فراتاب – گروه کتاب / گل تاب دارابی: کتاب ساختار انقلابهاي علمي نوشته توماس اس. کوهن در سال 1962 ميلادي است که در آن به ارائه معیارهایی برای تشخیص انقلاب علمی میپردازد. این کتاب به عنوان پرنفوذترین کتاب فلسفه در نیمه دوم قرن بیستم، آغاز پایان تجربهگرایی منطقی را رقم زد. کتاب سه بار به فارسی ترجمه شدهاست. احمد آرام، تهران، نشر سروش، 1369 ، عباس طاهری ، نشر قصه، 1383، سعید زیباکلام، نشر سمت، ۱۳۸۹
اين کتاب262 صفحه اي 13 فصل دارد که در هر فصل به طور مختصر به مطلب مورد نظر خود اشاره کرده است. در سال 1969 نيز کوهن با بازنگري آن مطلبي با عنوان "پي نوشت" به آن اضافه کرد.
به طور خلاصه مي توان پروژه كوهن در این كتاب را اين گونه نشان داد:
پارادايم حاكم _ علم عادي (هنجاري) _ حل معماهاي علمي _ ظهور معماهاي جديد _ ناتواني در حل معماهاي جديد _ ظهور پارادايم هاي رقيب _ انقلاب علمي _ ظهور علم عادي جديد-
چکيده: در اين کتاب توماس کوهن باورهاي رايج فلسفي را به نقد ميکشد و طرازبندي نويني از فلسفه علم به دست ميدهد. او توجه خود را بر رفتار گروههايي از دانشمندان سرشناس متمرکز ميکند که در هر دورهاي و در هر رشتهاي نقش راهبر را در قلمرو اقتدار علمي در رشته خود ايفا ميکنند. کوهن مجموعه باورهاي فلسفي- نظري پژوهشي را پارادايم مينامد و مي گويد: مقصودم از پارادايم دستاوردهاي علمي مورد پذيرش همگان است که براي يک دوره زماني الگوهاي مسائل و راهحلها را براي جامعهاي از کارورزان پديد مياورد. روش شناسي کوهن نوعي پژوهش تاريخي در جامعه شناسي علم است. تاريخ علم در هر رشتهاي از علوم بالغ، از دورههاي تناوبي علم بهنجار و انقلابهاي علميساخته ميشود. به طور کلي مطالعات توماس کوهن دو نتيجه براي فلسفه علم به بار آورده است:
- علم در دورههاي فعاليت بهنجار به صورت انباشتمند پيشرفت ميکند، يعني دستاوردهاي آن به طور کمي بر هم انباشته ميشود، اما در جريان اين پيشرفت دادههايي توليد ميشود که با اصول نظري پيشين نميخواند. با افزايش شمار و اهميت اين دادههاي نابهنجار، پارادايم موجود در معرض شک و نقادي قرار ميگيرد و دوره بحراني علم فرا ميرسد. دانشمندان ناهمخواني دادههاي نوين را در دوره پيشرفت علم بهنجار يا ناشي از اشتباه تجربه گرايان ميدانند؛ يا با ابداع فرضيههاي کمکي و باري به هر جهت و افزودن آن به نظريه رايج رفع و رجوع ميکنند؛ يا به سادگي توضيح آن را براي نسل آينده کنار ميگذارد. آنگاه که دادهها و گواهان، سرسخت ترين قضاياي بنيادي رايج را نادرست جلوه ميدهند، وضعيت بحراني در يک يا چند رشته علميپديد ميآيد. در نتيجه نظريههاي نويني ابداع و نامزد جانشيني نظريههاي قبلي ميشود. در اين ميان آن نظريهاي که دادههاي نوين ناسازگار را به صورت جامعتر سادهتر، زيباتر، منسجمتر و منطقيتر بيان ميکند و با شماري از پديدههاي محتمل چشم انداز نويد بخش تري را براي پيشرفت علم با ابعاد نوين ميگشايد، هسته مرکزي پاراديم نويني را ميسازد که دير يا زود مورد پذيرش بيشتر دانشمندان قرار ميگيرد. بدين سان دوره تازه پيشرفت علم بهنجار آغاز ميشود.
- نتايج فرعي بررسي توماس کوهن نمايش اين واقعيت است که پيشرفت علم نيز مانند سير تحول ديگر جريانهاي معنوي تنها تابع عوامل درون بافتي همچون منطق و انديشه پردازي خلاق عقلايي نيست، بلکه گاه به شکل تعيين کنندهاي از عوامل برون بافتي همچون نيازهاي فني و فشارهاي اقتصادي و سياسي تاثير ميپذيرد. بحث برانگيزترين يافته کوهن اعتقاد به ناهمسنجي نظريههاي علمياست. دگرگوني دنياي دانشمندان پس از باور به پارادايم نوين به معناي ان است که نظريهها واقعيت تازهاي ميافرينند که با زبانهاي ويژهاي توصيف ميشوند. کوهن بر آن بود که با پيشرفت علم، جنبه هنجاربخش آن نسبت به جنبه شناخت آفرين قدرت مييابد.
- ديباچه
کتاب با یک « دیباچه » آغاز می شود. در این بخش کوهن چرائی ورود به بحث تاریخ علم و همچنین رویکرد خود را به بحث تاریخ علم سنتی و جدید بیان می کند و توضيح می دهد که « اشتغال مساعد در یک رشته تجربی دانشگاهی که علوم فیزیکی را برای غیر دانشمندان بررسی میکرد اولین آشنائی من با نظریه و رویه ی علمی منسوخ بود که برخی از تصورات اساسی مرا در باره ی ماهیت علم و دلایل موفقیت خاص ان سست و ویران ساخت. من برخی از این تصورات را از آموزش علمی فرا گرفتم و برخی دیگر را از علاقه دیرینه خود در مشغولیت در فلسفه علم بدست آورده بودم».
- درآمد: نقشي براي تاريخ
کوهن در اين فصل رویکرد نگاهي جديد به تاریخ و تاریخ علم ارائه مي دهد و کار مورخ علم را اينگونه ذکر مي کند: الف: اینکه روشن سازد چه کسی و در چه برهه ای از زمان هر واقعیت یا قانون علمی را اختراع کرده است. ب: مجموعه خطاها و اسطوره ها و خرافاتی را که از گرد آمدن سریعتر عناصر سازنده متون علمی جدید ممانعت به عمل آورده را توصیف کند. رویکرد کوهن به تاریخ علم رویکردی است که در آن فرايند پيشرفت علمي شامل مراحل پيش علم، علم عادي (هنجاري) (normal science)، بحران، انقلاب، علم عادي جديد و بحران جديد است.
به اعتقاد کوهن نظريههاي منسوخ به صرف آنکه از رواج افتاده اند در اساس غير علمينيستند، اما اين گزينش، نگرش به پيشرفت علمي را به مثابه يک فرايند رشد دشوار ميکند. هنگاميکه علم در سنتهاي رايج خود دچار نابهنجاري شود، آنگاه تحقيقات نامتعارفي آغاز ميشود که سرانجام پايهاي تازه براي عمل به علم فراهم ميآورد. دورههاي نامتعارفي که اين جابجايي مواضع بنيادي حرفهاي در آنها رخ ميدهد، انقلابهاي علم خوانده ميشود. هر يک از اين انقلابها جامعه علمي را ناگزير کرده اند نظريه پرسابقه و مقبولي را به سود نظريه ديگري که با آن ناسازگار بوده است کنار بگذارد.
- راه علم بهنجار
علم هنجاري به معناي پژوهشي است كه به صورتي مستحكم بر شالودهاي از يك يا چند دستاورد علمي بنا شده است و جامعه علمي خاصي در مدتي از زمان به آن دستاوردها معتقد است و آنها را اساس عمل زاينده خود قرار ميدهد. امروز اينگونه دستاوردها در كتابهاي درسي مقدماتي و پيشرفته مورد بحث قرار ميگيرد. از نگاه کوهن ویژگی علم هنجاری این است که به پارادایم تبدیل می شود، به این صورت که پارادايم از آثار و دستاوردهاي علمي بزرگي سر برميآورد كه براي مدتي مسائل و راهحلهايي براي جامعه دستاندركاران علم فراهم ميسازد. بنابراين، پارادايمها به واقع همان دستاوردهاي بزرگ علمياند كه پژوهش گروهي از دانشمندان را در مقطعي از تاريخ هدايت ميكنند. فيزيك ارسطو، المجسطي بطلميوس، گردش افلاك آسمان كوپرنيك، اصول و نورشناخت نيوتن، الكتريسيته فرنكلين، شيمي لاوازيه و زمينشناسي لايل از جمله آثار و دستاوردهاي بزرگاند كه به سبب برخورداري از دو ويژگي برجسته، يكي تازگي و بيسابقه بودن و قدرت جذب هواداران و ديگري باز و بيكرانه بودن و توانمندي در طرح مسائلي براي حل كردن و برانگيختن فعاليت علمي، به پارادايمهايي تبديل ميشوند كه تلويحاً مسائل و روشهاي پژوهش را براي چندين نسل از پژوهشگران تعيين ميكنند.
پارادايم در زمان ظهور هم از نظر کاربرد و هم از نظر دقت محدود است. از آن رو جايگاه کسب ميکند که از رقباي خود در حل مسائلي که گروهي از کارورزان آنها را مبرم تر از همه دانسته است، موفق تراست. اما موفقتر بودن به معناي کاميابي کامل در حل يک مسئله يا موفقيت الزاميدر حل شمار بزرگي از مسائل نيست. علم بهنجار نويد تحقق موفقيتي است که ناکامل و قابل کشف است. تحققي که با گسترش شناخت نسبت به فاکت هايي که پارادايم آنها را به شکل مخصوصا آگاهي بخش نمايش داده است و با افزايش دامنه وفق ميان فاکت ها و پيش بينيهاي پارادايم و با توضيح بيشتر خود پارادايم کسب ميشود.
بنابراين، مفهوم علم عادي با مفهوم پارادايم پيوندي بسيار نزديك مييابد. علم عادي پژوهشي است كه تحت سلطه و هدايت يك پارادايم خاص صورت ميگيرد و پارادايم ويژگي پژوهش علم عادي را مشخص ميسازد؛ زيرا پارادايم مجموعهاي گسترده از مفروضات مفهومي و روششناختي است كه در قالب نمونهها و مثالهايي ريخته ميشوند و اين نمونهها و مثالها و معيارهايي براي شناختن علم معتبر و خوب نيز به شمار ميآيند..
يك پارادايم، مانند مكانيك نيوتن، بهطور ضمني انواع پرسشهايي را كه اعضاي يك جامعه علمي ميتوانند آنها را مطرح كنند و انواع تبيينهايي را كه بايد در پي آنها باشند و انواع راهحلهايي را كه ميتوانند بپذيرند، مشخص ميسازد. پارادايم همه پيشفرضهاي متافيزيكي دانشمندان درباره امور مختلف در جهان را شكل ميدهد و همه روشهاي پژوهشي شايسته براي مطالعه آن امور را تعيين ميكند و سنتهاي پژوهش علمي را پديد ميآورند.
يک نظريه براي آنکه به مثابه يک پارادايم پذيرفته شود بايد از نظريههاي رقيب بهتر به نظر بيايد، اما نيازي ندارد که همه فاکتهايي را که با آن روبرو ميشود توضيح دهد و در واقع هرگز توضيح نميدهد.
به دليل آنکه اعضاي يک پارادايم به پاردايم نوين ميگروند، مکاتب کهن به تدريج محو ميشوند. پاردايم نو، تعريف نو و منسجم تري از رشته علميبه دست ميدهد. معمولا پيدايش نشريات تخصصي، بنيانگذاري انجمنها و ... با پذيرش يک پارادايم از سوي يک گروه همراه است. هنگاميکه دانشمندي پارادايميرا پذيرفتني تلقي ميکند، ديگر نيازي ندارد که در آثار مهم خود، عرصه کارش را از نو بنياد و صحت اوليه اصولي را که به کار ميگيرد، اثبات کند.
- سرشت علم بهنجار
پارادايم در استعمال قرارمند آن، يک الگو يا نقشينه پذيرفته شده است. کارکرد پارادايم، ايجاد امکان بازتوليد نمونههايي است که هر يک از آنها در اساس ميتواند جايگزين آن شوند. پارادايم در علم به ندرت موضوع بازتوليد قرار ميگيرد و مانند قوانين مورد استناد، موضوع قرائت بهتر و ويژه کاري بيشتر در اوضاع و احوال نوين يا دشوارتر قرار ميگيرد.
پارادايم در زمان ظهور هم از نظر کاربرد و هم از نظر دقت محدود است. از آن رو جايگاه کسب ميکند که از رقباي خود در حل مسائلي که گروهي از کارورزان آنها را مبرم تر از همه دانسته است، موفق تراست. اما موفقتر بودن به معناي کاميابي کامل در حل يک مسئله يا موفقيت الزاميدر حل شمار بزرگي از مسائل نيست. علم بهنجار نويد تحقق موفقيتي است که ناکامل و قابل کشف است. تحققي که با گسترش شناخت نسبت به فاکت هايي که پارادايم آنها را به شکل مخصوصا آگاهي بخش نمايش داده است و با افزايش دامنه وفق ميان فاکت ها و پيش بينيهاي پارادايم و با توضيح بيشتر خود پارادايم کسب ميشود.
هدف علم بهنجار جست وجوي گونههاي نوين پديدهها نيست. دانشمندان معمولا قصد ابداع نظريههاي نوين را ندارند و اغلب نسبت به نظريهها يي که ديگران ابداع کرده اند، رواداري نشان نميدهند. هدف پژوهش علمي متعارف تبيين پديدهها و نظريهها يي است که پارادايم تاکنون فراهم اورده است. عرصهها يي که علم بهنجار پژوهش ميکند، بسيار کوچکند. اما اين محدوديت ها که از اعتماد به يک پارادايم ناشي ميشود براي تکوين علم ضرورت اساسي دارد. دورهاي که پارادايم موفق است، حرفه تخصصي مسائلي را حل کرده است که اعضاي آن بدون پايبندي به پارادايم قادر به حل آن نبودند.
اين سه طبقه از مسائل- تعيين مهمترين فاکتها – انطباق فاکت ها با نظريه و بيان نظريه، ادبيات علم بهنجار را در بر ميگيرد. مسائل فوق العاده در موقعيتهاي ويژه حاصل از پيشرفت پژوهش بهنجار پديد ميآيد. اکثريت مسائلي که بهترين دانشمندان با ان سروکار دارند در زمره اين سه مقوله است. گريز از پارادايم به منزله تعطيل فعاليت در عرصه علمياست که پارادايم ان را تعريف ميکند . اين گونه گريزها محورهاي انقلابهاي علميهستند.
- علم بهنجار همچون معماگشايي
از نظر کوهن حل معما کار علم بهنجار است؛ شاخص مسئلهاي که بناست به عنوان معما، طبقه بندي شود بايد آن باشد که بيش از يک راه حل مطمئن داشته باشد.در واقع معماها آن دسته از مسائلند كه به صورت ناهنجاريهايي در برابر نظريههاي رايج و پذيرفته شده سر بر ميآورند. كوهن اين ناهنجاريها را معماهايي ميداند كه بايد حل شوند زيرا ميزان اعتماد جامعه علمي به نظريههاي اساسي خود به حل اين معماها بستگي دارد. افزون بر آن بايد قواعدي وجود داشته باشد که هم سرشت راه حلهاي قابل پذيرش و هم گامهايي را که براي دستيابي به راه حل برداشته ميشوند، محدود کنند.
قواعد پارادايم ها تا زمانيکه مورد احترام باشند به طرح معماها و محدوديت راه حلهاي پذيرفتني کمک ميکنند. دانشمند بايد نگران درک جهان باشد و دقت و دامنه نظم جهان را گسترش دهد. وجود اين شبکه نيرومند تعهدات دريافتي، نظري، ابزاري و روش شناسي علم بهنجار را به حل معما پيوند ميدهد. بحث درباره معماها و قواعد آنها سرشت کار علمي بهنجار را روشن ميکند.
پارادايمهاي مشترک و نه قواعد، پيش فرضها و ديدگاههاي مشترک، به عنوان سرچشمه انسجام سنتهاي پژوهش بهنجار هستند. قواعد از پارادايم ها سرچشمه ميگيرند، ولي پارادايمها ميتوانند در غياب قواعد راهنماي پژوهش باشند.
- اولويت پارادايم ها
پس از شرح ماهیت و وظیفه علم هنجاری کوهن چگونگی تبدیل شدن این علم را به پارادایم توضیح مي دهد. به اعتقاد او پارادايم هر جامعه علمي بالغ را با وجود برخي ابهامها ميتوان با سهولت نسبي تعيين کرد. پارادايم افزون بر هدايت پژوهش از راه الگوپردازي مستقيم، آن را به کمک قواعد انتزاعي نيز راهنمايي ميکند. علم بهنجار ميتواند بدون قواعد تا آنجا پيش برود که جامعه علمي مربوطه راه حلهاي مسائل خاصي را که تا کنون کسب شده اند، بدون طرح پرسش به رسميت بشناسند. از اين رو قواعد زماني اهميت مييابند که احساس شود پارادايم ها يا الگوها نامطمئن هستند. نشانه دوره پيش پارادايم بحثهاي منظم و مکرر درباره روشها مسائل و راه حلهاي استاندارد است. هنگاميکه دانشمندان درباره حل مسائل بنيادي عرصه کارشان با يکديگر اختلاف پيدا ميکنند جستجوي قواعد کارکردي مييابد که در حالت عادي واجد آن نيست.
قواعد صريح معمولا در يک گروه بسيار گسترده علمي رايج است، اما لازم نيست که پارادايم نيز چنين باشد. پارادايم ميتواند در آن واحد چندين سنت علم بهنجار را تعيين کند که مرزهايشان در هم ميرود، بي آنکه در يک پهنه گسترده باشند. انقلابي که در درون يکي از اين سنت ها رخ ميدهد لزوما به آنهاي ديگر تسري نمييابد .
بنابراين، مفهوم علم بهنجار با مفهوم پارادايم پيوندي بسيار نزديك مييابد. علم عادي پژوهشي است كه تحت سلطه و هدايت يك پارادايم خاص صورت ميگيرد و پارادايم ويژگي پژوهش علم عادي را مشخص ميسازد؛ زيرا پارادايم مجموعهاي گسترده از مفروضات مفهومي و روششناختي است كه در قالب نمونهها بيان ميشود که اين نمونهها معيارهايي براي شناختن علم معتبر به شمار ميآيند.
يك پارادايم، مانند مكانيك نيوتن، بهطور ضمني انواع پرسشهايي را كه اعضاي يك جامعه علمي ميتوانند آنها را مطرح كنند و انواع تبيينها و راهحلهاي آنها را مشخص ميکند. دانشمنداني كه پارادايم خاصي را پذيرفته اند، تابع قواعد و ضوابط مشتركي براي حرفه خود هستند. شرط لازم براي پيدايش و تداوم يك سنت پژوهشي خاص همين تعهد است. بدينسان، افراد جامعه علمي شبكه نيرومندي از تعهدات مفهومي، نظري، ابزاري و روششناختي را ميپذيرند و در چهارچوب آن فعاليت ميكنند و سنت پژوهشي ويژهاي را شكل ميدهند.
- ناهنجاري و بروز کشفيات علمي
هدف علم بهنجار نوآوري در فکت يا نظريه نيست. اما پژوهش علمي پديدههاي نو و غير منتظره کشف ميکند. کشف با آگاهي يافتن از يک ناهنجاري آغاز ميشود. يعني از بازشناسي اين نکته که طبيعت به صورتي از انتظارات پارادايم ساخته حاکم بر علم بهنجار تخطي کرده است. پس کاوش ادامه مييابد تا هنگاميکه نظريه پارادايم چنان تطابق يافته باشد که ناهنجاري به امري منتظره تبديل شود.
کشف رونتگن با آگاهي او از اينکه صفحه او هنگاميکه نبايد، ميدرخشد آغاز شد. ادراک ناهنجاري نقش اساسي در هموار کردن راه براي دريافت نوآوري ايفا کرد. پارادايم ها آن زمان مانع وجود پرتوهاي ايکس نبودند اما نميتوانستند آن را پيش بيني کنند. اشعه ايکس عرصه نويني را گشود و قلمرو علم بهنجار را گسترش داد.
کشفياتي که نظريه آنها را از قبل پيش بيني ميکند، بخشي از علم بهنجار هستند که به هيچ گونه نويني از فکت نميانجامد. اما همه نظريهها – نظريه پارادايم نيستند. ناهنجاري تنها در زمينهاي که پارادايم فراهم آورده است به چشم ميآيد. هر اندازه که پارادايم دقيقتر باشد نسبت به ناهنجاري و دگرگوني پارادايم حساستر است. ناهنجاري منجر به دگرگوني پارادايم تا قلب دانش موجود نفوذ ميکند. بنابراين ناهنجاري يك وضعيت يا رويدادي است كه در قالب پارادايم پذيرفته شده، قابل تبيين نيست و به صورت يك معما در ميآيد. در آغاز هم يا ناديده گرفته ميشوند يا به كمك تبصرههايي تعديل و سازگار ميشوند. اما هنگامي كه علم بهنجار با شمار متعددي از ناهنجاريها مواجه مي شود كه در برابر راهحلها مقاوم هستند، نوعي بحران پيش ميآيد و جامعه علمي ناگزير ميشود در مفروضات اساسي خود بازنگري كند و در پي جانشيني ديگر برآيد. پس از مدتي ممكن است پارادايم تازهاي ظهور كند و پيشفرضهاي مسلط را به چالش بگيرد.
- بحران و بروز نظريههاي علمي
آگاهي از ناهنجاري پيش شرط همه دگرگونيهاي پذيرفتني نظريه است. نظريههاي نوين معمولا از آنجا که نيازمند ويراني پارادايم در مقياس بزرگ و جابجاييهاي بزرگ در مسائل و روشهاي علم بهنجار هستند پس از يک دوره ناامني شديد حرفهاي پديد ميآيند. اين ناامني در نتيجه ناکامي دائمي در کشف و جستجوي راه حلهاي منتظره براي معماهاي علم بهنجار به وجود ميآيد. ناکامي قواعد موجود پيش درآمدي براي جستجوي قواعد نوين است.
فروپاشي نظريهها و تکثير آنها که نشانه فروپاشي است کمتر از يک تا دو دهه پيش از اعلام نظريه نوين رخ مي دهد. نظريه نوين پاسخ مستقيمي به بحران است. معما اغلب در برابر نخستين يورش وانمينهد. دانشمندان هوادار يك نظريه هنگام برخورد با ناهنجاريها آنها را نمونه ضد پارادايم به شمار نميآورند بلکه به ترفندهاي گوناگون ميكوشند با تدوين دوباره نظريه و ايجاد تغييرات مفهومي لازم، ناسازگاريهاي ظاهري ميان نظريه و طبيعت را از ميان ببرند. اما تداوم بحران سبب تضعيف ايمان دانشمندان به توانمندي پارادايم در حل معما و سرانجام موجب ظهور پارادايم جديد ميشود.
تا زماني که ايزارهايي که پارادايم ميپردازد توانايي خود در حل مسائل تعريف شده از سوي پارادايم را نشان ميدهد علم به سرعت در حال پيشرفت است و با کاربست اطمينان آميز اين ابزارها به ژرفاها نفوذ ميکند. دليل آن اين است که در علم هم مانند کارخانه، تعويض ابزارها کار پرهزينهاي است که بايد براي مواقع ضروري کنار گذاشته شود. اهميت بحرانها در آن است که نشانهاي مبني بر فرارسيدن زمان تعويض ابزارها به دست ميدهد.
- پاسخ به بحران
هر مسئلهاي که علم بهنجار آن را همچون معما ميبيند به استثناي آنها که انحصارا ابزاري هستند، ميتواند از ديدگاه ديگري يک مثال مخالف و از اين رو سرچشمه بحران به نظر بيايد. بحران با تکثير روايتهاي پارادايم، قواعد حل مسئله متعارف را چنان سست ميکند که سرانجام بروز پارادايم نويني را مجاز ميسازد. تکوين علم بهنجار ميتواند ناهنجاري را که پيش از اين تنها مايه زحمت بوده است به سرچشمه بحران تبديل کند. هنگاميکه يک ناهنجاري به صورت چيزي بيش از معمايي ديگر در علم بهنجار درآيد گذار به بحران و به علم فوق العاده آغاز ميشود. يکي ديگر از سرچشمههاي دگرگوني، سرشت واگراي خرده راه حلهاي پرشمار براي مسئله است. بر اثر تکثير قرائتهاي واگرا به عنوان انطباق باري به هر جهت قواعد، علم بهنجار آشفته ميشود. هنگاميکه اين وضعيت حاد ميشود دانشمندان درگير به آن اعتراف ميکنند.
همه بحران ها با آشفتگي يک پارادايم و متعاقب آن سست شدن قواعد پژوهش بهنجار آغاز ميشوند. از اين لحاظ پژوهش در جريان بحران بسيار شبيه پژوهش در دوران پيش پارادايم است به استثناي اينکه کانون اختلاف در اولي کوچکتر و روشنتر است. اما همه بحران ها به يکي از سه راه ختم ميشود:
- علم بهنجار ميتواند مسئله بحران ساز را حل و فصل کند. ممکن است دانشمندان نتيجه گيري کنند که در وضع فعلي هيچ هيچ راهحلي پيدا نخواهد شد. پس به مسئله بر چسبي ميزنند و آن را براي نسل آينده با ابزارهاي پيشرفته تر کنار ميگذارند. 3. ممکن است بحران با ظهور نامزد نويني براي پارادايم و به دنبال آن پيکاري براي پذيرش آن خاتمه يابد.
گذار از پارادايم بحران زده به پارادايم نوين، از فرايند انباشتي که از راه قرائت يا گسترش پارادايم کهن صورت ميپذيرد، متفاوت است. پيدايش يک نظريه نوين رابطه با يک سنت علمي را قطع ميکند. تقريبا کساني که به اينگونه ابداعات بنيادي براي پيدايش يک پارادايم نوين دست ميزنند بسيار جوان و يا تازه وارد بوده اند. آشکار است آنها کساني هستند که تعهد کمياز راه پراتيک پيشين نسبت به قواعد سنتي علم بهنجار دارند و انتظار ميرود راحت تر دريابند که آن قواعد ديگر بازي قابل اجرايي را تعريف نميکنند. گذار حاصله به يک پارادايم نوين، انقلابي علمياست .
تکثير قرائتهاي رقيب، آمادگي براي دست زدن به هر کوششي، بيان صريح ناخرسندي و توسل به فلسفه و بحث درباره بنيادها، علامتهاي گذار از پژوهش بهنجار به پژوهش فوق العاده هستند.
- سرشت و ضرورت انقلاب علمي
كوهن تغيير پارادايم را انقلاب مينامد. انقلابهای علمی اشاره به دوره های رشد غیر انبوهشی علم است که در آن ها یک نمونه قدیمی به صورت کامل یا جزئی با یک نمونه دیگر ناسازگار با آن جانشین می شود.
در تحولات سياسي و علمي، احساس سوء کارکرد به بحران منجر مي شود که پيش شرط انقلاب است. بحران در علم نقش پارادايم را کم رنگ ميکند. انتخاب ميان پارادايمهاي رقيب نظير انتخاب ميان نهادهاي سياسي رقيب، در واقع انتخاب ميان شيوههاي ناسازگار حيات اجتماعي است. رويههاي ارزيابانه متکي به پارادايم خاصي هستند که آن پارادايم خود مورد مناقشه است.
اگر نظريه علمي جديد بايد طرد پارادايم قديميتر را لازم سازد از ساختار منطقي معرفت علمي ناشي نميشود. امکان دارد پديدار جديد بدون هيچ تاثير مخربي بر هيچ يک از بخشهاي کاوش علمي پيشين ظهور کند. لازم نيست نظريه جديد با هر يک از نظريههاي متقدم خود تعارض پيدا کند. امکان دارد نظريه جديد انحصارا به پديداري بپردازد که قبلا ناشناخته بوده است. امکان دارد سطح نظريه جديد صرفا بالاتر از نظريههاي پيشين باشد، نظريهاي که نظريههاي سطح پايينتر را به هم مرتبط سازد، بدون اينکه هيچ يک را به نحو عمدهاي تغيير دهد. اگر آنها چنين بودند تحولات علمي متراکم بود.
به رغم مقبوليت تصور آرماني (تراکم علم) دلايلي آن را دچار ترديد ميسازد. تقريبا همه پديدارهاي جديد، تخريب پارادايم قديم را لازم ميسازد. توفيق پژوهشهاي عادي متراکم مرهون توانايي دانشمندان در گزينش منظم مسائلي است که ميتوان آنها را با فنون مفهومي و ابزاري نزديک به فنون از پيش موجود حل کرد.
سه نوع پديدار وجود دارد که ميتوان درباره آنها نظريهاي جديد ارائه کرد: 1. پديدارهايي که قبلا توسط پارادايمهاي موجود تبيين شده اند. 2. پديدارهايي که جزئيات ماهيتشان را فقط از طريق تفصيل نظريه ميتوان فهميد. 3. ناهنجاري هاي شناخته شدهاي که ويژگي آنها مقاومت سرسختانه در امتزاج با پارادايمهاي موجود است؛ تنها اين نوع پديدار است که منجر به ظهور نظريههاي جديد ميشود.
تفسير پوزيتويستي ضرورت انقلاب، دامنه و معناي نظريه پذيرفته شده را چنان مرزبندي ميکند که اين نظريه امکان نمييابد با هيچ نظريه بعدي که پيش بيني هايي درباره همان پديدارهاي طبيعي ارائه کرده است تعارض پيداکند. اگر چه نظريه منسوخ را همواره ميتوان به عنوان حالتي خاص از نظريه جديد تلقي کرد اما نتيجه بکارگيري آن نظريهاي خواهد بود که تنها قادر به بازگويي معلومات پيشين است و از هدايت تحقيقات ناتوان است.
تفاوت ميان پاردايمهاي متوالي هم ضروري است و هم ناسازگار. پارادايم ها در اموري فراتر از محتوا تفاوت دارند. آنها منشا، روشها، حوزه مسئله دار و موازين راه حلهايي هستند که از سوي جامعه علميدر هر دوره زماني پذيرفته شده اند. در نتيجه پذيرش پارادايم جديد غالبا باز تعريف علم متناظر با آن پارادايم را ضروري ميسازد. امکان دارد برخي از مسائل قديمي به علم ديگري حواله شود و با غير علمياعلام شود. امکان دارد مسائلي که پيشتر وجود نداشت يا پيش پا افتاده بودند در پرتو پارادايم جديد اسوه اعلاي دستاورد مهم علميشوند. سنت علم عادي که از انقلابي علميظهور مييابد نه تنها با آنچه پيشتر جريان داشت ناسازگار است بلکه به واقع قياس ناپذير با آن است. اگر تغيير موازين پارادايمهاي متوالي به گونهاي رخ ميداد که همواره موازين پارادايم بعدي در امتداد پارادايم قبلي بود در اين صورت تغييرات اهميت کمتري براي نتيجه گيري کتاب داشت.
- انقلاب ها به عنوان دگرگوني جهان نگري
دانشمندني که با پارادايم جديد هدايت ميشوند، ابزارهاي جديدي بر ميگيرند و به مکان هاي جديد مينگرند. آنها در مکانهايي مينگرند که قبلا نگريسته بودند، اما اکنون چيزهاي جديد ميبينند. زماني که سنت علم عادي تغيير ميکند، ادراک دانشمند از محيطش بايد بازآموزي شود.
بسیاری به طور قطع میخواهند بگویند آنچه همراه پارادایم دگرگون میشود، تنها تفسیر دانشمند از مشاهداتی است که سرشت محیط و دستگاه ادراک آنها را یکبار برای همیشه تثبیت کردهاند. از این دیدگاه، لاوازیه و پریستلی هر دو اکسیژن را دیدند، ولی آن را به اشکال متفاوت تفسیر کردهاند. اما حتی چشمگیرترین کامیابیهای گذشته نیز هیچ تضمینی فراهم نمیآورد که بتوان بحران را تا بینهایت به تعویق انداخت.
اگر چه جهان با تغییر پارادایم دگرگون نمیشود، ولی دانشمند پس از آن در جهان دیگری کار میکند. آنچه در جریان یک انقلاب علمی رخ میدهد، به طور کامل قابل فروکاهی به بازتفسیر دادههای منفرد و ثابت نیست. نه آونگ یک سنگ در حال سقوط است و نه اکسیژن، هوای فلوژیستون زدوده. خود متفاوتند. فرآیندی همانی نیست که به تفسیر شباهت داشته باشد.
هنوز زبانی از ادراکهای خالص که کاربرد عام داشته باشد، وجود ندارد. در چنین اوضاع و احوالی ممکن است دانشمندان، هم در اصول و هم در پراتیک مطابق با تجربه بلاواسطه خویش برخورد کنند. پارادایم ها عرصههای گستردهای از تجربه را در آن واحد، تعیین میکنند.
پرسشها که بخشهایی از علم بهنجار هستند؛ در نتیجه تغییر پارادایم، پاسخهای متفاوتی دریافت میکنند. دانشمند پس از انقلاب، صرفنظر از آنچه ممکن است ببیند، هنوز به همان جهان پیشین مینگرد. دست ورزیهای کهن در نقش نوین خویش، نتایج مشخص متفاوتی به دست میدهند.
- نامرئی بودن انقلابها
دانشمندان و مردم انگاره خود از فعالیت خلاق علمی را از منبع مقتدری میگیرند که به طور نظاممند، وجود و اهمیت انقلاب علمی را پردهپوشی میکند. درسنامههای علوم، آثار عامه پسند و آثار فلسفی که از روی آنها الگو برداری میشوند، به عنوان منبع اقتدار، از دادهها و نظریهها و پارادایمي که جامعه علمی در زمان نوشته شدن درسنامهها به آن پایبند است، استناد میکنند. درسنامهها پس از انقلاب علمی، بايد بازنویسی شوند. آنها بعد از بازنويسي نه تنها نقش، بلکه حتی وجود انقلابی را که آنها را ایجاد کردهاند، پرده پوشی میکنند. آنها با کند کردن ذهن نسبت به تاریخ رشته خویش آغاز میکنند.
درسنامههای علوم تنها به آن بخشی از کار دانشمندان گذشته رجوع میکنند که به حل مسائل پارادایم درسنامه کمک مي کنند. دانشمندان اعصار پیشین، همچون کسانی معرفی شدهاند که گویی روی همان مجموعه مسائل ثابت و در هماهنگی با همان قوانین ثابت که تازهترین انقلاب در نظریه و روش علمی به آنها جلوه علمی داده است، کار کردهاند. هنگامی که درسنامه ها بازنویسی شدند، علم بار دیگر به میزان زیادی انباشتمند به نظر ميآید. دانشمندان گرایش دارند که گذشته رشته خود را به این خاطر که موضع کنونی آنان، ایمن به نظر آید، در حال تکوین خطی ببینند.
شیوه ارائه درسنامهای به تلویح حاکی ازآن است که دانشمندان از آغاز اشتغال علمی در راه اهداف عینی ویژهای تلاش ورزیدهاند که در پارادایم های کنونی تجسم یافتهاند. اما راه پیشرفت علم چنین نیست. بسیاری از معماهای علم بهنجار معاصر تا پس از تازهترین انقلاب علمی، وجود نداشتهاند. نظریهها نیز به طور پاره پاره تکوین نمییابند تا با فاکتی که همواره وجود داشته است، بخوانند. بلکه، همراه با فاکتهایی که با آنها میخوانند، از یک بازفرمولبندی انقلابی سنت علمی پیشین بروز میکنند، سنتی که در درون آن رابطه متأثر از دانش میان دانشمند و طبیعت همواره یکسان نبوده است. این شکل آموزشی، انگاره ما را از سرشت علم و از نقش کشف و اختراع در پیشرفت آن، تعیین کرده است.
- انحلال انقلاب
توجه کاشفان، همواره معطوف به مسائل بحرانزا بوده است. آنان به طوری معمول اشخاص بسیار جوان یا کسانی هستند که در میدان بحرانزده آنقدر تازه کارند که کمتر از معاصران خود به قواعد پارادایم، پایبند هستند. پژوهشگر، تا آنجا که به علم بهنجار اشتغال دارد، معماگشاست، نه آزمونگر پارادایم ها. مانند شطرنجبازی است که در برابر مسألهای قرار گرفته و در جستو جوی راهحل، حرکتها را میآزماید؛ آزمونهایی برای خود نه قواعد بازی. بنابراين هنگامی امکانپذیرند که خود پارادایم، مسلم شمرده شود.
آزمون پارادایم تنها پس از ناکامی مستمر در گشایش یک معمای مهم و در نتيجه بروز بحران، رخ میدهد. در این صورت نیز تنها پس از آنکه آگاهی از بحران، نامزد جایگزینی را مطرح کرده باشد، صورت میپذیرد.
اثبات از ميان جایگزینهای عملی، آن را که توان بقای بیشتری دارد، برمیگزیند. اما آیا این بهترین گزینش است؟ هیچ وسیلهای وجود ندارد که در پاسخ به این پرسش، بتوان آن را به کار گرفت. کارل ر. پوپر وجود هرگونه روش عملی برای اثبات را انکار و بر اهمیت ابطال تأکید می کند. نقشی که به ابطال نسبت داده میشود، آشکارا بسیار شبیه نقشی است که این رساله برای تجربههای نابهنجار قائل است؛ یعنی تجربههایی که با برانگیختن بحران، راه را برای یک نظریه نوین هموار میکنند. نباید تجربههای نابهنجار را با تجربههای ابطالگر، یکی دانست.
هیچ نظریهای هرگز همه معماهایی را که در یک زمان معین با آنها روبهرو میشود، حل نمیکند. راه حلهایی که نظریه به آنها دست مییابد. اغلب کامل نیستند. اگر ناکامی در وفق، دلیلی برای رد نظریه میبود، همه نظریهها میبایست در هر زمانهای رد میشدند. پس پوپرگرایان به معیاری برای «عدم احتمال» یا «درجه ابطال» نیاز دارند. آنها به احتمال قریب به یقین، با همان دشواریهایی پیروان نظریههای مختلف تجربه نابهنجار، روبهرو خواهند شد.
پوپر برای علم از آن رو اهمیت دارد که برای پارادایم موجود، رقیبانی مطرح میکند. اما ابطال، اگرچه به طور قطع رخ میدهد، تنها همراه، یا به خاطر بروز یک ناهنجاری یا یک ابطال، اتفاق نمیافتد، بلکه، فرآیند متعاقب و جداگانهای است که آن را به همان درستی میتوان اثبات نامید؛ زیرا پیروزی یک پارادایم نوین بر پارادایم کهن را در بر دارد. این فرآیند اثبات – ابطال است.
پارادایم نوین از پارادایم کهن زاده میشود، بسیاری از واژگان و دستگاههای پارادایم سنتی را در بدنه خود وارد میکند و این عناصر قرضی را به ندرت، در شیوه سنتی به کار میبرد. اصطلاحات، دریافتها در درون پارادایم نوین، وارد روابط نوینی با یکدیگر میشوند.
نظریه نسبیت عام اینشتاین را مسخره میکردند. فلاسفه نیز تلاش کردند روایتی اقلیدسی از نظریه اینشتاین به وجود آورند. در واقع، آنان نه سخن نادرستی میگفتند و نه اشتباه میکردند. برای گذار به عالم اینشتاینی، میبایست مجموعه شبکه دریافتی آن جابهجا و دوباره روی کل طبیعت قرار میگرفت. کسانی کوپرنیک را دیوانه میخواندند؛ زیرا ادعا میکرد که زمین حرکت میکند. بخشی از منظور آنان از «زمین» همان وضع ثابت بود. نوآوری کوپرنیک حرکت دادن زمین نبود. این نوآوری شیوه نوینی در توجه به مسائل فیزیک و ستاره شناسی بود؛ شیوهای که به ضرورت، معنای «زمین» و «حرکت» را تغییر داد. بدون این تغییرات، مفهوم زمین جنبنده جنون آمیز بود.
پیروان پارادایمهای رقیب در جهانهای متفاوتی به حرفههای خود اشتغال دارند. در یکی محلولها مرکب هستند، در دیگری مخلوط. هنگامی که از یک نقطه در یک راستا مینگرند، چیزهای متفاوت را در روابط متفاوت با هم میبینند. قانونی که نمیتواند برای یک گروه از دانشمندان حتی نمایش داده شود، ممکن است گاهی در نظر گروه دیگر به طور شهودی واضح باشد.
پیش از آنکه این یا آن گروه بتواند با دیگری به طور کامل ارتباط برقرار کند، باید دگرگروی اعتقادی - جابهجایی پارادایم - را تجربه کند. گذار میان پارادایمهای رقیب، درست به این خاطر که گذار میان ناهمسنجهاست، میتواند تحت فشار نیروی منطق و تجربه بیطرفانه به طور گام به گام صورت گیرد؛ یا باید همه آن به یک باره رخ دهد و یا اصلاً رخ ندهد.
چگونه دانشمندان به آنجا کشانده میشوند که این تغییر وضع را انجام دهند؟
اغلب به آنجا کشانده نمیشوند (تقریباً یک سده پس از مرگ کوپرنیک نظرش پذيرفته شد.) یک حقیقت علمی نوین بیشتر به خاطر آنکه مخالفان آن سرانجام میمیرند و نسل نوینی که با آن آشناست، رشد میکند، پیروز میشود. سرچشمه مقاومت، اطمینان به آن است که پارادایم قدیمتر، سرانجام همه مسائل خویش را حل خواهد کرد. همین اطمینان، چیزی است که علم بهنجار یا معماگشا را امکان پذیر میسازد و تنها از راه علم بهنجار است که جامعه حرفهای دانشمندان موفق میشود نخست، از دامنه و دقت پارادایم قدیم بهرهبرداری کند و آن دشواری را که از راه بررسی آن، پارادایم نوین بروز نماید، جدا کند. دانشمندان هر یک به دلیلی از پارادایم نوین طرفداری میکنند. برخی از این دلایل خارج از قلمرو علم قرار دارند و شايد به زندگینامه و شخصیت فرد وابسته باشند. رایجترین ادعایی که پارادایم نوین میکند آن است که میتوانند مسائلی را که پارادایم کهن را به بحران راندهاند، حل کند. اگر پارادایم نوین، امکان پیشبینی پدیدههای نوینی را بدهد که در پارادایم کهن احتمال داده نمیشد، میتوان برهانهای قانع کنندهای فراهم آورد. گاهی اهمیت ملاحظات زیبایی شناسانه ممکن است پیروزی نهایی نظریه نوین را درپي داشته باشد.
اگر قضاوت درباره یک نامزد نوین پارادایم، تنها به توانایی نسبی مسأله گشایی آن معطوف شود، علوم تنها شمار اندکی از انقلابهای بزرگ را تجربه مي کردند و اگر برهانهای مخالف ناشی از آنچه پیش از این، ناهم سنجی پارادایمها نامیدیم را بر اینها اضافه کنیم، علوم اصلاً هیچ انقلابی را تجربه نمیکردند. نکته آن است که کدام پارادایم باید در آینده، پژوهش درباره مسائلی را راهبردی کند که هیچ یک از رقبا هنوز نمیتواند ادعای حل کامل بسیاری از آنها را داشته باشد. این تصمیم میبايست بر پایه نویدهای آینده اتخاذ شود تا دستاوردهای گذشته.
اگر سرنوشت پارادایم، پیروزی در نبرد باشد، براهین قانع کننده به سود آن افزایش مییابد. تعداد بیشتری بدان میگروند و اکتشافات پارادایم نوین ادامه مییابد. تا آنجا که سرانجام، تنها شمار معدودی از سالخوردگان کلهشق باقی میمانند. کسی که پس از دگرگروی تمامی حرفهاش، به مقاومت ادامه میدهد، در عمل از دانشمند دست کشیده است.
- پیشرفت از راه انقلاب
چرا پیشرفت، پیش شرطی است که به طور انحصاری برای فعالیتهایی که آنها را علم میخوانیم، در نظر گرفته شده است؟ آیا یک میدان از آن رو که علم است، پیشرفت میکند؟ یا به این جهت که پیشرفت میکند، علم است؟
كوهن معتقد است پيشرفت علمي از طريق انقلابهاي علمي ميسر ميشود. زمانی که پذیرش یک پارادایم مشترک، جامعه علمی را از نیاز به باز آزمون دائمی اصول نخستین آن رها سازد، اعضای آن جامعه میتوانند منحصراً بر دقیقترین و اسرار آمیزترین پدیدههایی که به آنها مربوط است، متمرکز شوند. دانشمند میتواند برای مخاطبانی که با او ارزشها و باورهای مشترک دارند، یک مجموعه استانداردها را مسلم فرض کند. بنابراین، از حل یک مسأله فارغ میشود و به مسأله بعدی میپردازد. دانشمند بر خلاف مهندسان و بسیاری از پزشکان، نیازی ندارد که مسائل را به خاطر نیاز اضطراری، بدون توجه به ابزار در دسترس، برگزیند.
