تراژدی ترامپ و سیاست خارجی آمریکا | فراتاب
کد خبر: 4597
تاریخ انتشار: 26 آبان 1395 - 11:56
سیامک بهرامی
تراژدی ترامپ و سیاست خارجی آمریکا:از هژمون موازنه گر تا ابرقدرت معامله گر

فراتاب‌ـ گروه بین الملل: در نهایت ترامپ ظهور کرد و کاریکاتورهای سیاست آمریکا در دهه نود را را به واقعیت گره زد. ترامپ در دهه 90 و در رسانه های آمریکا استعاره ای از یک کاندید ریاست جمهوری بود که نشستنش بر صدر کاخ سفید آنچنان دور از اذهان بود که خندیدن به آن طبیعی ترین کار ممکن بود. اما در نهایت این طنز تراژیک و این موجود پرنوسان بعد از حرکتهای پاندولی فراوان بین گرایشات حزبی مختلف در آمریکا، با گروییدن به جریان جمهوریخواه رویای خویش را برای دستیابی به کالای کمیاب قدرت همچون ثروتی که از قبل اندوخته بود متحقق ساخت. گروهی او را یک دلقک، گروهی دیگر یک نسخه نوین از فاشیسم و دسته ای دیگر محافظه کاری ترسناک می دانند.

تحقیق حاضر در نظر دارد از مبنایی واقعی تر ظهور ترامپ را تحلیل کند. از این منظر او را موجودیتی تصادفی فراتر از ساختارها و اصول نهادینه شده در آمریکا که جدای از بسترهای آن ظهور کرده است، نمی شناسد. ترامپ را عیناً باید برساخته همان اصول تاریخی دانست که سالیان درازیست در درون سیاست و تاریخ آمریکا وجود دارند اما فرصتی کامل برای درخشش و ظهور نیافته اند. در عین حال نباید دیدی پارادیمی به ظهور ترامپ داشت زیرا اصول مورد نظر او نمی توانند کل نشانه ها و هنجارهای اصولی و تاریخی در سیاست آمریکا را کنار نهند و فضایی کاملا متفاوت از قبل را شکل دهند که هیچ همپوشانی با فضای موجود ندارد از اینرو منتظر یک آمریکای متفاوت و زیرو رو شده نباشید. تفاوت در آن است که اصولی که ترامپ بر شانه های آن سوار است در کنار اصول دیگر قرار گرفته و حوزه ای کمی متفاوت تر از قبل را به رخ خواهند کشید اما همین تفاوت اندک شاید برای آمریکا در حوزه داخلی گران تمام شود.

از سوی دیگر متاثر از نئوکلاسیک ها باید معترف باشیم که آمدن ترامپ بر حوزه سیاست ورزی آمریکا در سیاست خارجی تاثیر گذار خواهد بود زیرا فشارهای سیستمیک برای تبدیل شدن به رفتار سیاست خارجی باید از معبر متغیرهای داخلی که با آمدن ترامپ مقداری متفاوت تر شده اند، بگذرند. این متن هم نوشته ای در باب سیاست کلان آمریکا در حوزه سیاست خارجی از یک سو و از سوی دیگر در باب سیاست آمریکا در خاورمیانه است.

در باب اصول و هنجارهای نهادمند در سیاست آمریکا می توان از دو، دوگانه متفاوت سخن گفت اولین آنها دوگانه ارزشها - منافع و دومین آنها بین الملل گرایی - انزواگرایی است. متاثر از این دوگانه ها چهار مکتب در سیاست آمریکا تحت عناوین هامیلتونیسم، جکسونیسم، ویلسونیسم و جفرسونیسم در طول تاریخ شکل گرفته است. ویلسونیسم و جکسونیسم ارزش محور و جکسونیسم و هامیلتونیسم منفعت محور هستند. در عین حال جکسونیسم و هامیلتونیسم بین الملل گرا و هامیلتونیسم و جفرسونیسم  انزواگرا بوده اند. در گرایشات بین الملل گرا هم غالباً جکسونی ها یکجانبه نگر و ویلسونیها چندجانبه گرا رفتار کرده اند. در سیاست خارجی همیشه دو بُعد یا حداکثر سه بُعد با غلبه یکی از این مکاتب راهبری سیاست خارجی این کشور را در دست داشته اند و در یک بازی غیر پارادایمیک این مکاتب همیشه حضوری فعال یا نیمه فعال در سیاست این کشور داشته اند. تاکید هامیلتونی ها بر بهبود شرایط اقتصادی در داخل آمریکا (منفعت محوری انزوا گرا) تاکید جکسونی ها بر منافع نظامی و اقتصادی آمریکا در سطح بین المللی (منفعت محوری بین الملل گرا) تاکید جفرسونی ها بر گسترش ارزشهای آمریکایی شامل دموکراسی، لیبرالیسم، تکثرگرایی و حقوق بشر در داخل آمریکا (ارزش محوری انزواگرا) و تاکید ویلسونی ها گسترش ارزشهای آمریکایی در سطح بین المللی (ارزش محوری بین الملل گرا) بوده است. همه مکاتب مدعی خصوصیت رهایی بخشی و استثناگرایی آمریکا بوده اند هر چند که چنین ویژگی در میان ارزش محورها بیشتر بوده است. ترامپ هم در ترکیبی از مکاتب فوق قابل تبیین است.

از بیانات ترامپ در طول کمپین انتخاباتی او می توان برداشتی نسبی در راستای شناسایی سیاست خارجی او در قالب ترکیبی از مکاتب فوق داشت. با توجه به بیانات صریح ترامپ در باب زنان، حقوق بشر، اقلیتهای قومی و مذهبی و نژادی و نیز عدم توجه وی به توزیع اقتصادی و شکاف طبقاتی، رد بیمه های اجتماعی با تبعیض مثبت دولت در حق گروههای اجتماعی ضعیف و تکثرگرایی اجتماعی و ... می توان گفت که ترامپ دغدغه ای در باب ارزشهای آمریکایی ندارد بلکه ترامپ یک منفعت محور است. همچنین با توجه به سخنان ترامپ در باب کم توجهی به متحدین جهانی و منطقه ای و اتحادیه های اقتصادی و نظامی شریک آمریکا در سطح جهان و بازبینی یا حذف چنین شراکتهای استراتژیکی از سوی وی و نیز متاثر از گرایشات ترامپ در باب بی توجهی به موازنه های استراتژیک در سطح سیستم از سوی رقبای آمریکا نسبت به این کشور و عدم مدیریت موازنه گرایی در راستای منافع آمریکا در هر نقطه و تمرکز وی بر وضعیت اقتصادی در داخل آمریکا، حذف تعرفه های گمرکی و جریان آزاد اقتصادی و سوبسیدهای خاص آمریکا نسبت به بعضی از کشورها و کالاها، کاهش کلی مالیاتها در داخل آمریکا و بازگشت سرمایه های بزرگ آمریکا از حوزهای برون سپاری شده و ... می توان گفت ترامپ نه بین الملل گرا صرف بلکه به طور نسبی یک انزوا گراست. اما هیچ یک از این مفاهیم را نمی توان به طور مطلق در مورد ترامپ مورد استفاده قرار داد یعنی ترامپ به طور کامل یک هامیلتونی نیست هر چند چنین گرایشی در او عیان تر است. ترامپ خواستار شهری بر بالای تپه هاست اما نه برای سرمشق پذیری سایرین از آن بلکه برای تداوم رهبری و سیادت آمریکا بر جهان. از اینرو ترامپ تا حدی دارای گرایشات بین الملل گرایانه در راستای تامین منافع آمریکایی هم هست هر چند که در سخنانش نوعی تناقض برای رسیدن به این جایگاه مشهود است. در مجموع شاید بتوان گفت پرزیدنت ترامپ یک هامیلتون- جکسونیستیست که در تلاش برای حفظ سیادت آمریکایی در سطح بین المللی بیش از هر چیزی بر تجهیز در حوزه داخلی و آن هم در حوزه اقتصادی البته با چاشنی سنت کابوگرایی غرب وحشی به عنوان یک حس خوب نوستالوژیک برای خود و طرفدارانش، تاکید دارد. در این راستا این نتیجه گیری منطقی است که ترامپ با تاکید بر موازنه سخت داخلی سعی دارد ابرقدرت بودن آمریکا را به رخ بکشد هر چند دغدغه ای در باب هژمون ماندن آمریکا ندارد.

بازگشت از هژمونی به سوی ابرقدرت بودن همان سیاست کلان در حوزه خارجی است که نشان میدهد تغییر در حوزه بازیگران داخلی چگونه در ترجمه فشارهای سیستمیک می تواند تاثیر گذار باشد. در واقع ترامپ به قول شولر تمایل به موازنه کسری دارد. برداشت ترامپ از سیاست بین الملل به صورت خودکار این کسری موازنه را رقم خواهد زد. ترجمه او از فشارهای سیستمیک آن است که آمریکا مجبور است در حوزه سخت داخلی (اقتصاد ناسیونالیستی و نظامی گری) دست به موازنه بزند. در سطح بین المللی هم صرفاً در جایی دست به موازنه خواهد زد که در یک معامله مورد توافق با شرکا، هزینه های آمریکا بیشتر از سود نهایی نباشد. قدرت آمریکا نه مبتنی بر رضایت و گسترش ارزشهای آمریکایی و یا در یک سواری رایگان از سوی بازیگران دیگر برای حفظ سیستمی که آمریکا برای حفظ آن تمایل به افزایش هزینه هایش دارد، بلکه متاثر از سود آن پذیرفته می شود. در جایی که آمریکا دغدغه ای برای حفظ سیستم ندارد و صرفا به سود معامله ای و کوتاه مدت آن می اندیشد و از ظهور قدرتهای دیگر در مناطق استراتژیک هراسی به خود راه نمی دهد باید پایان هژمونی و شروع ابرقدرتی آمریکا را اعلام کرد.

ترامپ در صدد است سیاستهایی را دنبال کند که آسیب پذیری خارجی آمریکا را کاهش داده و در عین حال با افزایش ظرفیت جذب منابع و بسیج آنها در قالب یک دولت منابع کنش به قول تالیافرو عمل کند. اما در هر دو سطح با مشکلاتی روبروست. در سطح داخلی تنش های اخیر بعد از انتخابات و قطبی شدن جامعه آمریکا و حتی طرح مسایلی مانند جدایی خواهی بعضی از ایالات ظرفیت داخلی را تضعیف خواهند کرد. حتی اگر در سطح داخلی او بتواند بحرانها را پشت سر بگذارد در سطح بین المللی بی خیالی او نسبت به عرصه توزیع قدرت در مناطق استراتژیک و در سطح سیستم، آمریکا را از یک هژمون مشروع برای متحدینش به یک ابرقدرت معامله گر تبدیل خواهد کرد که چنین چیزی باز هم ممکن است ضریب آسیب پذیری خارجی آمریکا را بیشتر کند. در چنین شرایطی ممکن است بین الملل گرایی جکسون گرایانه ترامپ به عنوان یک ابتکار مطرح شود که در شرایط ظهور ابرقدرتهای منطقه ای و جهانی دیگر که متاثر از سیاستهای پیشین ترامپ ایجاد شده اند(اروپای متحد نظامی، روسیه در حال صعود، اژدهای زرد و ...) شدیداً او منافع آمریکا را به چالش خواهند کشید. ترامپ ابتکاری را در دوران اخیر مطرح کرده است که  سعی دارد آمریکایی را که به بین الملل گرایی معتاد شده و بدون این اعتیاد سیستم داخلی و مشروعیت بین المللی آن بیش از بیش آسیب پذیر خواهد شد، به قول خودش از مهلکه خارج کند غافل از آنکه منافع و ارزشهای آمریکایی در این بین تعلیق خواهند شد و او بار دیگر مجبور خواهد شد به چنین سیستمی مراجعه نماید در حالی که در آن شرایط دیگر شاید برای آمریکا بسیار دیر و سیستم از کیفیت دیگری برخوردار باشد.

سیاست انزواگرایی غالب ترامپ و بین الملل گرایی محدود و معامله محور او برای خاورمیانه هم تاثیرات شگرفی را به بار خواهد آورد. در شرایطی که خاورمیانه درگیر بحرانهای اساسی است سه فرآیند اساسی در آن در حال جریان یا تکمیل است. اول سیاست دولت سازی، دوم سیاست حفظ وضعیت موجود و سوم سیاست استقلال خواهی و باز بینی مرزها. اگر کلینتون رئیس جمهور آمریکا بود اولویت اول او سیاست دولت سازی بود بدین معنا که در قالب مرزهای موجود رژیم های جدیدی روی کار بیایند که متاثر از آنها هژمونی آمریکایی همچنان پایدار بماند. اما هر چه وقت بیشتری از این بازی بگذرد و تکلیف چنین رژیم هایی مشخص نگردد وضعیت جایگزین یک بحران فراگیرتر بین نیروهای درگیر است. در چنین شرایط پلان بی آمریکاییها حمایت از طرحهای استقلال خواهی و بازبینی مرزها در نقاطی است که بتواند به آنها به عنوان بازیگران تثبیت کننده و خوش نیت نسبت به منافع و ارزشهای خود اتکا کند. حفظ وضعیت موجود در خاورمیانه (رژیم ها یا مرزها) برای آمریکای اوباما یا کلینتون ضربه جدی به هژمونی آمریکا می بود. اما برای ترامپی که سیاستهایش هژمونی گرایانه نیست و تمایل به موازنه در سطح داخلی دارد، دخالت در خاورمیانه بستگی به هزینه های مالی و امنیتی آن برای خود آمریکا دارد نه برای سیستمی که هژمون در صدد تثبیت آن است. ترامپ دغدغه آمریکا را دارد نه سیستم بین المللی را و اصولاً برای او ارتباط بین این دو مبهم است. در چنین شرایطی پی گیری هر یک از استراتژیهای دولت سازی، حفظ دولت های موجود یا بازبینی مرزها را با توجه به منافع آمریکا در نظر می گیرد. تمایل او به مذاکره با روسیه و یا طرد متحدینش در خاورمیانه هم نشان از این دیدگاه دارد. دیدگاه او برای یک هژمون به معنای موازنه کسری در خاورمیانه و رشد قدرت و نفوذ سیستمیک روسیه و چین و نفوذ منطقه ای ایران خواهد بود. با توجه به این شرایط او تمایل خواهد داشت بر حفظ دولتهای موجود در خاورمیانه تاکید کند و بر همین اساس نه اسد یا شیعیان بلکه داعش را که تهدیدی جدی برای امنیت آمریکا است و نابودی آن هزینه های کمتری از سایرین برای خود آمریکا دارد، هدف اولیه خود می داند. هر چند که هزینه ها و پیامدهای سیستمیک این انتخاب آمریکا را تضعیف خواهد کرد.

اما در عین حال نباید ویژگی معامله گرایانه و سود محورانه ترامپ هم غافل بود شاید اگر در یک توافق بزرگ بازیگران منطقه ای متمول بتوانند او را راضی نمایند، او سیاست دیگری را در پیش بگیرد و به دولت سازی گرایش یابد. اما از آنجایی که این گرایش او غیر موازنه گرایانه و معامله گرایانه است و در آن رویکردهای مدیریت محور موازنه مشاهده نمی شود امکان یک جنگ بزرگ دور از ذهن نباشد. در مجموع می توان گفت برای ترامپ با توجه به شرایط موجود اولویت حفظ دولتهای موجود و بعد از آن دولت سازی و در نهایت تغییر مرزها در خاورمیانه است در حالی که برای کلینتون این اولویت در قالب دولت سازی، بازبینی مرزها و حفظ وضعیت موجود بود. در مورد مسئله ایران هم موضوع برجام از بعد منافع و خاصیت امنیت زایی آن برای آمریکا بیشتر مدنظر است و چنانچه بتواند با رقبای منطقه ای به توافقی دست یابد که موازنه داخلی در آمریکا را تقویت کند بر ضد ایران عمل خواهد کرد و اگر چنین شرایطی با ایران حاصل شود از سیاست همنوایی با آن پیروی خواهد کرد در واقع ترامپ کمتر به پیامدهای این سند بر موازنه منطقه ای خواهد اندیشید.

آنچه که در فوق آمد برداشت نگارنده با توجه به شرایط حال حاضر ترامپ و گرایشات اوست اما در سیستم آمریکا، حضور نهادهای مختلف و تاثیر آنها در سیاستگذاری شاید بتواند ترامپ را در همان چارچوبی حفظ کند که آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم به آن معتاد شده است و دل کندن از آن منافع بسیاری را به خطر خواهد انداخت. تاثیر شخصیت ترامپ به عنوان فرد در این میان بر روشن شدن این ابهام می تواند تاثیر گذار باشد هر چند که فرد در سیاست خارجی آمریکا نقش اندکی دارد اما ترامپ یک فرد متفاوت است و از همین روی دیگران را هم ترسانده است، فردی تربیت شده خارج از سنت نهادهای حزبی و رسمی آمریکا که شاید بتواند در قالب نقش خویش فردیت خود را بر این نهادها تحمیل نماید.

سیامک بهرامی استادیار روابط بین الملل دانشگاه آزاد اسلامی کرمانشاه

بازنشر این مطلب با ذکر منبع بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار