کد خبر: 3899
تاریخ انتشار: 3 شهریور 1395 - 12:13
علیرضا مکی

فراتاب گروه بین الملل: اروپا در پی بحران مهاجرت ناشی از بی ثباتی های چند سال اخیر در خاورمیانه مدتی است که  دچار مشکلات امنیتی و حملات تروریستی شده و بار دیگر نشان داده که به تنهایی قادر به رفع و حل و فصل معضلات امنیتی خود نیست . در این میان فرانسه با داشتن بیشترین سهم از حجم حملات تروریستی رخ داده در اروپا در طول دو سال گذشته نشان داده که این کشوراز نظر امنیتی بیش از سایر دولتهای اروپایی تبدیل به آماج و هدف بنیاد گرایان مسلمانی است که ریشه در خاورمیانه دارند. این مسئله در کنار این واقعیت که ارتش فرانسه بزرگترین نیروی نظامی اروپایی را در اختیار دارد و به طور سنتی از حامیان و در واقع بانی طرح استقلال امنیتی و سیاسی اروپا از ایالات متحده می باشد نشان از این دارد نظام امنیت ملی و فرهنگ استراتژیک این دولت اروپایی دارای مشکلات عظیمی است که لزوما ربطی به بعد سخت افزاری این نظام ندارد و بیشتر مربوط به بعد نرم افزاری یا نظام بروکراتیک تامین امنیت ملی و سیستمهای تامین و تحلیل اطلاعات این دولت مربوط می باشد  . حالا فرانسه به عنوان بزرگترین قدرت نظامی اروپا ( بدون احتساب بریتانیا) که چند سالی است در امور خاورمیانه ,شمال افریقا و غرب و مرکز آفریقا به لحاظ امنیتی و نظامی درگیر فعالیتهای نظامی و امنیتی به منظور تامین امنیت مرزهای اروپا و یا با هدف تامین و گسترش صلح در نقاطی در عمق قاره افریقا شده نمیتواند از بروز حملات تروریستی  با توالیهای زمانی کوتاه در خاک اصلی خود  جلوگیری نماید . در این نوشتار سعی داریم بحران امنیتی در اروپا را به طور عام و فرانسه را به طور خاص بررسی نماییم.

 

تاریخچه ارتش اروپایی؛ فرانسه خواهان رهبری

اروپای بعد از فروپاشی شوروی به لحاظ اقتدار اخلاقی در عرصه های حقوق بشر و دموکراسی  شاید بتوان گفت سرامد تمام سازمانهای منطقه ای و بین المللی بود.این مسئله بیشتر ناشی از این واقعیت بود که  توانسته بود در تمام طول مدت جنگ سرد نه تنها صلح, ثبات و امنیت را میان اعضا اروپایی خود به صورت فراگیری حفظ نماید, که علاوه بر آن موفق به ارتقا مولفه های اقتصادی, سیاسی و حقوق بشری و دمکراتیک در میان اعضا خود شده بود. در این میان ایالات متحده در طول جنگ سرد  با قبول هزینه های تامین و استقرار امنیت چه در داخل مرزهای اروپا و چه در مواجه با خطرات خارجی این فرصت را در اختیار اروپا قرار داد که با کاهش هزینه های امنیتی خود منابع مالی و اقتصادی کم یاب خود را که در فردای پس از جنگ دوم به شدت تحلیل رفته بود صرفه جویی نموده و در زیر ساختهای اقتصادی و اجنماعی خود سرمایه گذاری نمایند . این مسئله برای مدتی طولانی تا زمان فروپاشی شوروی و شعله ور شدن جنگهای بالکان اروپا را از توجه به  وضعیت ضعیف امنیت نظامی خود در یک قالب اروپایی مستقل از تواناییهای ناتو نشات گرفته از تواناییهای نظامی ایالات متحده بازداشته بود .تنها پس از نبردهای بالکان و به دست گرفتن فرماندهی این نبرد در داخل مرزهای اروپایی توسط ایالات متحده بود که این نهاد منطقه ای متوجه ضعفهای عمده امنیتی و نظامی خود در مواجهه با بحرانهای مبتلا به اروپا در دوران پسا شوروی شد . البته از مدتها قبل فرانسویها  میل به تشکیل ارتشی اروپایی رااعلام نموده بودند و خواهان مشارکت برابر اروپا و ایالات متحده در فرماندهی نیروهای متحد در اروپا شده بودندو چون به پاسخ مورد نظر خود نرسیده بودند از فرماندهی مرکزی ناتو در اروپا خارج شدند و تنها در ساختار سیاسی ناتو باقی مانده بودند هرچند بعدها با به قدرت رسیدن سارکوزی پاریس بار دیگر به ساختار فرماندهی نظامی ناتو پیوست و همکاریهای دوجانبه نظامی با ایالات متحده را در قالب ناتو از سر گرفت . ,اما فرانسویها همواره به دنبال تشکیل یک ارتش تمام اروپایی و تبدیل اروپا به یک قطب ژئوپلیتیک سوم بودند . پس از فروپاشی شوروی با این که همگان به این ضعف امنیتی اروپایی پی برده بودند اما به دلیل از میان رفتن تهدید شرق با کاهش بودجه های نظامی و دستگاههای اطلاعاتی عملا اروپا توان اثر گذاری امنیتی خود در جهان پیچیده پس از فروپاشی شوروی را از دست داد. این مسئله مخصوصا پس از مخالفت فرانسه و آلمان با عملیات نظامی  در عراق در سال 2003 اهمیت خود را نشان داد که بدون توان مخالفت موثر با اقدامات ایالات متحده در عراق تنها نظاره گر دو قطبی شدن اروپا بر سر عملیات نظامی ایالات متحده و انگلستان در عراق بودند.

شاید اولین حرکات در زمینه تشکیل نیروی واکنش سریع اروپایی در  نشست سن مالو و توسط سران وقت دولتهای انگلستان و فراسنه شکل گرفت که معروف به اعلامیه سن مالو شد و هدف از آن تشکیل یک نیروی ضربت اروپایی به استعداد  60000 – 100000 نفر هست که در کنفرانس هلسینیکی (1999) کنفرانس وزرای دفاع اروپایی 2001 و 2002 و مورد تایید قرار گرفت تا با بهبود آمادگی نظامی دولتهای اروپایی و بهبود قابلیتهای سخت افزاری و نرم افزاری این کشورها آمادگی اتحادیه اروپایی برای مقابله و استقرار سریع در مناطق دارای ارزش استراتژیگ برای اتحادیه اروپایی را که از حوزه عمل ناتو خارج می باشد بهبود بخشد . علاوه بر این در سال 2004 اتحادیه اروپا موافقت به تشکیل 13 گروه رزمی تاکتیکی ضربتی نمود که در همکاری و مشارکت با نیروی استقرار سریع ناتو بتواند با موفقیت ماموریتهای محوله مخصوصا در داخل حوزه اروپایی را به سرانجام برساند . نکته مهمی که در این میان مطرح هست این است که انگلستان با تقویت بیش از اندازه این نیروها به عنوان جایگزین پیمان دفاعی ناتو مخالف است که شاید دلیل اساسی این مسئله ناشی از روابط خاص انگلستان با ایالات متحده و همچنین رقابتهای سیاسی میان لندن با بروکسل و پاریس میباشد .از سوی دیگر تشکیل نیروی واکنس سریع ناتو که در نشست سال 2002 ناتو تصویب شد عملا منابع مورد نیاز نیروی مشترک اروپایی را به استخدام خود دراورده و سبب شده تا کنون نیروی مستقل اروپایی تشکیل نشود و فقط در این میان دولتهای اصلی اروپایی دست به تقویت توان نظامی خود بزنند .