جامعه علمی در حالت عادی، ابزار بسیار کارآمدی برای حل مسائل یا معماهایی است که پارادایمش، آنها را تعریف میکند. افزون بر آن، نتیجه حل این مسائل میبایست به طور اجتنابناپذیری پیشرفت باشد. دانشمند بیش از کارورزان دیگر پهنههای خلاقیت، گذشته را در خط راستی میبیند که به وضع کنونی رشتهاش انجامیده است. به طور خلاصه، آن را همچون پیشرفت میبیند. عضو یک جامعه علمی بالغ، قربانی تاريخی خواهد شد که قدرتهای موجود بازنویسی کردهاند. در انقلابهای علمی، همچنان که سود هست، زیان نیز وجود دارد. این امر میتواند به طور تلویحی به معنای آن باشد که در علوم، قدرت، حق میآفریند. صرف وجود علم، به واگذاری قدرت گزینش میان پارادایمها به اعضای جامعهای از نوع خاص، وابسته است؛ جامعهای با تعداد مشخص همقطاران دانشمند و حرفهای که در آن توسل به سران دولتها یا عامه مردم در موضوع علم ممنوع است. اعضای گروه باید بر مبنای تربیت و تجربه مشترکشان به عنوان تنها شناسندگان قواعد بازی یا معنای معادلی برای قضاوتهای خالی از ابهام، در نظر گرفته شوند. جامعه علمی، ابزاری بسیار مؤثر برای افزایش شمار و دقت در مسائلی است که از راه دگرگونی پارادایم حل میشوند.از آنجا که واحد دستاوردهای علم، مسأله حل شده است و از آنجا که گروه خوب میداند که کدام یک از مسائل تاکنون حل شدهاند، شمار معدودی از دانشمندان به آسانی ترغیب میشوند که دیدگاهی را بپذیرند که بسیار از مسائل حل شده را دوباره در معرض پژوهش قرار دهند. نخست، باید به نظر بیاید که نامزد نوین میتواند برخی از مسائل برجسته و شناخته شده را که از راه دیگری نمیتوان با آن برخورد کرد، حل کند. دوم، پارادایم نوین باید نوید دهد که بخش بزرگی از توانایی مسألهگشایی مشخص را که وسیله پیشینیان در علم گرد آمده است، حفظ کند. اين به این معنا نیست که توانایی حل مسائل، پایه یگانه یا بیابهام گزینش پارادایم است. جامعهای از متخصصان علمی، بايد رشد مداوم دادهها را که میتواند با دقت و تفصیل به کار رود، تضمین کند و ضایعاتی را نیز بپذیرد؛ برخی مسائل قدیمی کنار گذاشته شوند. انقلاب به کرات از دامنه علایق حرفهای جامعه میکاهد، میزان تخصصی شدن آن میافزاید و ارتباط آن را با گروههای دیگر علمی یا غیر علمی تضعیف میکند.
انحلال انقلابها گزینش مناسبترین راه عمل به علم در آینده از راه مبارزه درون جامعه علمی است. نتیجه خالص چنین گزینشهای انقلابی، که دورههای پژوهش بهنجار آنها را از هم جدا میکند، مجموعه اي از ابزارهای تطبیق یافته است که دانش علمی مدرن نام دارد. حقیقت علمی ثابت، که در هر مرحله تکامل دانش علمي نمونه بهتری از آن رونمايي مي شود.
- پی نوشت 1969
پارادایم به عنوان آمیزهای از تعهدات گروه است. این واژه دست کم به 22 شیوه مختلف مورد استفاده قرار گرفته است. بیشترین اختلافات، ناشی از نبود قوانین سبک نویسندگی است. (برای نمونه قوانین نیوتون، گاهی یک پارادایم، گاهی بخشهایی از یک پارادایم و گاهی پارادایم واره هستند). اختلافات را میتوان با سهولت نسبی از میان برداشت. در مجموع پارادايم به دو معنای متفاوت به کار مي رود:
از یک سو، نماینده آمیزه کاملی از باورها، ارزشها، فنون و امثال آنهاست که اعضای یک جامعه علمي معین در آن اشتراک دارند. از سوی دیگر، به یک نوع عنصر در این مجموعه اشاره دارد؛ یعنی معماگشایی مشخص که اگر به مثابه الگو یا نمونه به کار برده شود، میتواند همچون پایهای برای حل بازمانده معماهای علم بهنجار، جانشین قواعد صریح شود. این معنای دوم ژرفترین معنای پارادايم است.
دانشمندان خود میگویند که آنها در یک نظریه یا مجموعهای از نظریهها اشتراک دارند. اما «نظریه» به ساختاری اطلاق میشود که ماهیت و دامنه آن بسیار محدودتر از آن است که در اینجا نیاز داریم. برای اهداف کنونی «دستگاه رشتهای» مناسب است. «دستگاه» از آن جهت که از عناصر نظم یافتهای از گونههای مختلف تشکیل میشود که هر یک، نیازمند توصیف دقیقتری هستند؛ «رشتهای» از آنرو که به تعلق مشترک در بین کارورزان یک رشته ویژه اشاره دارد. همه یا بیشتر موضوعات تعهد گروه که متن اصلی آنها را پارادایم، بخشهایی از پارادایم یا پارادایم واره مینامد، اجزای تشکیل دهنده«دستگاه رشتهای» هستند.
گونهاي از اجزای تشکیل دهنده «تعمیمهای نمادین» يا فرمولهایی هستند که همه اعضای گروه بدون تردید یا اختلاف نظر به کار میبرند. علم بهنجار میتواند با شمار اندکی از این فرمولها کار خود را آغاز کند، به نظر میآید که قدرت علم، همراه با افزایش شمار تعمیمهای نمادین افزوده میشود.
سنخ دومی اجزای تشکیل دهنده دستگاه رشتهای که در متن اصلی با عنوان«پارادایمهای مابعد طبیعی» یا «بخشهای مابعد طبیعی پارادایم» آمده است، پایبندیهای مشترک به «الگوهای ویژه» ( همچون: گرما، انرژی جنبشی بخشهای سازنده اجسام) که قیاسها و استعارههای مرجح یا مجاز را در اختیار گروه میگذارند. ضرورتی ندارد که اعضای جامعه علمی حتماً الگوهای مشترکی داشته باشند.
گونه سوم عناصر دستگاه رشتهای، «ارزشها» هستند که نقش مهمی در احساس تعلق به جامعه علمي به طور کلي ایفا میکنند. اهیمت ویژه ارزش ها هنگامی بروز میکند که اعضای یک جامعه خاص میبایست بحران را تشخیص بدهند. ریشهدارترین ارزشها مربوط به پیشبینیها است. ارزشهایی نیز هستند که به کار داوری کردن نظریهها میآیند: آنها باید پیش و بیش از همه، امکان فرمولبندی و حل معماها را فراهم آورند. باید ساده، برخوردار از انسجام منطقی، موجه و با دیگر نظریههای جاری، سازگار باشند. یکی از ضعفهای متن اصلی اين است که به این ارزشها به عنوان انسجام دهنده درونی و بیرونی در بررسی منابع بحران و عوامل گزینش نظریه، کم توجه شده است. گونهای دیگر از ارزش نیز وجود دارند- برای مثال گزاره علم باید از نظر اجتماعی سودمند باشد. ارزشهای مشترک، با وجود آنکه همه اعضای گروه آنها را به یک شیوه به کار نمیبرند، میتوانند تعیین کنندههای مهمی در رفتار گروه باشند.ارزشها در عین حال همواره همانهایی هستند که در آنها باید خطر کرد. اگر همه اعضای یک جامعه در برابر هر ناهنجاری همچون سرچشمه بحران واکنش نشان میدادند، یا از هر نظریه نوینی با آغوش باز استقبال میکردند، علم پایان مییافت. همينطور اگر کسی در برابر ناهنجاریها یا نظریههای نو پرداخته به شیوههای مخاطره آمیز واکنش نشان نمیداد، انقلاب، یا صورت نمیگرفت.
گونه چهارم عناصر دستگاه رشتهای «مثالواره» است. تفاوتهای میان مجموعههای مثالوارهها، بیش از دیگر اجزای تشکیل دهنده دستگاه رشتهای، ساختار ظریف جامعه علمی را فراهم میآورد. فیزیکدانها با آموختن مثالوارههای یکسانی کار خود آغاز میکنند: همچنان که تعليم آنها پیش میرود، تعمیمهای نمادین مشترک آنها به طور فزایندهای به کمک مثالوارههای متفاوت، نمایش داده میشوند. مثالوارهها نیاز به توجهی بیشتر از گونههای دیگر اجزای تشکیل دهنده دستگاه رشتهای دارند.
مواردی که تاب آزمونهای استفاده گروه را آوردهاند، ارزش آن را دارند که از نسلی به نسل دیگر انتقال یابند. باید از تجربه و دانشی از طبیعت سخن بگوییم که از راه آموزش انتقال یافته است؛ در جریان آزمایش از رقبای تاریخیاش، اثر بخشتر شناخته شده است. سرانجام هم، از راه آموزش بیشتر و کشف ناخوانی با محیط، در معرض تغییر قرار میگیرد. اینها شاخصهای دانش هستند.
دیدن قطرات آب یا عقربهای روی یک صفحه مدرج، یک تجربه ادراکی ابتدایی برای کسی است که با اتاق ابر یا آمپرسنج آشنایی ندارد. از این رو، این امر پیش از آنکه بتوانیم به نتیجهگیری درباره الکترونها و جریانها برسیم، به تأمل، تحلیل و تفسیر نیاز دارد. اما وضعیت کسی که درباره این اسبابها آموزش دیده و تجربه مثال وارهای زیادی با آنها دارد، خیلی تفاوت میکند. برای او وضع عقربه یک معیار است. تفسیر از جایی آغاز میشود که ادراک پایان مییابد. هر دو فرآیند یکی نیستند، و آنچه ادراک برای تفسیر باقی میگذارد، به میزان فاحشی به سرشت و مقدار تجربه و تربیت پیشین، بستگی دارد. برتری یک نظریه نسبت به نظریه دیگر، چیزی نيست که در بحث اثبات شود. يکي از انتقادات اين است که من معتقد بوده ام طرفداران نظریههای ناهمسنج نمیتوانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند؛ در نتیجه، درباره گزینش نظریه نمیتوان به دلایل بجا توسل جست، بلکه نظریه میبایست به دلایل شخصی و ذهنی انتخاب شود. اما درباره گزینش نظریه نمیتوان تنها به برهان منطقی یا ریاضی، توسل جست. در منطق و ریاضیات، مقدمات و قواعد استنتاج، از آغاز مقرر شدهاند. اگر عدم توافقی درباره نتیجهگیریها وجود داشته باشد، طرفین بحث جاری میتوانند گامهای برداشته شده را یک به یک ردیابی و هر یک را با در نظر گرفتن قیود قبلی این فرآیند، بسنجند و در نهايت به اشتباه خود پي ببرند. اما در صورتی که اختلاف آنان مربوط به معنا و کاربرد قواعد است و توافق قبلی آنان شالوده برای برهان فراهم نمیآورد، بحث به شکلی ادامه مییابد که در جریان انقلابهای علمی، اجتناب ناپذیر است. هیچ یک از آنان را نمیتوان به ارتکاب اشتباه محکوم کرد. گزینش نظریه، فرمول خنثی و روش عمل نظاممندی وجود ندارد که اگر به طور مناسب به کار گرفته شوند، همه افراد گروه را به تصمیم واحدی راهبردی کنند. اما آنچه باید دانست، حالتی است که در آن، مجموعه ویژهای از ارزشهای مشترک در کنش متقابل با تجارب خاص مشترک در جامعهای از متخصصان تضمین میکند که بیشتر اعضای گروه در نهایت، مجموعهای از استدلال را خواهند یافت که قطعیتر از هر مجموعه دیگری است. این فرآیند، اقناع است، دو نفری که یک وضعیت را به طور متفاوتی ادراک میکنند، میبایست کلمات را به صورت متفاوتی به کار برده باشند. آنها از چیزی سخن میگویند که من آن را دیدگاههای ناهم سنج نامیدهام. چگونه میتوانند امید به مکالمه با یکدیگر داشته باشند، چه برسد به آنکه یکدیگر را اقناع کنند؟
پراتیک علم بهنجار وابسته به توانایی کسب شده از مثال وارههاست، تا وضعیتها را در مجموعههای همانند دستهبندی کند. پس جنبه محوری هر انقلابی، آن است که برخی از روابط همانندی، تغییر میکنند. چیزهایی که پیش از این در یک مجموعه دستهبندی شدهاند، از آن پس در مجموعههای دیگری گروهبندی میشوند. (انتقال فلزات از مجموعه مرکبها به مجموعه عناصر، نقشی اساسی در بروز نظریههای نوین احتراق، خاصیت اسیدی و ترکیبهای فیزیکی و شیمیایی ایفا کرد.) اغلب شنیده میشود که نظریههای متوالی در رشد خویش به حقیقت نزدیکتر میشوند، یا تقریباً بیشتر و بیشتر به حقیقت دست مییابند. اما تردید ندارم که مکانیک نیوتون بر مکانیک ارسطو، و مکانیک اینشتاین بر مکانیک نيوتون به عنوان ابزار معما گشایی، برتری دارند. اما نمیتوانم در توالی آنها هیچ راستی منسجمی از تکامل هستی شناسانه ببینم. برعکس، نظریه نسبیت عام اینشتین از برخی جهات به نظریه ارسطو نزدیکتر است تا به نظریه نیوتون. این کتاب، تکامل علمی را همچون توالی دورههای وابسته به سنت تصویر میکند که وقفههای ناانباشتمند، فاصله آنها را نقطهگذاری میکنند. انقلاب علمي برای من، گونه ویژهای از دگرگونی است که نوع معینی از بازسازی تعهدات گروه را در بر میگیرد. اما لازم نیست که این دگرگونی، بزرگ باشد یا به نظر آنان که خارج از جامعهای قرار دارند، انقلابی بیابد. دگرگونی انقلابی، برخلاف دگرگونی انباشتمند نیاز جدی به تفهیم دارد. هیچ چیز مهمی در برهان من وابسته به آن نیست که بحرانها، پیششرط مطلق انقلابها باشند. ممکن است انقلابها از راههای دیگری نیز ایجاد شوند؛ اگر چه از نظر من، به ندرت چنین میشود.
گل تاب دارابی، دانشجوی دکترای روابط بین الملل دانشگاه علامه طباطبایی
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است