آسیب شناسی ناکامی یوتوپیای فیدل! | فراتاب
کد خبر: 4753
تاریخ انتشار: 7 آذر 1395 - 01:05
جلال شفیعی
کاسترو و تمامی آرمانگرایان چپ در تبی دن کیشوتی گرفتار بودند چه که تنها گزینه و آلترناتیو آنها برای سرمایه داری به چالش کشیدن تمام و کمال مدرنیته بوده است جنگ و انقلابی گری و رادیکالیسم در ذات خویش چیزی ندارد که

فراتاب - گروه بین الملل: نه در این نوشتار و نه بسیاری از نقدهایی که بر چپ و مارکسیسم نوشته شده و می شوند هرگز نیت غسل تعمید و تطهیر سرمایه داری نبوده و برهیچ ضمیر آگاه و وجدان بیدار و جویای حقیقتی پوشیده نیست که جهان سرمایه داری و نظام سرمایه داری در بطن و ذات و جوهره ی خویش پدیده ی ناخلفی بنام امپریالیسم زاده است که استثمار و استعمار و فقر و تنگدستی و نابرابری میان جوامع مختلف را رقم زده است، بدیهی ترین عقبه و تالی اجتناب ناپذیر نظام سرمایه داری براه انداختن جنگ های بی پایان و مسابقه ی تسلیحاتی و بازار گرمی برای بنگاههای جهان سرمایه داری است، نکبت آلودگی محیط زیست، استیلای نظام سلطه آنهم حتی در مردمی ترین و عمومی ترین و جهانی ترین نهاد متعلق بنوع بشر یعنی سازمان ملل متحد و هنوز هم حمایت از نظام هایی دیکتاتوری در جای جای جهان امروز همه و همه از توالی نامیمون جهان و نظام سرمایه داری اند، اما اینها و بسیار بیشتر از اینها ذکر مصائب سرمایه داری نمی تواند ما را برآن دارد از نقد و قداست زدایی از ایدئولوژی و یوتوپیای پوشالی اردوگاه رقیب یعنی مارکسیسم چشم بپوشیم، بماند آنکه حتی امروزه هم بسیاری از مارکسیست های منتقد سرمایه داری برای زندگی فردی و خانوادگی خویش می کوشند با هر جان کندنی و به هرقیمتی پای شان به آمریکا برسد، همان هایی که روزگاری تا پیش از پایان جنگ سرد، اگر در مسکوی پایتخت مارکسیسم باران می بارید، در هر کجای این جهان که می بودند چترهایشان را باز می کردند، هرگز جز نادر مواردی همچون بهار پراگ ۱۹۶٨حکومت های بظاهر کمونیستی اردوگاه چپ مجال و فرصت و اجازه نیافتند که متناسب با صلاحدیدهای ملی و قومی و تاریخی خویش تصمیم بگیرند و طرفه آنکه اقمار شوروی و اردوگاه مارکسیسم در اولین و آخرین باری که فرصت یافتند در هوای آزادی تنفس کرده و از جباریت مطلق العنان برادر بزرگتر "مسکو " خروج کنند و برای خود تصمیم بگیرند، اردوگاه و بلوک شرق از هم فروپاشید.
میراث کاسترو جدای از آموزه های مارکسیسم و بلوک شرق نیست، کاسترو و رهبران نظام های کمونیستی اگرچه در آغاز راه با نیت بچالش کشیدن سرمایه داری پای به عرصه سیاست نهادند اما بدلایل ساختاری نتوانستند چیزی از آلام کشورهای توسعه نیافته کم کنند و راهکارهای ایدئولوژیک اردوگاه چپ برای اصلاح جهان تنها در قالب شعار و تئوری باقی ماند، منقول است که به فروید گفتند که کمونیسم در سال های نخست سختی هایی در پی خواهد داشت ولی پس از آن شادی و خوشبختی در پی خواهد آمد، فروید در جواب گفت به نیمه ی اول این سخن باور دارد اما بخش دوم آن را هرگز نمی تواند جدی بگیرد.
صرف نظر از تفاوت هایی در رویدادهای زندگی خصوصی، سرنوشت و فرجام و میراث رهبران آرمانگرای چپ چیزی جز اقتصادهای ورشکسته و نابسامان و استیلای خفقان و استبداد چیزی نبوده است، کاسترو و تمامی رهبران آرمانگرای جهان معاصر و بویژه دولتمردان و سیاستمداران بلوک شرق و بویژه آرمانگرایان انقلابی دانسته و ندانسته در چنبره ی توهماتی گرفتار آمده بودند که در ادبیات سیاسی و با واژگانی بزک شده با خمیر مایه ای فلسفی به آن توهمات "یوتوپیا یا آرمانشهر و مدینه ی فاضله" گفته می شود، و تمامی این آرمانشهرها و یوتوپیاها وعده ی تبدیل ساختن جهان را به بهشت داده اند، و طرفه آنکه بقول برتولت برشت تمامی آنانی که گفتند جهان را به بهشت تبدیل می کنیم دقیقا به جهنم تبدیلش کردند.