نکته مهمی که باید به خاطر داشت این است که در اروپا به ترتیب فرانسه انگلستان و آلمان بزرگترین ارتشهای اروپایی عضو ناتو را دارند و این مسئله این باور را در میان سیاست مداران فرانسوی تقویت کرده است که رهبری تشکیل هر گونه ارتش اروپایی صرفا باید بر عهده فرانسه بوده و انگلستان به دلیل روابط خاص آن با ایالات متحده خارج از این حیطه قرار گرفته و آلمان به دلیل قدرت اقتصادی تکنولوژیک خود و نیز کیفیت اموزشهای نظامی نقشی مشاوره ای در تشکیل این ارتش ایفا نماید .درواقع فرانسه و آلمان با تقسیم وظیقه میان خود سعی در ایجاد دو گانگی در رهبری سیاسی – امنیتی  به رهبری فرانسه و سیاسی – اقتصادی به رهبری آلمان را داشتند. بحث تشکیل ارتش اروپایی مخصوصا پس از تصویب قانون اساسی اروپایی و مشخص شدن جایگاه سیاست خارجی و امنیتی اروپایی در چند سال گذشته جدی تر شده واما اروپاییها همچنان  موفق به تشکیل نیروی واکنش سریع اروپایی کوچکی به منظور پاسخگویی به بحرانهای امنیتی نظیر بحران بالکان در کوتاهترین زمان ممکن در حوزه امنیتی اروپا نشدند .

در هر حال با وجود بحث و بررسیهای بسیاری که پیرامون ارتش اروپایی صورت گرفته امروزه کمتر موفقیتی اروپا در این زمینه کسب نموده که سبب شده این نهاد منطقه ای از ضعفی استراتژیک در برابر تحولات مناطق پیرامونی خود در خاورمیانه ،شمال آفریقا و بالکان رنج میبرد . این مسئله اروپا را در ماجرای اوکراین و جنگ گرجستان وادار به انفعال نمود وسبب شد با تقسیم کاری با ایالات متحده اروپا با محوریت فرانسه و آلمان  نقش رهبری تعاملات دیپلماتیک و ایالات متحده رهبری تعاملات امنیتی با این دو بحران را بر عهده بگیرند که نتیجه این تعاملات موافقت نامه مینسک در مورد اوکراین شد که با نقض دائمی آن از سوی دو طرف عملا  کارکرد خود را از دست داده و در مورد گرجستان عملا به جدا شدن دو بخش این کشور و پیوستن این دو بخش به فدراسیون روسیه شده است . این تحولات مقامات اروپایی را به این نتیجه رسانده که تشکیل ارتشی مستقل از ناتو برای تضمین و تعمیق امنیت و همکاری در اروپا و تثبیت نهادهای اروپایی لازم و ضروری است . موتور متحرک طرح این مسئله نیز عمدتا دوکشور آلمان و فرانسه هستنند که البته با حمایتهای پارلمان اروپا و شخص یان کلود یونکر و صدراعظم آلمان   مواجه شده است .اما مسئله این است که تشکیل چنین نیرویی نیازمند به منابع سنگین مالی و نیز مدت زمانی معقول برای هماهنگی های ستادی و نیز مباحتث پیرامون ساختار و قواعد نهادی چنین ارتش اروپایی می باشد که تا کنون اروپا از عهده انجام چنین وظیفه ای بر نیامده مخصوصا که دولتهای شرق اروپایی دید مثبتی به تضعیف ویا رقابت با نهاد امنیتی ناتو در شرق اروپا ندارند .

فرانسه؛ بیش فعال در خاورمیانه و شمال افریقا

فرانسه در فردای جنگ دوم جهانی  همواره به دنبال نقشی ممتاز  در امور امنیتی اروپا برای خود بوده و از این نظر همواره در رقابتی تنگاتنک با انگلستان قرار داشتند و در این زمینه سعی بر این بوده است که آلمان را در جانب خود نگه دارند. فارغ از موفقیت یا شکست این برنامه چنین سیاست خارجی فعالانه ای برای فرانسه  متضمن هزینه های بسیار زیادی بوده و نتیجه آن هم معمولا کمتر در راستا منافع فرانسه بوده . در دوران پس از فروپاشی شوروی دخالت فرانسه در ماموریتهای صلح بانی سازمان ملل در افریقا بالکان و خاورمیانه معمولا کمتر نتایح موفقیت امیز داشته .اما با شروع نبرد جهانی علیه تروریسم در فردای پس از 11 سپتامبر فرانسه به نقش و دامنه مسئولیتهای امنیتی خود در خارج از اروپا افزوود که شاید اولین مورد آن دخالت در بحران ساحل عاج تحت حمایت سازمان ملل در سال 2003 میبود . با روی کار امدند نیکلا سارکوزی اتلانتیک گرا از راست میانه این روند مسیر رو به رشدی را به خود گرفت که در نهایت به مداخله نظامی اروپا به رهبری فرانسه در لیبی منجر شد .نکته مهم در مورد این بحران این است که در طی این بحران که بازیگران اروپایی بسیاری از جمله فرانسه ( به عنوان رهبر ایئتلاف) ایتالیا انگلستان و هلند و مخالفت آلمان در آن به منظور حمایت از مخالفات قذافی شرکت نموده بودند نکته بسیار مهمی را مشخص ساخت که  ارتشهای اروپایی بدون استفاده از منابع و داراییهای نظامی ناتو و نقش مشاوره و حمایت ایالات متحده قادر به حل و فصل یک بحران بزرگ و پیچیده مانند مسئله لیبی نخواهند بود. در واقع از زمانی که جنگنده های اروپایی بر علیه اهداف قذافی به پرواز در امدند کمبود اطلاعات از تحرکات و مواضع نیروهای قذافی کمبود و ناکافی بودن موشکهای کروز به منظور هدف قرار دادن پایگاهها ی فرماندهی و سیستم کنترل و فرماندهی ارتش قذافی کم بودن تعداد تانکرهای سوخترسان و ... اروپا را وادار به درخواست کمک از ایالات متحده نمود و این درخواست با اعزام تانکرهای سوخت رسان و هواپیماهای اواکس از سوی ناتو به عملیات لیبی پاسخ داده شد . و از طرقی دیگر ایالات متحده ناوگانن ششم خود مستقر در مدیترانه را مامور حمایت از عملیات علیه قذافی نمود .

علیرغم تجربه نه چندان موفق فرانسه در عملیات لیبیی اما روز به روز بر حجم و تعداد عملیاتهای نظامی و حفظ صلح فرانسه در طول سالهای گذشته  در قاره افریقا افزوده شد و از جلمه در مبارزه با شورشیان اسلامگرا وابسته به القاعده در شمال افریقا در سال 2013 و نیز دخالت در بحران ریاست جمهوری افریقای مرکزی   در سال 2014 و نیز حمایت از مخالفان دولت اسد در سوریه و در ادامه حمایت از برنامه مبارزه با تروریسم ایالات متحده در سوریه با اعزام ناو هواپیمابر شارل دوگل به مدیترانه و خلیج فارس .

همانطور که میبینیم حجم و تعداد ماموریتهای نظامی  خارجی دولت فرانسه در طول سالهای گذشته و مخوصا از ابتدای قرن بیست و یکم رو به افزایش بوده و این مسئله مربوط به دولتی خاص از حزبی خاص نمی‌باشد .در واقع این مسئله ناشی از این واقعیت می باشد که دولت فرانسه تواناییها ومنافع خود را نه درقالب یک قدرت منطقه ای اروپایی بلکه در قالب یک قدرت جهانی به تصویر میکشد که منافع آن نه تنها در اروپا بلکه در سراسر جهان و مخوصصا حوزه های نزدیک به اروپا که از نظر ژئوپلیتیک برای اروپا و منافع آن دارای ارزش حیاتی می باشند پراکنده است و در این راستا سعی در متحد سازی اروپا زیر پرچم نهادهای اروپایی و با هدایت سیاسی پاریس و برخی متحدین نزدیکش می باشد .

فرانسه؛ بی کفایت در داخل

اما به راستی چه شده که فرانسه به عنوان بزرگترین ارتش اروپایی و دارای بزرگترین نیروی زمینی در اروپا  و بیشترین مداخلات خارجی و عملیاتعای حفظ صلح در نقاط حساس جهان توانایی حفظ و تامین امنیت داخلی این کشور را نداشته باشد .؟برای پاسخ به این مسئله نگارنده معتقد است که باید این موضوع را از دو وجه نگاه کرد . وجه اول فرهنگ استراتژیک ملی فرانسه به عنوان شکل دهنده فضای فکری سیاست مداران و تصمیم گیران و همچنین شکل دهنده تصویر ذهنی تصمیم گیران فرانسوی از جهان پیرامون خود و دوم ماهیت نامتقارن و پیچیده و به شدت متحول تهدیدات تروریستی پیش روی اروپا به طور عام و فرانسه به صورت خاص.

