کد خبر: 4231
تاریخ انتشار: 18 مهر 1395 - 02:57
سمیرا فرخ منش

فراتاب - گروه بین الملل: رییس جمهوری روسیه به تنهایی توان هدایت یک زیردریایی هسته ای را دارد.همچنان که مهارت زیادش در ورزش جودو زبانزد است. یک برنامه شنا و غواصی منظم دارد درعین حال که یکی از امنیتی ترین افسران قدیمی کشورش به حساب می آید.کار با حیوانات را به خوبی فراگرفته تا جایی که خودش روی بدن پلنگ ها و بعضی پرندگان ردیاب های امنیتی نصب میکند.مردی که سودای ابرقدرت شدن را از روز نخست آمدنش به کرملین در سر داشت و هنوز هم رویای دست نیافتنی اول شدن در منطقه را با خود دارد. ولادیمر پوتین رهبر سیاسی قدرتمندی ست که نمیتوان منکر توانمندی های فردی وی شد.اما آیا همه آنچه را که رییس جمهوری روسیه دارد، ویژگی های مثبتی ست که رسانه های روسی آن را نقل میکنند؟

حامیان پوتین،وی را رهبری میدانند که روسیه را نجات داد و از تلاطم و آشفتگی های پایانی دهه 90 رهایی بخشید.مخالفان اما، او را مردی بی تفاوت به مقوله دموکراسی میدانند که تنها منش دیکتاتورمآبانه فردی وی، موجب دوام و قوام حکومتش طی سالهای گذشته بر روسیه شده.ماجراجویی های خطرناک در منطقه،گسترش بحران با اوکراین،رویارویی های عریان با غرب، ایجاد مجادلات با بعضی کشورهای اروپایی،رفتارهای دیپلماتیک یک بام و دو هوایی با همسایگان و صرف هزینه های گزاف در سوریه در عین رکود اقتصادی و...از جمله دلایل منتقدین پوتین برای اثبات ادعای شان است.اما آنچه که همگان تقریبا بر آن اتفاق نظر دارند، پیچیدگی های چندلایه ولادیمیر 63 ساله است که موجب عدم دسترسی به تمامی وجود اخلاقی،رفتاری و شخصیتی وی شده.امری که شاید درباره تمامی رهبران قدرتمند جهان صادق نباشد.اما با همه پنهان کاری های موجود،در نگاه کلان خصوصیات این ورزشکارترین رهبر سیاسی جهان را میتوان در دو موضوع مشهود خلاصه کرد.یکی رویای احیای دوباره روسیه پیش از فروپاشی و دیگری رویکرد چندجانبه گرایی که محور اصلی سیاست خارجی پوتین را تشکیل میدهد.
دلبستگی به گذشته
 آیا پوتین میخواهد مبدل به یک تزار دیگر شود؟پاسخ بعضی تحلیلگران به این پرسش مثبت است. پوتین دلبستگی زیادی به پیشینه کشورش دارد.تاریخ شوروی سابق را شایسته تر از روسیه امروز میداند و خواهان بازگشت کشور به دوران پیش از جنگ سرد است.
وی اقدامات خود را صراحتا شبیه "پیوتر استولیپین"، (نخست‌وزیر دوران نیکلاس دوم) آخرین تزار از خاندان رومانف میداند که به اجرای اصلاحات کارآمد و نجات دهنده اقصادی و سیاسی شهرت داشت.
پوتین یکی ازمهمترین ابزار این بازگشت شکوهمند را بازیابی چغرافیایی روسیه میداند.وی در گفتگوبی که زمانی با کسینجر داشت صراحتا گفته بود: "روسیه در اثر بی کفایتی رهبران پیشین تجزیه شده است". به زبان ساده تر پوتین خواهان بازپس گیری کشورهایی ست که زمانی جزو خاک شوروری بوده اند.این تاکید ژئوپلتیکی پوتین را در بسیاری از کنش های بین المللی وی میتوان به روشنی دید، یا حتی در سخنرانی های خود یا نزدیکانش اشکارا از ضرورت الحاق سرزمین های جداشده در گذشته،سخن به میان می آید.