کاسترو و تمامی آرمانگرایان چپ در تبی دن کیشوتی گرفتار بودند چه که تنها گزینه و آلترناتیو آنها برای سرمایه داری به چالش کشیدن تمام و کمال مدرنیته بوده است جنگ و انقلابی گری و رادیکالیسم در ذات خویش چیزی ندارد که جایگزین جذبه های مدرنیته سازد، آخرین نوع این تب دن کیشوت زدگی مریدان چپ در جهان ما جنبش اشغال وال استریت بود که شکل قدیمی و جنون آمیز آن در بحران موشکی کوبا بسال ۱۹۶۲ بود، که کاسترو با استقرار موشک هایی با توانایی حمل کلاهک اتمی بسوی خاک آمریکا در توهم نابودی آمریکا جهان را در آستانه ی جنگی اتمی قرار داد، رفتارهای سیاسی این مستبد سبک مغز تداعی گر شخصیت متوهم دن کیشوت بود جالب آنکه مارکسیست ها و مریدان اردوگاه تاریخ مصرف گذشته ی بلوک شرق بی آنکه خود بدانند در چنبره ی تفکر جنون آمیز آخر الزمانی که بنیادگرایان دینی و بویژه سلفیون بدان مبتلا هستند، گرفتارند، چه که بنام آفرینش آرمانشهر سوسیالیسم اگر لازم باشد جهان را ویران کنند، در این تردید نخواهند کرد.
تجربه ی سیاسی مارکسیسم هم در شوروی و اروپای شرقی و هم در کوبای کاسترو بر ارکان چهارگانه ای استوار بوده است که از گردونه ی آنها آفرینش و برساختن انسان و جامعه و حکومت و تاریخ سوسیالیستی دنبال می شده است که عبارت بودند از:
نظام آموزشی که رسالت داشت روزانه مقادیری وفاداری و پایبندی به سوسیالیسم را بخورد متعلمان و شاگردان و آموزندگان بدهد.

رسانه که غالبا تحت استیلای بلامنازع حزب کمونیست بود که آن هم کار ویژه اش شستشوی مغزی مردم بوده است، بقای رقت آور کاسترو بمدت ۵۰ سال برمسند سیاست و حکومت محصول مقوله ی کیش شخصیت بود که این کیش شخصیت نیز ارمغان دوگانه ی نظام آموزشی و رسانه ی دولت سوسیالیستی بود.

سیاست: سومین پایه ی حاکمیت سوسیالیستی در تمامی کشورهای بلوک شرق قدرت بلامنازع حزب کمونیست بود که رسالت داشت مقوله ی سیاست را که عالیترین مقولات تاثیر گذار در تعیین سرنوشت آدمی است تا سرحد فعالیتی تشکیلاتی در تنها حزب رسمی فروکاسته و تقلیل دهد.
سازمانهای امنیتی: و سرانجام چهارمین رکن دولت و جامعه و سیاست تحت سیادت کاسترو و دولت های کمونیستی وجود دستگاه طویل و عریض جاسوسی برای ارعاب و خفقان و استیلای نوع خاصی از حکومت داری بود که در تمامی امورات زندگی فردی و اجتماعی مداخله و حضور داشت که در ادبیات سیاسی باعنوان دولت تمامیت خواه یا توتالیتر از آن یاد می شود در حقیقت جهان ما از طریق تجربه ی سیاسی مارکسیسم و کمونیسم توتالیتاریانیسم را شناخت و تجربه کرد.
جای تامل بسیار دارد که مریدان مارکسیسم و کمونیسم هرگز جرات و جسارت این چالش را به روح و خرد خویش داده اند که باورهای ضدعقلانی و واپسگرایانه ی پوشالی خویش را به چالش کشند که استیلای مستبد خودکامه ای بنام کاسترو بمدت ۵۰ سال بر مسند حکومت چگونه توجیه شدنی است، ای بسا که مارکسیست و کمونیست ها چه ایرانی و یا غیر ایرانی با مطالعه ی تاریخ مستبدان خودکامه ای از قبیل لویی شانزدهم و ناصرالدین شاه عصبی شده و از کوره بدر رفته باشند اما هرگز جرات این چالش را به آموزه های پوشالی شان که بیش از آنچه به تفکر انسان مدرن شبیه باشد، به تابوهای مذهبی نزدیکتر است نداده اند که چگونه و با چه توجیهی می توان استیلای ۵۰ ساله ی یک فرمانوا را پذیرفت؟
فرمانروایی کاسترووار که اگر خویشتن داری جان اف کندی نمی بود در سال ۱۹۶۲ و در جریان بحران موشکی کوبا جهان را درگیر یک جنگ اتمی تمام عیار می ساخت. و اما چرا یوتوپیای کمونیسم و مارکسیسم یا همان میراث کاسترو و دیگر رهبران آرمانخواه چپ عقیم بود؟
جای تامل است که هر ذهن روشن بینی از خویش بپرسد که اگر یوتوپیای چپ کامیاب بوده است چگونه در عرض کمتر از دو ماه بلوک شرق از هم پاشید و تمامی ملل اروپای شرقی و آسیای میانه در تنفر و انزجار از مدل سیاسی کمونیسم به خیابان ها آمدند؟
اگر یوتوپیای کمونیسم و توهم بیمارگونه ی آرمانگرایانی چون کاسترو کامیاب بوده است آن همه فقر و فاقه و تنگدستی از اروپای شرقی تا کوبا در فردای فروپاشی عدالت سوسیالیستی در شوروی چه بود؟
اگر آرمانشهر و مدینه ی فاضله ی کمونیسم کارآمد بوده است چرا طی هفتاد سال حاکمیت کمونیسم بر نصفی از جهان هیچ خبری از رشد فرهنگ و هنر و اندیشه و فلسفه و جامعه شناسی و دانش در این جوامع به بیرون درز نکرد؟
یوتوپیایی که کاسترو بدنبالش بود پس از بیش از نیم قرن هنوز به رستوران ها اجازه نداده است که بیش از ۱۴ صندلی داشته باشند بعید بنظر می رسد جز کمونیست های متوهم و دچار تب دن کیشوتی کسی منکر این واقعیت باشد که میراث کاسترو و یوتوپیا و آرمانشهر کمونیسم چیزی جز اقتصادهای فلج و عقب مانده و استبداد و انسداد مطلق سیاسی جباریت نبوده است.
در بحبوحه ی فروپاشی بلوک شرق روزنامه نگاری فرانسوی در وصف حال کاسترو گفته است: «او پنجاه سال پیش آمد که جهان را تغییر دهد حال آنکه در تغییر خویش فرو مانده است چرا که هنوز همان یونیفورم نظامی را بر تن دارد که پنجاه سال پیش بر تن داشت و هنوز همان ریشی را بر صورت دارد که پنجاه سال پیش بر صورت داشت!»

جلال شفیعی پژوهشگر مسائل بین المللی و عضو شورای نویسندگان فراتاب

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار