فراتاب- گروه اندیشه: دکتر عبدالله امینی مدرک دکترای خود را در سال 1392 در دانشگاه اصفهان در رشتهی فلسفه گرایش محض با محوریت هرمنوتیک و زیباییشناسی اخذ نمودهاند. ایشان تاکنون کتب و مقالاتی را تألیف و ترجمه کردهاند که از جمله مهمترین آنها میتوان به این آثار اشاره نمود: تألیف کتاب «شکاف میان حقیقت و زیبایی در زیباییشناسی مدرن (با نگاهی به هرمنوتیک فلسفیِ گادامر)»، ترجمه کتاب «فلسفهی نظريهي ادبي مدرن» اثر پيتر زيما (با همکاری دکتر رحمان ویسی)، ترجمه کتاب «هنر: بازي، نماد و فستيوال» اثر هانس گئورگ گادامر»، ترجمه کتاب «هیدگر و پرسش از بشرانگاري رنسانس: چهار جستار» اثر ارنستو گراسي، ترجمه کتاب «هرمنوتیک، زبان و هنر (مجموعه مقالات)» اثر هانس گئورگ گادامر، ترجمه کتاب «مرگ و جنون در فلسفه» اثر فریت گوون (در دست انتشار)، «فەلسەفە و ناسۆریەکانی ژیان»، ئارتۆر شووپنهاوەر (در دست انتشار). همچنین، ایشان مقالات علمی - پژوهشی و تخصصی متعددی را در حوزهی فلسفه تألیف و ترجمه نمودهاند. دکتر امینی در مقالهای اختصاصی برای سایت «فراتاب» به بررسی حقیقت هنری در قاموس اندیشهی هایدگر و «هرمونتیک فلسفی» گادامر پرداخته است.
چکيده
در «هرمنوتيک فلسفيِ» هانس گئورگ گادامر (2002-1900) زيباييشناسي و تجربهي هنري ذيل علم هرمنوتيک قرار ميگيرد. تجربهي هنري يکي از تجربههاي بنيادي جهت تقرب به حقيقت است؛ زيرا در اين حوزه نيز فهم رخ ميدهد. گادامر در مقالهي «زيباييشناسي و هرمنوتيک» (1964) درصدد نشان دادن اين پيوند است. رويکرد او در نسبت با هنر، تجربهي هنري، حقيقت هنري، زيباييشناسي مدرن و نقد سوبژکتيويسم، متأثر از هايدگر است. گادامر در مقابل آنچه «آگاهي زيباييشناختي» ميخواند، از «تجربهی هرمنوتیکی» سخن میگوید که در مواجهه با آثار هنری در قالب «تجربهی هنری» رخ میدهد و به «خودفهمی» ما میشود. به بیانی دیگر، اگر نزد هایدگر اثر هنری «عالمی را میگشاید»، نزد گادامر اثر هنری درک ما را از خویشتن و از جهانمان متحول میسازد. در این نوشتار ضمن اشاره به برخی مؤلفههای هرمنوتیک فلسفی به برخی از نتایج آن در عرصهی هنر و تحلیل آثار هنری با اشاره به آموزههای هایدگر و بهویژه گادامر میپردازیم.
کليدواژه¬ها: هرمنوتيک فلسفي، زيباييشناسي، تجربهي هنري، فهم، اثر هنري
مقدمه: هرمنوتيک فلسفي
قبل از هر چيز، بحث کوتاهي در باب تلقي گادامر از «هرمنوتيک» و جايگاه آن در قاموس انديشهي وي ضروري مينمايد، چرا که بحث از زيباييشناسي با تلقي عام او از هرمنوتيک مرتبط است. گادامر هرمنوتيک خود را به پيروي از پديدارشناسي هرمنوتيکي يا هرمنوتيک وجودي استاد خود، هايدگر، «هرمنوتيک فلسفي» خواند و درصدد فراتر رفتن از هرمنوتيک مدرن بود (يعني پرواي فراروي از آرمان هاي هرمنوتيک مبتني بر روش شلايرماخر، ديلتاي و ... داشت که کانون اين رويکرد ناظر به شناخت و دستيابي به «نيت مؤلف» بود). او هرمنوتيک را وارد مرحله ي نويني کرد. اما او براي نقد هرمنوتيک مدرن که مبتني بر «روش» بود، گامي به عقب برداشت و آغاز اين رهيافت را در تفکر دکارت ديد، چرا که با دکارت تفکر مبتني بر «روش» شکل گرفت. شايد توجه به عنوان کتاب «گفتار در روش» دکارت و کتاب مهم و تأثيرگذار «حقيقت و روش» گادامر تفاوت دو رهيافت در نسبت با روش براي ما آشکار سازد. در اندیشهی دکارت روش مثبت تلقي شده که بکارگيري صحيح آن مي تواند ما را به «حقيقت» برساند، اما نزد گادامر در اشاره به روش در عنوان اثر خود طنزي نهفته است و روش نزد وي نمي¬تواند ما را به حقيقت برساند. به بيان ديگر، حقيقت همواره از روش فراتر ميرود و حقيقتي که از طريق روش به دست بيايد، بسيار محدود است. (1) اما نقد گادامر (همانند هايدگر) بر روش، تنها بخش کوچکي از نقد گسترده¬تر وي بر «سوبژکتيويسم» است که باز هم دکارت را به عنوان پدر فلسفه ي جديد باني و مسئول آن مي داند.(2)
هرمنوتيک نزد گادامر نوعي «روش» تلقي نميشود و لذا وي هرمنوتيک را عام ميداند که همهي علوم را خواه انساني، خواه تجربي دربرميگيرد. آنچه براي وي اهميت دارد، تجربهی حقيقت و نحوهي تقرب به آن است. به همين جهت، در «حقيقت و روش» از سه تجربهي بنيادي از حقيقت به تفصيل بحث ميکند، يعني هنر، تجربهي تاريخي و زبان. اگر بپذيريم که هرمنوتيک به طور کلي تلاشي است جهت دستيابي به معنا (meaning) از طريق تفسير متن (رهبري، 1385، ص 15)، بر اين اساس در هرمنوتيک گادامر نيز معنا از پيش فرض گرفته ميشود، چرا که او صراحتاً ادراک را متضمن معنا ميداند. (3) اذعان به وجود معنا نزد گادامر آثار هنري را نيز شامل ميشود. اما نکتهي مهم اين است که هرمنوتيک گادامر برخلاف هرمنوتيک مدرن، نه محدود به مقولهي فهمِ متن و شناخت «نيت مؤلف» است و نه خود را به چارچوب فهم علوم انساني (آن گونه که ديلتاي ميانديشيد) منحصر ميکند، بلکه دغدغهي مطلق فهم را دارد. به اين معنا که گادامر درصدد به دست دادن شرحي در باب چگونگي رخ دادن فهم و شرايط و نحوهي حصول آن نيست. به همين جهت وي در مقدمه بر ويراست دوم «حقيقت و روش» (1960) تأکيد ميکند که در پي فراهم نمودن راهنما و نظامنامهاي جهت راهنمايي فهم نيست، بلکه به زبان کانتي پرسش او اين است که «فهم چگونه ممکن ميشود؟» (Gadamer, 2004, pp xxii-xxv). لذا اين پرسش صرفاً به علوم انساني محدود و منحصر نميشود و هيچ روش خاصي را از پيش فرض نميگيرد.
بر مبناي اين رويکرد، «فهم» به تعبير هايدگر اصولاً وجه وجودي انسان است، به همين دليل است که گادامر هرمنوتيک خود را «فلسفي» ميخواند؛ زيرا خود عين انديشه و فلسفه است، نه روشي براي فهم يا انديشه. اين رويکرد در باب فهم در انديشهي هايدگر هويداست، آنجا که در «هستي و زمان» از ساختارهاي وجودي دازاين سخن به ميان ميآورد، فهم را يکي از ساختارهاي وجودي دازاين لحاظ ميکند. (4) و از آنجا که هر فهمي در وضعيتي خاص ريشه دارد (يعني «زمانمند» يا «تاريخمند» است)، لذا هر فهمي يک تفسير است و البته همواره به شکل گفتوگوست؛ گفتو گوي ميان مفسرو متن، يعني فرايندي زباني است. به طور خلاصه،
چون فهم همواره در يک وضعيت ريشه دارد، پس پرسش مورد نظر به جفتوجور کردن مفاهيم از پيش تصورشده با وضعيتي داده مربوط نميشود، بلکه مسألهي اصلي نگريستن به درون اين وضعيت و تشخيص اين امر است که در اينجا چه چيزي در حال رخدادن است و مهمتر از همه چه بايد کرد (کوزنز هوي، 1371، ص 14).
بنا بر آنچه گفتيم، هرمنوتيک نزد گادامر نوعي «روش» تلقي نميشود و لذا وي هرمنوتيک را عام ميداند که همهي علوم را خواه انساني، خواه تجربي دربرميگيرد. آنچه براي وي اهميت دارد، تجربهی حقيقت و نحوهي تقرب به آن است. به همين جهت، در «حقيقت و روش» از سه تجربهي بنيادي از حقيقت به تفصيل بحث ميکند، يعني هنر، تجربهي تاريخي و زبان. حوزههاي سهگانه ذيلِ هرمنوتيک فلسفي قرار ميگيرند. وي «حقيقت و روش» را با بحث در باب زيباييشناسي (نقد زيباييشناسي مدرن) و تجربهي هنري آغاز ميکند. بسياري از مفسران بر اين باورند که رويکرد گادامر در اين کتاب در واقع ادامه و بسط رهيافت هايدگر به هنر و نقد زيباييشناسي مدرن است، آنگونه که در «سرآغاز کار هنري» آمده است (Guignon, 2003, p 38؛ و نيز خاتمي، 1386، صص 461-459). (5)
رابطهی میان زيباييشناسي و هرمنوتيک
«زيباييشناسي و هرمنوتيک» عنوان يکي از مقالات مهم گادامر است که آن را در سال (1964) منتشر کرد. او در اين مقاله درصدد است تا نسبت ميان زيباييشناسي و هرمنوتيک را روشن سازد. وي هرچند در کتاب «حقيقت و روش» زيباييشناسي مدرن يا سنتي و در کانون آن زيباييشناسي کانت را به نقد ميکشد، اما زيباييشناسي را يکسره منحل نميکند، بلکه تنها ميکوشد تا تلقي مدرنيستها را از آن نقد کند. اگر چه او بيشتر دوست دارد که از «تجربهي هنري» و «پرسش از حقيقت آن گونه که در تجربهي هنري پديدار ميشود» (Gadamer, 2004, p 2) استفاده کند، تا اصطلاح زيباييشناسي. وي در مقالهي فوقالذکر به صراحت ميگويد که «آگاهانه» مسألهي نظامند زيباييشناسي را به «پرسش از تجربهي هنري» تغيير داده است (گادامر، 1385، ص 37). (6)
گادامر هر چند در مقالهی پیشگفته از جايگاه منحصر بهفرد اثر هنري در ميان ساير اموري که ما با آنها مواجه ميشويم، سخن ميگويد، اما «تجربهي هنري» را از قلمرو هرمنوتيک خارج نميکند. چنان که به صراحت اظهار ميکند که «با اين حال، نظرگاه هرمنوتيکي چنان فراگير است که ضرورتاً تجربهي زيبايي در طبيعت و هنر را نيز دربرميگيرد» (گادامر، 1385، ص 36؛ Gadamer, 1976, p 96). (7) بنابراين، هرمنوتيک منظر عامي است که زيباييشناسي يا بهتر بگوييم تجربهي هنري را نيز شامل ميشود و لذا اثر هنري موضوع هرمنوتيک (البته تنها بخشي از موضوع آن) به شمار ميآيد. شروع بحث گادامر با هنر و زيباييشناسي در «حقيقت و روش» تأکيدي بر اين مدعاست. (8) لذا اگر به «زيباييشناسي هرمنوتيکی» قائل باشيم، در مورد هنر و تجربهي هنري نيز مسائل مطرح در هرمنوتيک گادامر از قبيل فهم، حقيقت، سنت، زبان، گفتوگو، زمانمندي و تازيخمندي، امتزاج افقها و ... خودبهخود مطرح ميشوند. البته گادامر در «حقيقت و روش» نيز به رابطه و نسبت هرمنوتيک و زيباييشناسي ميپردازد و به صراحت تأکيد ميکند که «زيباييشناسي بايستي در هرمنوتيک ادغام شود» (Gadamer, 2004, p 157). بيان ديگر اين عبارت اين است که هرمنوتيک را بايستي چنان تعريف کرد که تجربهي هنري را نيز شامل شود، چرا که در تجربهي هنري نيز فهم رخ ميدهد.