در نگاه به وجه اول این موضوع شاید بی ارتباط نباشد که نگاهی داشته باشیم به تاریخ 3 نبرد عمده ای که در آن فرانسه از حریف قدرتمند شمالی خود شکست خورد و بخشهایی از سرزمین یا حتی کل سرزمین خود را به حریف واگذار کرد . در واقع در سه جنگ 1870 ا،1914 و 1941 با امپراطوری آلمان ؛ ارتش فرانسه در ابتدای نبرد بزرگترین ارتش زمینی اروپا را در اختیار داشت اما در هر سه نبرد فرانسه از رقیب شمالی خود شکست خورده و به ترتیب به منجر به از دست دادن بخشهایی از سرزمین ملی ،ادامه نبرد در داخل خاک اصلی سرزمین ملی و یا تن دادن به اشغال کامل سرزمین  منجر شده است که بدون وجود کمکهای نیروهای متحد هیج گاه نمیتوانست شرایط را به صورت قبل از اغاز جنگ دربیارود . این مسئله زمانی مهم تر میشود که به یاد داشته باشیم مخصوصا در زمان اخرین جنگ جهانی ارتش فرانسه بر روی کاغذ از هر نظر بر ارتش المان برتری داشته و قائدتا ارتش فرانسه نباید در عرض کمتر از چند ماه کاملا مضمحل میشد . این شکستهای متوالی در جنگ با یک دشمن واحد و در زمانهای مختلف یک مسئله مهم را در مورد فرانسه به ما می گوید که دستگاه و نظام امنیت ملی این کشور از منظر سخت افزاری در مواجهه با تهدیدات دچار نقصان نیست بلکه عمده مشکلات فرانسه در ساختار نرم افزاری و در واقع ساخت نظام فکری این کشور در مواجهه با تهدیدات مشخص و قریب الوقوع می‌باشد . نکته ای که شاید برای تصمیم گیران ما هم مهم باشد که به یاد داشته باشنداین است که داشتن قدرت اتش همیشه برای رسیدن به اهداف و علایق امنیت ملی کافی نیست بلکه داشتن دست برتر در زمینه فرهنگ استراتژیک یک کشور به عنوان نرم افزار مدیریت امنیت ملی از اهمیت بیشتری برخوردار هست مخصوصا در جهان به شدت پیچیده ،باز و در جهانی شده امروز که توان کنترل و تحلیل اطلاعات بسیار پرهزینه زمانبر و به شدت نفوذ پذیر شده است. درواقع شکست اصلی فرانسه در این سه جنگ پیش گفته شکست در تامین و تحلیل صحیح و به موقع اطلاعات برای جلوگیری از فاجعه ملی بوده که در نهایت در جنگ دوم جهانی به اشغال کامل این کشور منجر شد .اما این مسئله تنها مشکل فرانسه در فرهنگ استراتژیک قرن بیستم فرانسه نبود ،مشکلات دیگری نیز در ساختار امنیت ملی این کشور به چشم میخورد ،مورادی مانند عدم درک صحیح از تحولات تکنولوژیک  عدم درک صحیح از تغییرات توازن قدرت در اروپا و و انقلابهای متعدد و ظهور ایدئولوژیهای متعدد و جایگزین در ساختار نظام تصمیم گیری این کشور و  نخوت و غرور دولت فرانسه نسبت به سایر دولتهای اروپایی مانع از شکل گیری یک ایده ملی صحیح ددر این کشور بزرگ اروپایی شد و در نتیجه  عدم تحلیل صحیح از وقایع پیرامون همواره در حالت شوک و غافلگیری با دشمن اصلی خود رو به رو شده است . در دوران جنگ سرد و مخصوصا در دوران معروف به استعمار زدایی نیز دولت فرانسه از چنین مشکلاتی رنج میبرد و مقایسه واکنش دولتهای انگلستان و فرانسه به مسئله استعمار زدایی بسیار جالب توجه هست . در این دوره در حالی که انگلستان با زیرکی متوجه هزینه تلاش برای حفظ مستعمرات اسیایی و عربی خود میشود این کشورها را مستقل اعلام میکند و تنها در چهارچوب سازمان مشترک المنافع انها را همچنان به خود متصل نکه میدارد در حالی که فرانسه همچنان نا امیدانه به جنگ در الجزایر و همچنین در هندو چین دست میزند.

در دوران مبارزه با تروریسم نیز این مشکلات در فرهنگ استراتژیک این کشور در برابر تهدیدات رو در روی فرانسه و اروپا به جشم میخورد . در واقع فرانسوی ها در تضاد با جمعیت عظیم مسلمان این کشور که بسیاری از انها مهاجران نسل دو یا سه می باشند توجهی به معضلات و مشکلات  آن دسته از مسلمانان غیر سکولاری که در داخل جامعه طرد شده به حساب می ایند ندارد و از طرف دیگر سیاست خارجی این کشور در منطقه خاورمیانه به عنوان خاستگاه بخش بزرگی از جمعیت مهاجران ان کشور نمیتواند ضامن مطلوبیتهای سیاسی و امنیتی برای این کشور باشد . در واقع دولت فرانسه هنوز متوجه  موقعیت پارادوکسیکال خود به عنوان نماد هویت لایسیسته غربی و مرکز بزرگترین جمعیت مهاجران مسلمان در اروپا نشده که خود این امر به تنهایی نیازمند مراقبتها و گسترش اقدامات امنیتی سیاسی و فرهنگی و نیز توانمند سازی اقتصادی( ونه یارانه بیکاری تعلق گرفتن) بخشهای پایین جامعه مسلمانان این کشور میباشد . از طرف دیگر فرانسه هنوز با واقعیت تروریسم همانطور که هست برخورد نکرده سعی دارد آن را صرفا در خارج از مرزها تحت تعقیب قرار دهد  در صورتی که بخش عمده ای از تلاشهای امنیتی فرانسه باید معطوف به تامین امنیت جوامع مسلمان این کشور باشد . درواقع عدم توجه به نظام امنیت ملی و تقویت و گسترش دستگاهای ه اطلاعاتی این کشور  در دو بعد سخت افزاری و نرم افزاری و با توجه به تهدیدات داخلی و خارجی تاثیرات این دو بر یکدیگر و نیز با رویکرد تحلیل و دسته بندی اطلاعات در این کشور به شدت احساس میشود . و البته این مسئله ای است که همه کشورهایی که به نوعی با معضل تروریسم رو در رو هستند به شدت به آن نیاز دارند اما بیشتر کشورهای اروپایی و مخوصا فرانسه هنوز متوجه حساسیت و ضرورت این موضوع نشده اند.

در کل به نظر میرسد که فرانسه به رغم گسترش کمی و کیفی حضور نظامی خود در مناطق اطراف اروپا هنوز به نظام جامعی برای تامین امنیت ملی خود نرسیده و فعلا سعی در این دارد که خطرات تروریستی را با کمک یا بدون کمکهای اتحادیه اروپا دور از مرزهای اروپا و سرکوب نماید امری که با تشدید بحران مهاجرت روز به روز پیچیده تر و سخت تر میشود . از طرف دیگر فرانسه بدون توجه به ضعف زیر ساختهای نرم افزاری و اصمیم گیری امنیت ملی خود تنها به فکر گسترش حضور نظامی در اقضی نقاط جهان بدون وجود طرحی مشخص در راستای تامین منافع ملی این کشور می باشد و در واقع حضور این کشور بیشتر به منطور حضور صورت میکیرد تا  هدف واقعی دیگری.

بعد دیگر ماجرا ساختار به شدت پیچیده و متحول گروههای تروریستی مانند داعش و القاعده میباشد که آن نیز خود مجالی دیگر را میطلبد.

علیرضا مکی دانشجوی کارشناسی ارشد روابط بین الملل

نظرات
آخرین اخبار