بحرانی که بر سر کریمه و جدایی آن از اوکراین اتفاق افتاد،بی تردید در راستای همین تمایلات توسعه طلبانه جغرافیایی پوتین بود.اتفاقی که هزینه های گزافی برای روسیه به دنبال داشت. تاجایی که به گفته بانک جهانی،اشغال کریمه یک کاهش 8/1 درصدی را گریبانگیر رشد تولید ناخالص داخلی روسیه کردکه به آن باید کاهش ارزش روبل و خروج 70میلیارد دلاری سرمایه از کشور و سقوط سهام روسها در شرکت های سرمایه گذاری غربی را نیز افزود.اما گویا پوتین با وجود همه این هزینه ها،این جنجال های پرتنش منطقه ای را تاب می آورد و در راستای محقق شدن اهدافش میداند.چراکه میخواهد گام به گام به روسیه ای نزدیک شود که زمانی کشورهای متعددی در پناهش جای گرفته بودند.نگاهی که در حال حاضر، حساسیت روی اقمار اطرافش را نیز که حیات خلوت روسیه به حساب می آیند، توجیه میکند.
 
تاکید بر اوراسیاگرایی مدرن
راهبرد کلان پوتین که دنباله همان نگاه چندجانبه گرایی "یوگنی پریماکف" سیاستمدار اوراسیاگرای روسی است، همواره در مسیری به پیش میرفت که ملی گرایی از مهمترین متغیرهای آن بود.پوتین نه از لحاظ فردی توان کنار گذاشتن احساسات ملی گرایانه خود را داشت و نه از جنبه اجتماعی، میتوانست مردم پشت سر خود را نادیده بگیرد.مردمی از تبار تزارهای روس که مزه خوش طعم ابرقدرتی را سالها چشیده بودند و حالا توان کنار گذاشتن آن را به یکباره نداشتند.
پس پوتین در آغاز عبورش از دروازه کرملین با یک دوگانه دیپلماتیک مواجه بود.از یک سو کشورش در دوران دشوار اقتصادی قرار داشت و درگیر چالش های زیادی بود.از سوی دیگر در پشت سر این کشور یک پیشینه قدرتمند وجود داشت که پوتین خواهان احیای دوباره آن بود.بنابراین در زمان روی کار آمدن،وی رویکرد معروف چندجانبه گرایی (multilateralism) را انتخاب کرد که نگاهی ترکیبی بود.به عبارت دیگر وی نه خواهان آن بود که مانند "یلتسین" لقب "غرب گرا" به وی بدهند و نه رفتاری نشان دهد که در میان آشفتگی های آن زمان، به انزوا طلبی بین المللی متهم گردد.بنابراین تصمیم گرفت نگاهی همزمان به شرق و غرب داشته باشد.یعنی در عین حال که خواهان شرق گرایی افراطی کمونیست های روسی پیش از خود نبود،درهای تعامل روبه غرب را نیز نبست.در نتیجه به خوبی دریافت که برای تبدیل شدن به یک بازیگر فعال در منطقه باید چند متغیر را همزمان دارا باشد.مانند توانمندی نظامی،رشد و تباث اقتصادی،نشان دادن بی میلی به نظام تک/دوقطبی و عدم تقابل آشکار با غرب در عین اینکه برابر نفوذ آن در اوراسیا مانع ایجاد کند.
گرفتار در دام ِ خود ساخته
تمامی آنچه که پوتین طی سالهای حکمرانی اش بر روسیه از خود بروز داده و هر حرکتی که بر صفحه شطرنج سیاست این کشور انجام داده،در کنار هم ترکیبی را آمیخته از اقتدارگرایی روسی،نظامی گری آشکار،توسعه طلبی جغرافیایی و رویارویی ناگریز برابر آمریکا به وجود آورده که باعث شده پوتین مبدل به رهبری گردد که علی رغم ویژگیهای مثبت فردی و تخصص های راهبری،نتواند عنوان یک رییس جمهور دموکراسی طلب را به خود اختصاص دهد.نکته اینجاست که پوتین کاری با روسیه امروز کرده که در صورت کنار رفتنش آینده مبهمی متوجه شخص خودش هم خواهد شد.به زبان دیگر جنبه های امنیتی در ساختار درونی کرملین به حدی بالاست که تصمیم گیران روسی به خوبی میدانند پوتین در صورت کنار رفتن از قدرت تضمینی برای راحت ماندن ندارد.پوتین از 2000 تا امروز،یک سیستم به شدت بوروکراتیک اقتدارگرا در نظام سیاسی کشور خود پیاده کرده که دو نتیجه را میتواند به دنبال داشته باشد.نخست اینکه هرچه زمان جلوتر میرود،این رویکرد موجب تقابل داخلی خواهد شد و نیروهای منتقد خود را با انگیزه تر خواهد ساخت.دوم انکه بنابر باور همگان، وضعیت داخلی زمینه ساز نمای بیرونی یک سیستم خارجی خواهد شد.به عبارت دیگر با وجود جدل های دیپلماتیکی که روسیه خود را درگیر آنها کرده،کنترل امور در طول زمان به مراتب دشوارتر از گذشته خواهد بود.رکود اقتصادی که دچارش شده،درگیری تجاوزطلبانه ای که با اوکراین به راه انداخت و امروز هم ورود به مساله سوریه و هزینه تراشی های گزاف،گرچه از یک سو موجب قدرتنمایی های منطقه ای این بازیگر پرادعا خواهد شد،اما این سکه روی دیگری نیز دارد و آن افزایش مشکلات،چالش ها و جنجال های خارجی و اعتراضات داخلی در کشور خواهد بود.درحالیکه میخواهد روسیه پساشوروی را مبدل به یک قدرت تاثیرگذار در مناسبات جهانی کند،بخشی از ابزار تحقق این هدف را با ماجراجویی های خطرناک به دست می آورد که تحلیلگران،عواقب خوشایندی برای آن تصور نمیکنند.
استبداد لازمه بقاست!
پوتین در 16 سال حکمرانی اش بر روسیه یک ساختارعمودی-دستوری را بنا کرد که تمرکز قدرت در آن حرف اول و آخر را میزد.این تمرکزگرایی،به دنبال خود نوعی فردگرایی را در سیاستگذاریهای اقتصادی و روابط خارجی ایجاد کرد که بر اساس آن دایره نخبگان روسیه را به مرور زمان کوچک کرد و طبیعتا کارکرد نهادها رو به ضعف گذاشت و وضعیتی پیش آمد که منجر به تشکیل گروههای متنوع اپوزوسیون در روسیه شد.گروههایی که به نقض حقوق بشر در روسیه معترضند و معتقدند جریان اطلاعات در روسیه محدود است،شکنجه و آزار وجود دارد،انتخابات از 2011 تا کنون سالم نبوده و روسیه در رفتار با دیگر کشورها به "زور" متوسل میشود و همچنان سال به سال از روند دموکراسی فاصله میگیرد.گرچه نیکلای دوم ،دموکراسی را برای جامعه روسی آسیب رسان و استبداد قدرت حاکمه را  لازمه ی بقای روسیه می دانست!
درعین حال این جریان به گفته بعضی تحلیلگران غربی که روسیه را خطری برای جامعه بین الملل میبینند،میتواند نکته مثبتی به شمار رود.چرا که به باور عده ای،"روسیه یا هر نظام مدعی ابرقدرت شدن،باید به نهایت قدرت نظامی-اقتصادی خود برسد و پس از آن از درون فروبپاشد و متلاشی شود". پس پوتین آینده واضحی ندارد.او ملزم به تعدیل سیاست های تمرکزگرایانه خود است.همچنان که باید تصویر واقعی تری از خود داشته باشد.شاید دهه نخست سالهای 2000 کاریزمای پوتینی قابل لمس بود.اما آیا امروز هم مانند آن ایام.وی محبوبیت خود را همچنان حفظ کرده؟
 
درعین حال که فردای روسیه هم قابل پیش بینی نیست.مگر اینکه ایده های جدید و درستی در سر داشته باشد.همچنان که "گلب پاولفسکی" از سیاستمداران روسی وحامیان قدیمی اش که نقش زیادی در انتخاب شدنش در سال 2000 داشت،سالها پیش در سالگرد تولد وی در 7اکتبر درباره اش گفته بود: "پوتین مانند دوچرخه سواری است که برای ماندن در قدرت چاره ای ندارد جز آنکه یکسره رکاب بزند."
نظرات
آخرین اخبار