انتخابات آمریکا و دگرگونی اساسی در زیست سیاسی آمریکایی | فراتاب
کد خبر: 4553
تاریخ انتشار: 18 آبان 1395 - 11:29
دکتر محمد محبی
دگرگونی اساسی در زیست سیاسی آمریکایی با توجه به انتخابات ریاست جمهوری 2016 میان ترامپ و کلینتون

فراتاب گروه بین الملل: مقاله پیش رو توسط دکتر محمد محبی استاد علوم سیاسی و کارشناس مسائل آمریکا در نوزدهمین نشست تلگرامی فراتاب ارائه شده است، متن کامل این مقاله در ادامه خواهد آمد:

بحثی که در اینجا قصد دارم بدان بپردازم، معطوف به اندیشه سیاسی و زیستِ سیاسی آمریکایی است. در این سالهای نخست قرن بیست و یکم میلادی، تحولات شگرفی در صحنه سیاست در آمریکا رخ داده است که تقریبا تمام کلیشه های تکراری صحنه سیاست در این کشور را تغییر داده است. لذا شایسته است که علاوه بر اینکه به بحث روز انتخابات و دو کاندیدا و اثرات آن می پردازیم، به این مساله مهم هم التفات داشته باشم.

آشفتگی فزاینده ای که از آغاز قرن 21   جامعه آمریکا را فراگرفته، نشان از ناخرسندی بسیاری از شهروندان از کارکرد نظام سیاسی و ساختارهای حزبی دارد. دونالد ترامپ که کمترین وجاهت سیاسی، کمترین وابستگی به اصول محافظه کاری و بیشترین ناهمخوانی را با سلسله مراتب حزبی دارد، پرچمدار حزبی گشته است که نماد محافظه کاری در آمریکاست! هیلاری کلینتون نیز کمترین همسویی با اصول عدالت-محور حزب دموکرات، بیشترین ناهمخوانی با جناح پیشرو حزب و پایین ترین اندازه محبوبیت را در میان نامزدهای اخیر حزب در انتخابات ریاست جمهوری دارد، در جایگاه رهبری حزب دموکرات قرار گرفته است!

اکنون تردیدی وجود ندارد که گفتمان محافظه کاری آمریکایی, اکنون یک دولت مستعجل است.

پدیده ترامپ در ایالات متحده آمریکا، بی تردید، محصول فساد نظام حزبی‌است. و شاید انتخاب خانم کلینتون هم همین باشد.  در قانون اساسی آمریکا به احزاب سیاسی اشاره نشده است و بنیان‌گذاران دوراندیشِ کشور ایالات متحده امریکا به‌دلایلی که اکنون باید برای همه روشن شده باشد، با قاطعیت علیه احزاب هشدار داده‌اند. بنیان گذارانی که از یک نسل استثنایی از نخبگان دولت ساز در اواسط قرن هجدهم بودند. نسلی که گمان نکنم در هیچ برهه تاریخی تکرار بشود. و حضور این همه نخبه و دایره المعارف های متحرکی چون فرانکلین، جفرسون، مدیسون، پین، همیلتون و .. و تجمع آنها در یک نسل و در یک سرزمین و همکاری و همدلی شان برای ساخت یک قدرت سیاسی استثنایی، بسیار عجیب است و این از بخت های تاریخی مردم ایالات متحده امریکاست که موسسین کشورشان این نسل می باشند. (نیکولو ماکیاوللی، فیلسوف سیاسی عصر مدرن، نقش بخت و اقبال در سیاست را موثر می داند)

در چند دهه اخیر، جمهوری‌خواهان به گروه مخالف تبدیل شده‌اند. منظور از گروه مخالف، مجموعه‌ای از گروه‌های جمعیتی است که عمدتاً خود را مخالف دمکرات‌ها تعریف می‌کنند. پیش‌تر، احزاب اکثراً به‌عنوان مدافعِ ایالات یا گروه‌هایی با اهداف مشترک عمل می‌کردند؛ گروه‌هایی مثل کشاورزان، کارگران، اهالی کسب‌وکار و.. که با آرای خود آن‌ها را تأیید می‌کردند.

تا چند هفته پیش و قبل از افشای رسوایی فایل صوتی شرم آور دونالد ترامپ، بسیاری از مسیحیان اِوانجلیکِ جمهوری‌خواه اصرار داشتند که گناهانِ گذشتۀ ترامپ و هرگونه درشتی و بی‌رحمی در رفتار کنونی‌ او را کاملاً نادیده بگیرند. آنان همچنین در صدد بودند گناهان احتمالیِ او را هم پیشاپیش ببخشند؛ مثل «ازهم‌پاشیدنِ خانواده‌های مهاجر یا برانگیختن تعارض در خارج از کشور. آن‌ها از او هیچ‌ چیز نمی‌خواستند؛ جز آنکه برنده شود. بطور کلی استراتژی جنوبی و جنگ‌های فرهنگی از زمان ریچارد نیکسون، تاکتیک جمهوری‌خواهان بوده است تا بتوانند به دمکرات‌ها انگ وابستگی به گروه‌های نامطلوب بزنند؛ ‌طوری که دفاع آن‌ها از حقوق اقلیت‌ها، زنان، مهاجران و فقرا، در کنار حمایتشان از ازدواج هم‌جنس‌ها، در بسیاری از مردم جهان نوعی بیزاریِ شبه‌اخلاقی از گروه‌های نامطلوب برانگیخته است. این در تضاد با مسیحیتی به نظر می‌رسد که حزب جمهوری‌خواه مدعیِ سرسخت آن است.»

به همین خاطر هم هست که بارها عرض کرده ام که آخرین جمهوریخواه واقعی و یک محافظه کار با پرنسیب در آمریکا همان ریچارد نیکسون است. و از زمان ریچارد نیکسون، محافظه کاری آمریکایی، هرچند بارها توسط ریگان و جرج بوش، نماینده ای به کاخ سفید فرستاد، اما گفتمان محافظه کاری آمریکایی، همچنان دولت مستعجل است.  حال آنکه محافظه کاری انگلیسی همچنان زنده و پویاست.

با این حال بازهم انتخاب ترامپ به عنوان نماینده حزب جمهوریخواه بسیار عجیب است.  باید توحه داشت که بخاطر بحران در کف جامعه آمریکایی «بخشی از مردم در آمریکا آنقدر از نظام سیاسی به خشم آمده‌اند که در حال تجربۀ نوعی تخلیۀ هیجانی‌اند و مثل یک هنر نمایشی، همه‌چیز را بی‌هدف و به‌صورت تصادفی به هم می‌زنند. مخاطبین دنیای خبر و سرگرمی کمتر از تحلیل گران، ترامپ را عجیب‌وغریب می‌دانند چون او از آمیختگیِ خبر و سرگرمی و از دنیای تخیلیِ بیگانگانِ بدیُمن و فجایع مهیب بیرون آمده است.»

برگردیم به فلسفه سیاسی تشکیل دهنده  گفتمان سیاسی دو حزب عمده در کشور.

دست‌کم بخشی از اختلاف بین جمهوری‌خواهان و دموکرات‌ها به برداشت‌های متفاوت آنها از فرد باز می‌گردد. این تفاوت‌ها در بحث‌های داغ و رایج آنها در مورد مسائل مهمی مانند خدمات، سلامت و مهاجرت دیده می‌شود. به عبارتی، دموکرات‌ها، به ویژه چهره‌های لیبرال‌تر آنها (مثل برنی سندرز)، بیشتر ماهیت جمعی زندگی فردی را پذیرفته و در جهت سیاست‌هایی که بر چنین درکی از زندگی تأکید دارند فعالیت می‌کنند. در حالی که، عقاید جمهوری‌خواهان، به ویژه اختیارگرایان و در حاشیه ایدئولوژیک آن اعضای تی‌پارتی (تد کروز کاندیدای جریان تی پارتی بود)، دربارۀ آزادی و اختیار به متفکران قرون 17 و 18 بازمی‌گردد، آن‌ها بر این باورند که فرد، معیار راستین ارزش انسانی است و هر یک از ما به طور طبیعی سزاوار این هستیم که فارغ از دخالت دیگران بهترین منافع خود را دنبال کنیم. علاوه بر این اختیارگرایان در معرفی خود عموماً به این می‌بالند که در مقابل احساسات، برای منطق و استدلال ارزش بالایی قائل‌اند.

اما در این انتخابات هر دو فلسفه سیاسی شکست خورد. هم نماینده غایت دموکر ات ها (یعنی برنی سندرز) و هم نمایندگان غایت محافظه کاری آمریکایی (یعنی تدکروز و  مارکو روبیو و جان کیسیک) شکست خوردند!

یک مساله دیگر که شاید دوستان را غافلگیر کند این است که به نظر می رسد ترامپ، ادامه نسبی  اوباما  در یک نسخه جدید باشد و هیلاری کلینتون، ادامه بوش و ریگان و طبعا شوهرش بیل کلینتون خواهد بود. هنگامه عجیبی است! یک دموکرات ادامه محافظه کاری آمریکایی و یک جمهوریخواه، ادامه جناح لیبرال حزب دموکرات!!

ترامپ و جریان همسویش در غرب، خواهان «دیوار» و فرار از مشکلات جهانند، خسته از اختلاط با دیگر ملل و دیدن پیشرفت آنهایند و در پی «ترک دنیا» و ساختن «آن دیوار لعنتی» (شعار این جریان اجتماعی در غرب) هستند. آمدن او و امثال او، در کوتاه مدت، یعنی باز گذاشتن دست اقتدارگرایان و نوکیسه ها در دنیا (البته با غماض) رقیب ترامپ هم از وی بهتر نیست. کلینتون خواهان ادامه نقش آفرینی آمریکا در دنیا و تجارت جهانی و اشتراک مساعی با شرکتهای چند ملیتی و کشورهای مختلف از چین گرفته تا هند و برزیل است. ترامپ نماینده جریانی اجتماعی است که میخواهند به خانه‌هایشان در غرب پناه برده، قطع ارتباط کنند. ولی آنها نمی دانند که «دیوار»، کسی را امن نمیکند و نهایتا «زوال» و روبرو شدن با دشمنان در خانه را به ارمغان می‌آورد. برخی چپها و اقتدارگرایان مانند اسلاوی ژیژک ( یکی ازمهم ترین متفکر ین جریان چپ نو در جهان)، جولیان آسانژ و ولادیمیر پوتین و  ... هم ظاهرا و اخیرا با این قشر اجتماعی در غرب، در ترامپ به اشتراک رسیده‌اند.

البته در مورد روسیه و بخصوص پوتین، یک نکته حایز اهمیت است . پوتین در آمریکا و غرب، سیاستمداران محافظه کار و دسته راستی را بیشتر ترجیح می دهد. یادم هست که در سال ۲۰۰۴ و انتخابات ریاست جمهوری آن سال که بوش پسر و جان کری باهم رقابت می کردند، و بعد از تحولات حمله به افغانستان و عراق ، در ایران و جاهای مختلف دنیا  از تونی بلر نخست وزیر وقت بریتانیا به عنوان «سگ دست آموز بوش» یاد می شد .  اما بعد از انتخابات مقاله ای در وال استریت ژورنال چاپ شد مبنی بر اینکه، سه ماه قبل از انتخابات ریاست جمهوری امریکا، رهبران عمده اروپایی از جمله گرهارد شرودر، تونی بلر، ژاک شیراک و ...  آرزوی شکست بوش را در انتخابات داشتند.  و از میان رهبران بزرگ دنیا، ولادیمیر پوتین ، جزو معدود افراد بود که خواهان پیروزی بوش و شکست کری بود و همینطور هم شد .

به باور بنده، هیلاری کلینتون ادامه بوش و ریگان و بیل کلینتون هست نه اوباما، ترامپ چیزی جز ادامه سیاست اوباما و  ادامه  کم تحرکی در بیرون مرزهای آمریکا نیست، محتوای سیاست اوباما را در شکلی متفاوت با نسخه ای کمیک از فاشسم و پوپولیسم  تکرار خواهد کردد، تکرار محتوا باید با تغییر شکل باشد وگرنه مورد پذیرش واقع نمی‌شود. همین نزدیک شدن اخیر برخی از چپ ها به ترامپ، نشانه است برای این که فهمیدند با یک اوبامای دیگر طرفند نه یک ریگانِ «ضد دیوار» دیگر از جهت منافع ما ایرانیان، بنده هرقدر دو طرف را در ترازوی خِرَد قرار می دهم، تفاوتی بین این دو نمی بینم و هر دو طرف را تقریبا به یک اندازه، برای منافع ملی ایران مضر می بینم. شاید برای منافع ایران، ترامپ، کمی بهتر باشد (آن هم با مسامحه)

آمدن ترامپ شاید تنها یک فایده آن هم بصورتی مبهم داشته باشد و آن تسریع «زوال» امر سیاسی و قدرت غرب و درست شدن فضایی در طولانی مدت برای رشد سیاسی ملل دیگر در شرایط فقدان رقیب ناهمتراز و فوق نیرومند و مانع تمدنی سابق است که البته حدس در این باب بسیار سخت است. ترامپ و امثالهم در کوتاه‌مدت و میان‌مدت چیزی جز آشوب بیشتر در جهان و خاورمیانه و افزایش سرکوب نمی‌آورند.  اما در بلندمدت به نفع ملتهایی خواهند بود که در نظام جدید بین الملل، زیر سایه قدرت های جهانی بوده اند.  حتی اگر هیلاری کلینتون هم در انتخابات فردا پیروز شود، باز  نمی تواند جریان «زوال امر سیاسی» در غرب را منتفی کند. این جریان آغاز شده است.

جمله آخر اینکه: این انتخابات یکی از نشانه های تحقق پیش بینی های اشپینگلر هست.

 

بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است.

نظرات
آخرین اخبار