دین و نظریه روابط بین الملل: فراتر از اخلاق-فروتر از جهانی شدن | فراتاب
کد خبر: 4866
تاریخ انتشار: 15 آذر 1395 - 22:37
سینا صیاد
نهاد دولت، از معدود نهادهایی است که قدمتی تقریبا به اندازه تاریخ زندگانی بشر را دارا می باشد. اما همان گونه که انسان بدوی، نیاز مبرم به وجود قانون و حافظان اجرای قوانین را ضروری می دید، به یک چارچوب هنجاری و اخلاقی برای سعادت دنیوی و اخروی نیز نیاز داشت..

 فراتاب - گروه اندیشه: نهاد دولت، از معدود نهادهایی است که قدمتی تقریبا به اندازه تاریخ زندگانی بشر را دارا می باشد. اما همان گونه که انسان بدوی، نیاز مبرم به وجود قانون و حافظان اجرای قوانین را ضروری می دید، به یک چارچوب هنجاری و اخلاقی برای سعادت دنیوی و اخروی نیز نیاز داشت. این گونه بود که بشر، دین و دولت را در کنار یکدیگر، قرار داد. این همزیستی تا زمانی مسالمت آمیز بود که دین، قدرتی در حد تقابل و برتری جویی از دولت را دارا نبود و مربوط به امور ماورایی بود. در این دوران، نتنها نظریات دینی، در تعارض با دولت نبود، بلکه برای حاکمان دنیوی، مشروعیت به بار می آورد. به طوری که می توان، نمود آن را در عناوینی مشاهده کرد که برای پادشاهان برمی گزیدند. القابی همچون،«ظل الله» یا سایه خدا نیز گویای همین اعتقادات بود. اما مشکل از زمانی آغاز گشت که دین، قدرتی فزون یافت و این امر موجب شد، تعارضاتی بین دین و دولت به وجود آید و چرخشی در جایگاه آنان حاصل شود. دین، به تدریج با دولت برابر گشت و چندی پس از آن نیز از دولت، برتری جست و منکر آن شد. به عبارتی؛ دو درویش بر گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند! آن چه مسلم است دین و دولت برنامه های سعادت و امنیت دنیوی و اخروی انسان را در بر دارند. اما دین و دولت یکی نیستند، ممکن است به هم شبیه بوده و اصطلاحا به عنوان همتراز و همسنگ از آنها یاد شود. چنان که در روایت هایی که از شاهان ایران نقل شده(حتی اگر افسانه هم باشد) آغاز انحطاط جمشید را، متمرکز کردن دین و دولت می دانند. درواقع او نظم بین دین و دنیا (وظیفه روحانی وشاه) را از بین برد. در ادبیات ایران نیز تاکید شده که دین و سیاست با هم مرتبطند ولی هرگز بر روی یکدیگر قرار نمی گیرند و ترکیب نمی شوند و به عبارتی: «نه بی تخت شاهی بود دین به پای، نه بی دین بود شهریاری به جای». در این مقاله، ابتدا به مفهوم دین و دولت و سیر تعامل این دو در طول تاریخ، پرداخته شده، سپس تأثیرات دین یر نظریه ای روابط بین الملل، مورد مطالعه قرار می گیرد و در پایان نیز، نظریات اندیشمندان تقلیل گرا و کثرت گرا در رابطه با ورود دین به نظریه های روابط بین الملل بررسی می شود.

1-مفهوم دین:

دین، فرای تعاریف ذکر شده می باشد. نه تنها مجموعه ای از مقررات و قوانین عملی و اخلاقی است که از جانب خدا وضع شده و برنامه سعادت و هدایت انسان ها را در بردارد، بلکه از آنجا که ادیان، از مرزهای دولتی، فراتر می روند، توانایی ویژه ای برای تغییر سیستم و تاثیر بر نهادها و ایده ها دارند. پس این واقعیت که تکوین نظام دولت های ملی، در نتیجه تحول مذهبی«پروتستان» شتاب گرفت، پدیده ای تصادفی نیست. در اسلام نیز بدین گونه است. هدف نهایی اسلام، مانند سایر ادیان جهانشمول الهی، تشکیل یک جامعه جهانی و اجرای نظام حقوقی واحد در سراسر گیتی است. در یک جمله، اسلام می خواهد که انسان های موجود در کره زمین فقط یک امت به هم پیوسته و واحد بشری باشد، یعنی یک کشور به طول و عرض جغرافیایی همه کره زمین و دولتی به شعاع فعالیت و صلاحیت  همه انسان ها و سرزمین ها و همین امر، وجه تمایز اسلام و مسیحیت در عصر کنونی می باشد و این تفاوت در تفکر، نقطه آغازین برای پیدایش آراء متضاد بعدی است.

2-تحول دولت-ملت(از ظهور تا جهانی شدن)

شکل گیری دولت-ملت در اروپا طی چند دوره انجام شد.

دوره اول: تقریباً اکثر محققان روابط بین الملل، پیشینه ظهور اولین دولت های ملی را  با زوال امپراتوری ها و پس از صلح وستفالی می دانند. در بین سال های 1648 تا 1815 (کنگره وین)، کشورهایی مانند فرانسه و انگلستان، خود را در هیبت دولت های ملی مدرن، سازماندهی کردند و با تعیین مرزهای سرزمینی و تثبیت قدرت خود، در تقویت یکپارچگی جمعیتی و صورت بندی آن در مفهوم ملت و با نیروی ناسیونالیسم، قدم در عصر جدیدی از حیات خود گذاشتند.

دوره دوم: ویژگی این دوره، «موج مدرنیته» و مشخصه بارز آن، عقل محوری بود. همچنین می توان «دولت ملی» را یکی دیگر از دستاوردهای این دوره دید.در آثار هابز نیز دولت، به عنوان بازیگر عقلایی معرفی می شود که دنبال خیرها و منافع عمومی(امنیت و رفاه)است.

دوره سوم: در نیمه دوم قرن 19، موج فزاینده ناسیونالیسم، که در پی انقلاب فرانسه به آلمان و ایتالیا نیز سرایت نمود، در کشورهای بلوک شرقی نیز بوجود آمد و کم و بیش سراسر اروپا را فراگرفت.

دوره چهارم: این مرحله، اخرین مرحله دولت ملت سازی بوده که در عصر کنونی(جهانی شدن) نیز وجود دارد و به دنبال کاهش قدرت دولتی و افزایش قدرت سازمان هاست. بسیاری معتقدند حقیقت  نظام بین الملل این است که نظم در سطح داخلی و بین المللی هنوز بر محوریت دولت و بازیگری آن است، پس در یک محیط آنارشیک، رقابت بیشتر بر سر قدرت است تا اخلاق.

3-تحول دین در دولت (ظهور-افول)

 دین در نظریه های دولت اروپایی نیز، یک سیر چرخشی را طی نموده است. به عنوان مثال؛ در سال های ابتدای مسیحیت، مسیح در مقابل ظلم سزار، به حواریون فرمود که «شمشیر نکشید، حکومت من در جهان دیگری است. در این جهان هرکس شمشیر برکشد، با همان نابود می شود. چیزی را که از آن سزار است به سزار بدهید و چیزی را که از آن خداست به خدا.» این اندیشه در «شهرخدا» نوشته سنت آگوستین (400سال) پس از میلاد، نیز دیده می شود. او شهر آسمانی را از آن صاحب منافع روحانی و بر پایه عشق به خدا و شهر زمینی (این دنیا) را مربوط به منافع مادی و بر اساس خودخواهی و خودپرستی می داند. در این نوشته، وی کار ویژه های ساکنان شهر زمین و شهر آسمانی را کاملاً  متمایز می داند.