هرمنوتيک منظر عامي است که زيباييشناسي يا بهتر بگوييم تجربهي هنري را نيز شامل ميشود و لذا اثر هنري موضوع هرمنوتيک (البته تنها بخشي از موضوع آن) به شمار ميآيد. شروع بحث گادامر با هنر و زيباييشناسي در «حقيقت و روش» تأکيدي بر اين مدعاست. لذا اگر به «زيباييشناسي هرمنوتيکی» قائل باشيم، در مورد هنر و تجربهي هنري نيز مسائل مطرح در هرمنوتيک گادامر از قبيل فهم، حقيقت، سنت، زبان، گفتوگو، زمانمندي و تازيخمندي، امتزاج افقها و ... خودبهخود مطرح ميشوند.گادامر با قول به اینکه در مواجهه با اثر هنري ضرورتاً فهم رخ ميدهد و اثر هنري دريچهاي براي مواجهه با حقيقت را براي ما ميگشايد (و لذا عرصهي هنر و زيبايي و تجربهي هنري امري لااقتضا و فاقد شناخت نيست، بلکه در اين سپهر نيز شناخت حاصل ميشود)، متأثر از هايدگر است. هايدگر در «سرآغاز کار هنري» از «هنر بزرگ» و از اوليترين پيشفهمها و تلقي عامه از آثار هنري سخن ميگويد و آن اين است که «کارهاي هنري را همه ميشناسند»» (هايدگر، 1385)؛ گادامر نيز اين نکته را ميپذيرد. هايدگر از تفاوتهاي آثار هنري با اشياء و ابزارها به دو مقولهي «برافراشتن» عالم و «فرازآوردن» زمين اشاره ميکند، در حالي که اشياء و ابزارها فاقد اين دو ويژگياند. حال ميتوان پرسيد که اگر معيار را نه نسبت به ذوق و عواطف و احساس مخاطب اثر و نه نبوغ هنرمند، بلکه نسبت به مواجهه شدن با حقيقت و مواجهه با خويشتن خويش (به قول گادامر) بسنجيم، اما اگر اثري، هر چند «بزرگ» نباشد، بتواند ما را در مواجهه با حقيقت قرار دهد، ميتواند لزوماً اثری «هنري» باشد؟ يا اينکه معيار اين است که چون ديگران گفتهاند که مثلاً «معبد يونان» يک اثر هنري است و داراي قدمت تاريخي است، لذا اثري هنري است؟ به علاوه، آيا هايدگر و گادامر بهعنوان مثال، قطعه موسيقي 4 دقيقه و 35 ثانيهي جان کيج (1992-1912)، آهنگساز آمريکايي، که با سکوت محض و بدون هيچ اجرايي در تالار موسيقي اجرا شد (البته منتقدان غربي آن را بهعنوان يک قطعه موسيقي پذيرفتهاند)، را اثر هنري تلقي ميکنند؟ عکس العمل آنها در برابر چنين جنبشهايي چگونه خواهد بود؟ ميتوان پاسخ داد که بنا بر معيار هايدگر تمايز ميان آثار هنري اشياء و ابزارها معلوم و آشکار است و لذا مثلاً معبد يونان از آنجا که به زعم هايدگر محل حضور قدسیّت است و با آن حقيقت چيزها آشکار ميشود و با همهي شئون زندگي يک قوم مرتبط است اثري هنري و بزرگ است، نه اينکه چون صرفاً امري تاريخي است. گادامر نيز در مقالهي «هرمنوتيک و زيباييشناسي» اثر هنري را از آثار تاريخي متمايز ميکند و او همانند گادامر معتقد است که هر چيزي که داراي قدمت تاريخي باشد، لزوماً اثري هنري نيست.
به هر حال، در اينکه در مواجهه با اثر هنري حقيقت خود را بر ما مکشوف ميسازد، حق تقدم با هگل بود، اما هگل نهايتاً «مرگ هنر» را اعلام کرد. هايدگر نيز نسبت هنر با حقيقت را بهجد گرفت. در حالی که هايدگر پيش از پرداختن به نسبت ميان حقيقت و هنر، ابتدا به نقد تلقي مدرن از حقيقت پرداخت. (9) او حقيقت به مثابه «مطابقت» را نقد و به جاي آن، حقيقت را بهعنوان «الثيا» (نامستوري، گشودگي) مطرح ميکند. لذا اگر هايدگر معتقد است که در اثر هنري نيز حقيقت تحقق پيدا ميکند (هايدگر، 1385، ص 20)، بايستي حقيقت را به اين معنا فهميد، نه حقيقت به مثابه مطابقت يا حقيقتي که از طريق روش و توسط سوژه تعيين ميشود. هايدگر درصدد است که هنر را، که در نتيجهي سوبژکتيويسم دکارتي به نحوي از محتواي حقيقت تهي شده، با حقيقت بار دیگر آشتی دهد. اما بايستي توجه داشت که حقيقت به معناي مورد نظر هايدگر و به تبع او گادامر به سپهر هنر و تجربهي هنري محدود و منحصر نميشود، بلکه حقيقت «گاه به شأن هنر، روي ميدهد» (همان، ص 23). (10) به طور کلي، اگر نزد نيچه هنر مفري براي گريز از حقيقت بود، هنر براي هايدگر و گادامر دريچهاي براي ظهور حقيقت است.
اثر هنري براي هايدگر به وجهي خاص وجود موجود را ميگشايد و با اين کشف حجاب، حقيقت موجود تحقق مييابد، اما برخلاف هايدگر، گادامر بيش از آنکه دغدغهي هستي و موجوديت وجود موجود را داشته باشد، در اثر هنري و مواجهه با آن حقيقت را بيشتر مد نظر دارد و به زعم او، در اين مواجهه با حقيقت با فهم خويشتن مواجهه ميشويم (Self-encounter). (11)
به طور کلي، تأکيد گادامر بر «محتواي» اثر هنري در راستاي زيباييشناسي هرمنوتيک و نسبت ميان اين دو است؛ زيرا محتوا همواره متضمن فهم است. البته اين عبارت به اين معني نيست که گادامر صورت و محتواي اثر هنري را از هم متمايز ميداند، بلکه برعکس وي تفکيک کردن اين دو را نميپذيرد. در حالي که کانت حکم زيباييشناختي را بهعنوان احساس هماهنگي ميان «صورت» عين با قواي شناختي ما تعريف ميکند (کانت، 1377، ص 85). لذا بر اساس اين مبنا، ادراک صرفِ صورتِ يک متعلق شهود که به هماهنگي قواي شناختي منجر ميشود، قرين با لذت است (همان، ص 86). در حالي که گادامر در مورد اثر هنري و امر زيبا چنين نميانديشد. اگر به تعريف گادامر از هرمنوتيک توجه کنيم نسبت ميان زيباييشناسي و هرمنوتيک بيشتر روشن ميشود:
هرمنوتيک ... هنر روشن ساختن و منتقل کردن چيزي است که توسط اشخاصي که در سنت با آنها مواجه ميشويم، گفته شده است، و اين عمل به واسطهي تفسیرهاي خود ما صورت ميپذيرد (گادامر، 1385، ص 38؛ Gadamer, 1976, p 98).
آنچه در تعريف فوق براي هدف کنوني ما مهم است، واژهي «سنت» ميباشد؛ زيرا آثار هنري نيز بخشي از اين سنت را تشکيل ميدهند و لذا مشمول نگاه هرمنوتيکي و در نتيجه متعلق فهم قرار ميگيرند. اثر هنري «تاريخمند» است، يعني مربوط به زمان و موقعيت خاصي است و البته مواجههي ما با آن نيز همواره در زمان و موقعيت منحصربه فردي صورت ميگيرد. وجود حقيقي اثر هنري، که در قابليتهاي بياني آن نهفته و بالضرورره امری زبانی است، از کليهي محدوديتهاي تاريخي اثر (که شامل افق آفرينندهي اثر نيز ميشود) فراتر ميرود. به همين جهت، اثر هنري همواره «در زمان حال بيزمان» جاي گرفته است. (12)
به باور گادامر، اثر هنري چيزي بيش از موضوع علاقه و لذت زيباييشناختي است (برخلاف آنچه که کانت ميپنداشت). اثر هنري «چيزي به ما ميگويد» يا «اثر هنري با ما سخن ميگويد»، اين يک بيان استعاري نيست؛ زيرا «هر آنچه معنايي را به ما منتقل ميکند مانند شخصي است که چيزي به ما ميگويد» (همان، ص 40). گادامر اين نکته را مسألهي محوري زيباييشناسي و هرمنوتيک ميداند. در «حقيقت و روش» نيز ميگويد که تجربه ي اثر هنري متضمن فهم است و لذا يک پديدهي هرمنوتيکي را آشکار ميسازد (Gadamer, 2004, p 87). چرا که اثر هنري واجد معنا و محتواست و درنتيجه درک هر محتوا و معنايي متضمن فهم است، اينجاست که نزد گادامر زيباييشناسي و هرمنوتيک به هم پيوند ميخورند. اما اينکه اثر هنري چگونه و به چه شکلي با ما سخن ميگويد، عبارات خود گادامر روشنگر مطلب است:
در هر حال اثر هنري «سخن ميگويد»، اما نه صرفاً به شکلي که آثار و بقاياي گذشته با محقق تاريخ سخن ميگويند، يا به شکل اسناد تاريخي که چيزي را ماندگار ميسازند. آنچه را که ما زبان اثر هنري ميناميم و اثر هنري به مدد آن حفظ و منتقل ميشود، زبان درونذات اثر هنري است، اعم از اينکه اثر ماهيتي زباني داشته باشد يا نه ... اثر هنري براي هر شخصي سخني در بردارد، چنان که گويي آن را به صورت چيزي معاصر و حاضر منحصراً با او در ميان مي¬گذارد. بنابراين رسالت ما فهم چيزي است که اثر ميگويد و روشن ساختن آن براي خودمان و براي ديگران. اثر هنري غيرزباني نيز در حوزهي کار هرمنوتيک جاي ميگيرد (گادامر، 1385، ص 40؛ Gadamer, 1976, p 100).
اثر هنري «سخن ميگويد»، اما نه صرفاً به شکلي که آثار و بقاياي گذشته با محقق تاريخ سخن ميگويند، يا به شکل اسناد تاريخي که چيزي را ماندگار ميسازند. آنچه را که ما زبان اثر هنري ميناميم و اثر هنري به مدد آن حفظ و منتقل ميشود، زبان درونذات اثر هنري است، اعم از اينکه اثر ماهيتي زباني داشته باشد يا نه ...گادامر باز در اينجا به ويژگي منحصر به فرد آثار هنري در مقايسه با ساير آثار يعني تاريخي و غير هنري اشاره مي کند. وي همانند هايدگر به روش پديدارشناسي (اما نه پديدارشناسي استعلايي مورد قبول هوسرل) قائل است. به اين معني که بگذاريم اثر هنري آنگونه که هست، خودش را بر ما مکشوف سازد، به بيان ديگر، به جاي اينکه پيش از هر چيز مفاهيم و الگوهای ذهني خودمان را بر آن تحميل کنيم يا آن را در دايرهي تنگ روش محصور کنيم (برخلاف رويکرد سوژهمحورانه)، به اثر هنري اجازه دهيم که خود با ما سخن بگويد. اين امر در هرمنوتيک گادامر پيشفرض امکان گفتوگو و آميزش افقهاي مفسر و متن است. گرچه نزد هايدگر در اثر هنري حقيقت به مثابه ناپوشيدگي تحقق مييابد و در اثر اين آشکارگي است که اثر هنري «عالم»ي را برپا ميدارد و در عين حال «زمين»ي را فراز ميآورد که تنش و پيکار ميان اين دو در اثر همواره حضور دارد، بدون اينکه در سنتزي بالاتر رفع شود. (13) نزد گادامر تحقق حقيقت و مواجهه با آن در اثر هنري به «مواجهه با خويشتن» و «خودفهمی» منتهی میشود. هر چند گادامر نيز تأکيد ميکند که در مواجهه با اثر هنري، آن چنان در برابر ما ميايستد که نه تنها ما را با خويشتن درگير و مواجه ميکند، بلکه حتي در رهيافت ما به عالم نيز مؤثر است. به طور کلي، ميتوان گفت که گادامر برخلاف هايدگر بيش از آنکه در تجربهي هنري دغدغهي حل مسأله يا پرسش وجود يا آنچه او در مقالهی «پرسشي در باب تکنولوژي» در نتيجهي سيطرهي تکنولوژي مدرن «بيخانماني و نيهيليسم» ميخواند، را داشته باشد، تجربهي هنري را دريچهاي براي زندگي و خوانش انساني از خويشتن ميداند. «اثر هنري در تجربهي نوعي شگفتي مسرتبخش و هيبتزا به ما ميگويد: "اين تو هستي!"؛ اما در عين حال به ما متذکر ميشود که "بايد زندگي خويش را متحول سازي!"» (همان، ص 42). (14) لذا اثر هنري «اثرگذار» است و و موجب تحول در فهم ما میشود.
نتيجهگیری
مطالب مورد بحث در طی این نوشتار را میتوان به شیوهی زیر خلاصه کرد:
1- هرمنوتیک فلسفیِ گادامر که متأثر از برخی آموزههای هستیشناسانه و پدیدارشناسی وجودی اوست، در مواجهه با متن در پی کشف «نیّت مؤلف» و معنای مورد نظر او نیست، بلکه به آمیزش افق متن و مفسر بیش از معنای مورد نظر مؤلف اهمیت میدهد.
2- زيباييشناسي يا آنچه گادامر تحت عنوان «تجربه¬ي هنري» از آن ياد ميکند، امري مجزا از هرمنوتيک فلسفي او نيست، بلکه هرمنوتيک در نگاه وي چنان فراگير است که تجربهي هنري را نيز شامل ميشود.
3- گادامر در اينکه در حوزهي هنر قائل به شناخت و فهم است، از هايدگر پيروي ميکند و حقيقت را در معنای «نامستوري» لحاظ میکند. اما نکتهی مهم اين است که تجربهي هنري و مواجهه با اثر هنري در قاموس اندیشهی گادامر ما را با خودِ حقيقت به عنوان امري مستقل که مجزاي از خود هنر باشد، مواجه نميکند، بلکه در عرصهي هنر، حقيقت مختص به محتواي خود اثر هنري است.
4- هم هایدگر و هم گادامر نگرش فرمالیستی صرف به هنر را برنمیتایند، بلکه به باور آنها آثار هنری حاوی معرفت هستند و لذا میتوانند با ما وارد گفتوگو شوند.
4- گادامر در نقد زيباييشناسي مدرن و نتايج سوژه¬محورانه¬ي آن با هايدگر همداستان است، اما وي برخلاف هايدگر، نقد سوم کانت را باني اصلي اين نتايج مي¬داند، نه زيباييشناسي نيچه را.
پينوشتها:
1- البته چنان که يکي از مفسران ميگويد، گادامر در نقد بر دکارت و ميراث وي در اين زمينه، يعني بکارگيري روش جهت نيل به حقيقت به هيچ وجه تنها نيست و در واقع، تقريباً همهي فيلسوفان قرن بيستم با نقد دکارت و انديشهي او ابتدا ميکنند (Lawn, 2007, p 43).
2- گادامر «حقيقت و روش» را با نقد روش و تقابلي که ميان روش علوم انساني/معنوي و علوم تجربي/طبيعي گذاشتهاند، شروع ميکند و صفحات بسياري را به آن اختصاص ميدهد. جهت آگاهي بيشتر ر.ک: (Gadamer, 2004, pp 3-8,16,20-21) و نيز آگاهي از مقصود گادامر و نقد او بر روش و محدوديتهاي آن ر.ک: (Weinsheimer, 1985, pp 4-59).
3- در مقالهي «زيباييشناسي و هرمنوتيک» (1964) به صراحت ميگويد: «... هيچ چيزي وجود ندارد که فهم انساني نتواند معنايي براي آن قائل شود» (گادامر، 1385، ص 42).
4- البته خود گادامر به پيروي از هايدگر ميپذيرد که فهم نحوهي هستي خود دازاين است (Gadamer, 2004, p xxvi).
5- جهت آگاهي بيشتر در باب اثر هنري و هنر و همچنين نقد زيباييشناسي مدرن نزد هايدگر و گادامر ر.ک: (Scheibler, 2001, pp 50-175) و همچنين بحث دقيق و شفاف جوليان يانگ در باب نقد هايدگر بر زيباييشناسي مدرن و به حاشيه رفتن تلقي اخلاقي از هنر در دورهي جديد در اين زمينه ياريگر خواهد بود (يانگ، 1387، صص 28-24).
6- در واقع هدف بنيادي گادامر «احياي پرسش از حقيقت هنري» است (Scheibler, 2001, p 161)؛ يکي از مفسران فراروي گادامر از هرمنوتيک سنتي (يعني روش کشف و تفسير متون) و زيبايي¬شناسي سنتي را نوعي «فن شعر هرمنوتيکي» (Hermeneutical poetics) مي¬خواند (کوزنز هوي، 1371، ص 184).
7- گادامر در مقاله «زيباييشناسي و هرمنوتيک» صراحتاً نظر هگل را در برتري دادن زيبايي هنري بر زيبايي طبيعي (برخلاف کانت که زیبایی طبیعی را بر زیبایی هنری ترجیح میداد)، ميپذيرد. استدلال وي اين است که زيبايي طبيعي چيزي به ما «نميگويد»؛ زيرا از آنجا که اثر هنري متضمن معناست، لذا توسط انسان و براي انسان خلق شده است (گادامر، 1385، ص 37). اينکه آيا اين رويکرد نوعي تأييد همان سوبژکتيويسمي است که خود گادامر منتقد آن بود يا نه، جاي بحث بيشتري دارد که در اين مقال نميگنجد.
8- يکي از مفسران نيز بر اين نکته تأکيد ميگذارد که: «فلسفه هرمنوتيکي از درون نوعي نارضايتي نسبت به شکست زيباشناسي برخاسته و رشد ميکند، يعني شکست زيباشناسي در فرا رفتن از مسائل هميشگي و بحثها و مشاجرات بي پايان در مورد تعريف هنر برحسب تمايزات ميان حس و انديشه، عواطف و شناخت، لذت ناب و قصد آگاهانه، وجود ميانجي و بيواسطگي، انضمامي و تجريدي، تقليد از طبيعت (mimesis) و بيان ذات دروني واقعيت، و سرانجام تمايز ميان حقيقت و زيبايي. هرمنوتيک بخشي از زيباشناسي نيست، بلکه برعکس، زيباشناسي به مفهومي معين بخشي از فلسفه هرمنوتيکي خواهد بود» (کوزنز هوي، 1371، ص 183).
9- «هستي و زمان» (1927) فقره چهلوچهارم؛ «در باب ذات حقيقت» (1930)؛ «سرآغاز کار هنري» (1935)؛ البته بعداً در آثار ديگري، مثلاً «پايان فلسفه و رسالت تفکر» (1964) باز به مسألهي حقيقت بازگشت، هر چند به نحوي نظرش را تعديل کرد.
10- همچنين هايدگر در عبارتي مهم و با تأکيد مينويسد: «زيبايي يکي از انحاء تحقق حقيقت به عنوان ناپوشيدگي است» (هايدگر، 1385، ص 39). هر چند نه او و نه گادامر در باب نسبت ميان زيبايي و هنر بحث نميکنند، برخي عبارات آنها چنان است که گويي به همان آرمان سنتي در مورد نسبت ميان هنر و زيبايي قائلاند.
11- جهت آگاهي بيشتر در باب تلقي هايدگر و گادامر در زمينهي هدف فلسفهي راستين، نزد هايدگر هستي¬شناسي و شناخت حقيقت هستي و نزد گادامر هستيشناسي فهم ر.ک: (رهبري، 1385، صص 6-85).
12- اين نکته در «حقيقت و روش» به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است، براي آگاهي بيشتر ر.ک: (Gadamer, 2004, pp 119-125).
13- چنان که بيمل ميگويد: پيکار ميان زمين و عالم که در اثر هنري به نمايش گذاشته مي¬شود، همان جدال مستوري و نامستوري است که همچنان ادامه دارد (بيمل، 1387، ص 149).
14- در «حقيقت و روش» نيز بر اين نکته تأکيد مي کند. به عنوان مثال ر.ک: (Gadamer, 2004, p 45).
منابع
1- بيمل، والتر، (1387)، بررسي روشنگرانه انديشه هاي مارتين هايدگر، ترجمهي بيژن عبدالکريمي، تهران، انتشارات سروش، چاپ دوم.
2- خاتمي، محمود، (1386)، مدخل فلسفه غربي معاصر، تهران، نشر علم.
3- رهبري، مهدي، (1385)، هرمنوتيک و سياست: مروري بر نتايج هرمنوتيک فلسفي هانس گئورگ گادامر، تهران، انتشارات کوير.
4- کانت، ايمانوئل، (1377)، نقد قوهي حکم، ترجمهی عبدالکريم رشيديان، تهران، نشر ني.
5- کوزنز هوي، ديويد، (1371)، حلقه انتقادي (ادبيات، تاريخ و هرمنوتيک)، ترجمهي مراد فرهادپور، تهران، انتشارات گيل با همکاري انتشارات روشنگران.
6- گادامر، هانس گئورگ، (1385)، زيبايي شناسي و هرمنوتيک، ترجمهي مجيد اخگر در: کتاب ماه هنر، مهر و آبان، صص 42-36
7- هايدگر، مارتين، (1385)، سرآغاز کار هنري، ترجمهي ضياء شهابي، تهران، انتشارات هرمس، چاپ سوم.
8- واينسهايمر، جوئل، (1381)، هرمنوتيک فلسفي و نظريه ادبي، ترجمهی مسعود عليا، تهران، انتشارات ققنوس.
9- يانگ، جوليان، (1387)، فلسفه هنر هايدگر، ترجمهي امير مازيار، تهران، انتشارات گام نو.
10- Gadamer, Hans-Georg, (1976), Aesthetics and Hermeneutics, in: Philosophical hermeneutics (1964), Trans. And edit. By David E. Ling, California, University of California Press, pp. 95-104.
11- ---------------------------, (2004), Truth and Method, Trans. and Translation revised by Joel Weinsheimer and Donald G. Marshall, London and New York, Continuum.
12- Guignon, Charles, (2003), Meaning in the work of art: A Hermeneutic Perspective, in: Midwest Stuadied in Philosophy, XXII, PP. 25-44.
13- Lawn, Chris, (2007), Gadamer: A Guide for the Perplexed, London, Continuum, Second published.
14- Scheibler, Ingrid, (2001), Art as Festival in Heidegger and Gadamer, in: Intentional Journal of Philosophical Studies, Vol. 9 (2), pp. 151-175
15- Weinsheimer, Joel, (1985), Gadamer's Hermeneutics: A reading of Truth and Method, New Haven and London, Yal University Press.
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است