌ی منطق علوم اجتماعی(1988)
10ـ تغییر شكل ساختاری حوزه عمومی(1989)

 

به هر حال، یورگن هابرماس از جمله متفکرین مکتب انتقادی است که به سختی می‌توان وی را به یک حوزه معرفتی خاص محدود و مقید نمود. با تفحص در آثار وی آشکار می‌شود که وی همزمان به چند حوزه معرفتی متفاوت از جمله فلسفه، جامعه شناسی، روان شناسی و زبان شناسی تعلق دارد. هابرماس برای حل معضلات بشر امروزین چندین رشته علمی را در هم آمیخته که حاصل آن نظریه کنش ارتباطی است. هابرماس را می ‏توان یکی از متفکران بزرگ عصر حاضر به شمار آورد، هرچند متفکران بسیاری در حد و اندازه او و یا بالاتر از او به نظریه‏ پردازی در مسائل اجتماعی و فلسفی پرداخته‏اند، اما چیزی که هابرماس را برجسته می‏سازد آن است که وی در نقطه عطف نمودار مدرنیسم و پست ‏مدرنیسم قرار گرفته است و به قول «جورج ریتزر»،اگر پست‏ مدرن ‏ها در نبرد با هابرماس و طرفدارانش پیروز شوند،هابرماس را باید آخرین اندیشمند بزرگ مدرنیته به شمار آورد؛اما اگر هابرماس و پشتیبانانش پیروز شوند، باید او را نجات‏دهنده مدرنیسم و نظریه فراگیر در علوم اجتماعی دانست (ریتزر، 1374). او در ابتدا به عضویت مکتب «انتقادی» درآمد و به عنوان نماینده نسل دوم این مکتب به دفاع از نظریه «انتقادی» و البته بازسازی آن همت گماشت و در واقع، از همین منظر نیز به دفاع از مدرنیته پرداخت. حرف اصلی او این است که چگونه زندگی اجتماعی و فرهنگی را از سلطه سرمایه‌داری و دولت خارج کنیم که این امر با ایجاد دموکراسی و گسترش حوزه‌ی عمومی و در نهایت آزاد کردن زیست‌جهان از استعمار میسر است. او در آثار اولیه خود یعنی «تحولات ساختاری در حوزه‌ی عمومی» با بررسی تحولات تاریخی از قرن ۱۸ به بعد و اوضاع خانواده نشان می‌دهد که چگونه حوزه‌ی عمومی و خصوصی از بین رفته، و با به وجود آمدن بازار آزاد و گسترش و نفوذ دولتها و قدرتها بر زندگی خصوصی افراد و گسترش حضور دولت در زندگی مردم و وابستگی متقابل مردم به آنها مثلا واگذاری نقش آموزش و پرورش به دولتها ، دادن تسهیلات دولتی، مواظبت از سالمندان، و همین‌طور گسترش رسانه‌ های جمعی که صاحبان آنها دارای قدرت و پول هستند و دقیقا چیزی را که می‌خواهند به مردم دیکته و آنها را مشغول می‌کنند، رشد خرد عقلانی و نقادی کم‌رنگ شده است. از این منظر است که هابرماس را می توان از مهمترین نظریه پردازان جنبش های اجتماعی جدید دانست و بسیار به این نوع جنبش ها در فرایند رهایی بخشی امیدوار است. هابرماس متفکری است که جنبش‌های اجتماعی جدید را به تحولات جوامع سرمایه داری ارتباط می‌دهد و معتقد است که شی گشتگی که نتیجه رشد اقتصاد مصرفی و دولت رفاه بوروکراتیک پس از جنگ است، به درون آنچه در گذشته زندگی خصوصی نامیده می‌شد گسترش یافته و نتیجه چنین وضعیتی به ظهور جنبش‌های اجتماعی جدید کمک کرده است.از نظر هابرماس جنبش‌‌های اجتماعی جدید اساساً برای دفاع از  «زیست جهان[2]» در مقابل شی گشتگی و اداره بوروکراتیک که به شدت این زیست جهان را از ناحیه نظام‌های اقتصادی و سیاسی جوامع مدرن تهدید می کنند بوجود آمده‌اند (نش، 1387: 136).

به هر ترتیب، هابرماس از نسل جامعه‌شناسانی است که در فضای بحران‌های اجتماعی و سیاسی رشد کرده و شاهد بود که جوامع در چرخش‌های تاریخی بارها ساختارهای اجتماعی و فرهنگی شان دست خوش تغییر قرار گرفته است. به همین دلیل وی دارای دیدگاهی انتقادی و رادیکال است و از نظر بینش و روش نیز یک اندیشمند انتقادی تمام عیار است. او تقریبا کل نظام‌ های موجود در جهان را نقد می‌کند،او هم نقاد نظریه‌ هاست و هم نقادی وضعیت ها؛ هم کمونیسم، و سرمایه‌داری را مورد نقد اساسی قرار داده است،هم با کارکردگرایی، اثبات‌گرایی، ساخت‌گرایی و امثال آنها دارای تقاوت های تئوریک است. او به لحاظ روش شناختی،روش اثباتی را نمی‌پذیرد و به جایش روش هرمنوتیک و فهم و درک انسان‌ها را مورد توجه قرار می ‌دهد،زیرا به نظر او اهداف رهایی بخشی نمی‌تواند بدون دانش اینکه مردم چگونه تفسیر می‌کنند و ارتباط دارند تشخیص داده شود. در نهایت می توان گفت که مضمون اصلی در اکثر آثار هابرماس عبارت است از مشارکت در تدوین و ارائه سیمایی واضح از یک «جامعه جهانی نیک» و اینکه انسان توانایی تغییر حیات ‌اجتماعی خودش و ساختن یک زندگی مطلوب و تکامل یافته‌ای برای خود را داراست که این نگرش ایدئال بر آمده از شرایط شکل‌گیری دستگاه فکری انتقادی هابرماس است.

منابع:

  • کیت نش (1387)، جامعه شناسی سیاسی معاصر، ترجمه محمدتقی دلفروز، تهران: نشر کویر.
  • جورج ریتزر(1374)، نظریه جامعه‏شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، علمی.
  • استیون وایت(1380)، نوشته‏های اخیر یورگن هابرماس: خرد، عدالت و نوگرایی، ترجمه محمد حریری اکبری، تهران، قطره.
  • آلن تورن (1385) نقد مدرنیته، ترجمه مرتضی مردیها، تهران:گام نو .
  • یورگن هابرماس(1379)،«مدرنیته پروژه ای ناتمام»،در مدرنیته و پست مدرنیسم، ترجمه حسینعلی نوذری،تهران:انتشارات نقش جهان.

 

 

مختار نوری دانشجوی دکتری اندیشه سیاسی دانشگاه علوم و تحقیقات تهران

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

 

[1] -Reflexivity.

[2]- Life World.

نظرات
آخرین اخبار