در سال های 500 تا 1300در اروپا نظریه گلازیوس (دو شمشیر) حاکم بود، که یک شمشیر را در دست سزار (شاه)و شمشیر دیگر را در دست روحانیون (کلیسا) می داند. شاید بتوان آغاز ورود دین به سیاست و ایجاد نظریات «خاستگاه الهی دولت» را در این دوره دانست که پاپ بونیفاس، با فرمان سانکتوم در1302، این نظم را تغییر داد و خواهان این شد که اقتدار دنیایی تحت انقیاد و اقتدار روحانی باشد و این آغاز سلطه دینی در اروپا بود. نهایتاً این نظم که قدرت بی حدی را به روحانیون می داد به ظلم و ستم روحانیون، خرید و فروش بهشت و روابط نامشروع آنان منجر شد که در پی آن در 1517 مارتین لوتر، کشیش کلیسای ویتنبرگ آلمان ، اعتراض نامه 95 ماده ای را در اعتراض به ظلم و ستم کلیسا، اعلام داشت و بدین سان اعتراض لوتر علیه کلیسای کاتولیک، آغاز جنگ های مذهبی وشکستی در کارنامه دین سیاسی در اروپا بود. به مرور زمان و پس از آن، واژه هایی مانند سکولاریسم که همان جدایی دین از حوزه های دیگر زندگی اجتماعی از (سیاست و اقتصاد و فرهنگ) بود، وارد ادبیات بین الملل شد. در حوزه سیاست، این جدایی شامل نفی یکدیگر نبود بلکه شامل استقلال متقابل نهادهای دینی و سازمان های سیاسی بود. این مفهومی است که جاناتان فاکس براساس آن روابط بین دین و دولت را در سراسر جهان طبقه بندی می کند. وی معتقد است که (سطح پایین دخالت حکومت در دین ) نتیجه اندیشه های قرن 16 نهضت (مارتین لوتر و کالوینیسم)، در قالب پروتستان برضد فساد دینی کاتولیک بود.

در بحبوحه این چالش های نظری و اختلافات سیاسی، به اندیشه (بدن) بر می خوریم که می توان گفت سنتزی در مقابل (کاتولیک و پروتستان) بود. ژان بدن؛ در شرایطی زندگی می کرد که پادشاهان، ضعیف شده بودند و قدرت در دست کلیسا بود، او می خواست به این جدال مذهبی پایان دهد، لذا به نوعی وی را می توان آغازگر مصالحه و ورود دین به سیاست بین الملل دانست.او هرچند، دین را مبنای دولت قرار می دهد. اما مشخص نمی کند کدام دین مبنای دولت است.

1-3دیدگاه تقلیل گرایان

 تقلیل گرایان نگاه حداقلی به ورود دین در نظریات روابط بین الملل دارند. تقلیل گرایان نیز دو دسته اند دسته اول پیرو سکولاریسم هستند که به دنبال دنیوی کردن امور در قلمروهای مختلف و قداست زدایی هستند و دسته دوم پیرو لایسیته یا لائیک ها که قصد جداکردن دین از نهادهای دولتی را دارند. نظریه «دو قلمرو» مارتین لوتر، آغازی بر این تفکیک بود. او در رساله «اقتدار دنیوی» که در 1522 منتشر کرد، از ساخت و پاخت کلیسا و قدرت دنیوی رنج می برد. از این رو موجب بسط نظریه اش در مورد رابطه قدرت سیاسی و دینی شد.

 از دیگر تقلیل گرایان، امانوئل کانت است. همانطور که در کتاب خود (دین در محدوده عقل تنها) نیز مشخص است، او جای دین و اخلاق را عوض کرد و به جای اخلاق متکی به دین(سنتی)، سخن از دین متکی به اخلاق، به میان آورد و این آغاز انسانی شدن پیکره فرهنگ در عصر جدید است. کانت در این کتاب، از دو نیروی خیر و شر درجهان نام می برد که با هم در جدالند. سرانجام این جدال، پیروزی خیر است. پس از این که او مسئله خدمت و شبه خدمت را در پرتو حاکمیت اصل خیر توسط روحانیون مطرح می کند، در مبحث سوء استفاده از خیر در قالب دین سخن به میان می آورد. کانت، دین را عقلانی، وحیانی وتعلیمی می داند. او حتی شناخت دین وحیانی را در پرتو عقل توجیه می کند. یعنی حتی وحی باید توسط عقل به مردم حکم کند.

2-3تردید گرایان ( حد میانه)

هگل از جمله کسانی بود که به دین، نگاهی خاص و منحصر به فرد داشت و با نوعی ابهام و دوگانگی، هرگز دستش را رو نکرد. این ابهام او نهایتاً هم راه را برای تعابیر افرادی همچون فوئرباخ باز می کند که دین را محدود به روانشناسی و انسان شناسی می دانند و خدا را ساخته ذهن بشر و از طرفی باعث ایجاد هگلیان راست می شود که از دل فلسفه هگل، نوعی الهیات، استخراج کنند. دکارت از یک طرف به محکم ترین برهان اثبات وجود خدا، به نام (برهان وجودی) تأکید دارد و از طرفی اعلام کرد که احکام دینی کلیسا، از حوزه عقل، بیرون است. هابز در کتاب لویاتان از طرفی اعتقاد خود را به مسیحیت بروز می دارد و از طرف دیگر برای خدا، وجود مادی، قائل است.قطعاً دین وی در راستای منافع دولت بوده و چه بسا، خدای مادی او، حاکم دولت باشد.جان لاک در عین مخالفت با کلیسا، درمورد منشأ حکومت، قوانین طبیعی را تحت تأثیر(آکویناس)، قوانین الهی می داند. دین وی نیز برگرفته از عقل موجودزمینی و منافع پادشاه زمان است. این دیالکتیک، تلاش برای حفظ دین و حذف خداست(روحانیون)که درفلسفه کانت مشاهده می شود.

3-3دیدگاه کل گرایان(کثرت گرایان)

 کثرت گرایان دارای دیدگاه حداکثری به دین هستند. آنها دین را نتنها برنامه سعادت اخروی بلکه وجود آن را نیز در روابط دنیوی ضروری می دانند و بر این معتقدند که در وضعیت کنونی، در پی رقابت های بین المللی برای کسب قدرت وامنیت، وجود اخلاقیات و دین باعث تحکیم امنیت می شود.حداکثری ها ترکیب دین را در روند جهانی شدن لازم می دانند و قوانین الهی را برای تمام امور مکفی می دانند. البته امروز حداکثری ها، در اقلیت قرار دارند که بیشتر این گروه را کاتولیک ها و مسلمانان شامل می شوند.

 

4-دین و جهانی شدن

 نظریه پردازان عرصه جهانی شدن اظهار دارند در موضوعات کنونی و جهانی شدن، دین می تواند نقش داشته باشند. آنها جهانی شدن را در دوره «گذار» خود، بحران زا می بینند و معتقدند که این بحران هویت ناشی از دوره گذار به علت تغییرات  اقتصادی، توسعه ای، سیاسی و فرهنگی به وجود آمده است.

آنها معتقدند که افراد در دوره گذار دچار سردرگمی اضطراب و نگرانی می شوند لذا برای رسیدن به آرامش به دین روی می آورند.این با برنامه ها و سیاست های حکومت ها همراه وهمخوان است. در واقع، آنها دین را نهادی لازم برای گرد هم قراردادن و همکاری در کنار سایر نهادها در مسیر جهانی شدن می دانند. درمجموع جهانی شدن،فرآیند چندبعدی تغییرات است که دولت،جوامع و اشخاص را تحت تأثیر قرار می دهد.در واکنش به این رویکرد تعدادی از گروهها وجنبش های فراگیر مسیحی یا بهایی با قبول جهانی شدن وکثرت گرایی دینی،عکس العمل مثبت نشان داداند و برخی گروههای دیگر نیز با تآکید بر تفاوتها،جهانی شدن را فرآیندی میدانند که باعث تضعیف ارزشهای آنان میشود.در مجموع رابطه دین وجهانی شدن به وسیله تنش بین نیروهای خواستار ادغام در جهانی شدن از یکسو ونیروهای مخالف در برابر آن،از سوی دیگر ترسیم شده است.

نتیجه واستدلالات

 اولویت این نوشتار بر معرفی دین از دیدگاه های مختلف و بررسی قابلیت و امکان وارد نمودن دین در نظریه های روابط بین الملل و تحقیق در مورد پیامدهای ورود دین به این نظریه ها می باشد. شاید بتوان از مقایسه نظریات لیبرالیستی و دین اسلام به اشتراکات در رعایت اصول اخلاقی، عدالت و برابری سیاسی رسید و بالعکس بین اسلام و انترناسیونالیسم لیبرال به افتراقاتی مثل جمهوری خواهی، حقوق جهانشمول موضوعه و نکات این چنین دست یافت. اما در بررسی دین و رابطه آن با نظریه های روابط بین الملل، (از گذشته تاکنون) نمی توان الگوی کامل و تعمیمی واحد را ارائه داد که البته با بررسی دیدگاه نظریه پردازان مطرح روابط بین الملل، این موضوع، آشکارتر می شود.به عنوان مثال:

از دید (کانت) دین تعاریف متعددی دارد، اما هرگز، چنان که برخی از محافل مارکسیستی می گویند: مجموعه ای از عقاید خرافی و جعلیات طبقه خاصی از جامعه نیست و برخلاف نظر فروید ، انعکاس امیال سرکوب شده نیست. البته او دین را فراتر از تعالیم کلیسا و دستورات اسلام می داند.کانت، دین را خلاء روحی لازم ذات انسان که برخاسته از شرایط اگزیستانس اوست می داند. این تفکر انتقادی را کانت، تأسیس کرد، اما پیش از او فلسفه دکارت، اسپینوزا، لاک و هیوم، شرایط را فراهم ساخت.

هیوم در کتاب تاریخ طبیعی دین، باورهای دینی را به دو بخش 1-دین توحیدی و 2-دین شرک آلود، تقسیم کرده.او تاریخ دین را از شرک به توحید می داند یعنی از (صلاح به فساد). زیرا او شرک را دین مدارا و تساهل می داندو معتقد است که در دین شرک آلود، زمینه برای رقابت، پیشرفت وابراز عقیده فراهم است برخلاف دین توحیدی که خود را واحد و مقبول و بقیه (پلورالیسم) را رد می کند.او معتقد است که این باور افراطی به کمال، مانع رشد است .

لوتر در نظریه تمایز بین دو قلمرو، شرایط زمانی این نظریه در دوران ظلم کلیسای کاتولیک بود و دورانی که پاپ ها درحکم شهریاران دنیوی بودند.او قلمرو دین و سیاست را جدا می داند و تمام قدرت دنیوی را از آن شاهان.

کالون درنظریه دونظام، او معتقد بود که قدرت نظام سیاسی نمی تواند به امور دینی بپردازد و بالعکس نظام دینی در امور سیاسی ناتوان است ومیتوان گفت که نظریه سطح پایین (دخالت حکومت در دین) فاکس برگرفته از این نظریه است.

ژان بدن نیز هرچند، دین را مبنای دولت قرارداد ولی مشخص نمی کند کدام دین. درواقع مبحث حاکمیت ملی که او بیان می کند نیز بدلیل اوضاع نابسامان سیاسی و مذهبی است.

آگوست کنت، لاک، مونتسکیو و برداشت های لیبرال نظر مثبتی به دین دارند البته آنها نیز خواهان جدایی حوزه دین و سیاست هستند. آنها همچون نظریه پردازان جهانی شدن، دین را در اختیار و نه همردیف سیاست می دانند.

مارکسیست ها(مارکس و انگلس): تنها نظریات رادیکال در مورد رابطه دین و نظریات بین الملل را مارکسیستها دارند که حتی نظر آنها با سوسیالیستها در تضاد است. آنها معتقدند که دین، انسان را از خود بیگانه کرده و حذف دین را برای رهایی انسان ضروری می دانند. البته حتی در بین مارکسیستها افرادی همچون گرامشی، شاید براساس ویژگی هایی ایتالیا (واتیکان) و کلیسای کاتولیک دارد، به دین توجه ویژه ای دارند. رئالیست ها و در رأس آنها هابز و ماکیاول نیز علیرغم اعتقاد ویژه که به مسیحیت  دارند دین را در خدمت دولت می دانند و البته هابز برای خدا در کتاب لویاتان خواص ماده گونه قائل شده که باعث شده برخی خدای او را با حاکم دولت مقایسه کنند.

از نظریات فوق و مطالعه آرای نظریه پردازان عرصه روابط بین الملل به این نتیجه می توان رسید:

1-ماهیت تمام ادیان، جهانشمول بودن است. دین، نظریات و حقوق الهی را فراتر از حقوق فردی و موضوعه عقلی می داند، حال این که هنگامی که سخن از نظریات دینی در روابط بین الملل به میان می آید به اولین تعارض در قالب ادیان با یکدیگر برمی خوریم. در واقع ابهام به وجود می آید که از کدام دین سخن میگوییم، هنگامی که تمامی ادیان، ادعای جهانشمولی و تمامیت دارند و از ساختار ابتدایی تشکیل دولت، حدود دخالت دین در دولت و سایر حقوق با یکدیگر در تعارضند.

2-دین در برخورد با برخی نظریات پست مدرنیستی نظیر فمنیسم با تضاد و عدم تطبیق مواجه است. لذا بسیاری از آموزه های نظریات بین الملل به جنبه های فردی وکرامت انسانی تاکید دارد که با مباحث نفسانی و آموزه های دینی در تضاد است.

2-هیچ یک از نظریه پردازان عرصه بین الملل به دین خاصی تاکید ندارند. لذا به این نتیجه می رسیم که هدف آنها از دین، می توان همان جنبه اخلاقی باشد که کانت در مقابل منافع و قدرت طلبی دولت ها از آن صحبت به میان می آورد. در فرآیند جهانی شدن نیز چنین است و به دین، تنها نگاه اخلاقی شده است.

3-لازمه جهانی شدن در عصر نوین، پلورالیسم و پذیرفتن تکثرگرایی در نظریات اقتصادی، دینی و فرهنگی و اجتماعی است که این نیز با ذات مطلق اکثریت ادیان، در تناقض است.

4-چهارم و آخرین دلیل اینست که هرگز نظریات روابط بین الملل به صراحت در مورد دین صحبت نکرده اند یعنی لیبرال ها ضمن قبول دین، ورود آن به نظریات بین الملل و امور دولتی را رد کرده اند. حتی روسو که فرآیند دین  و دولت را قبول کرده، بحث از حقوق الهی مدنی می کند. یعنی هرکشور براساس قرار داد اجتماعی و قوانین، یک (دین ملی) داشته باشد که البته این موضوع، با جهانی شدن در تضاد است. در آراء رئالیست ها نیز انسجام و نظر مشترکی وجود ندارد و به فرض مثال؛ بین ماکیاول و هابز نیز اتفاق نظر وجود ندارد. در بین مارکسیستها (مارکس و انگلس) و گرامشی نیز بدین گونه است. پس همان طور که جک اسنایدر درکتاب دین و نظریه روابط بین الملل بیان می دارد، هرگز در رهیافت های نظام بین الملل در مورد نقش دین به قطعیت اظهار نظر نشده است.تنها نظریه پردازانی که از تأثیر دین سخن به میان آورده اند در مورد جهانی شدن و نقش دین بر کاهش نارضایتی های دوره گذار است. در واقع دین را به عنوان یک کارویژه کوچک و نه واحدی اخلاق مدار ومجزا از فرآیند جهانی شدن پذیرفته اند.

سیناصیاد؛ دانشجوی دکتری روابط بین الملل

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار