فراتاب - گروه ادبی / مانا چاوشی: , و خواستن چیست؟ آن طلب از چيست كه نه مي شود وانهادش و نه مي توان به كف اش آورد، آن كه رنج ِ هستي همه ازوست و نابودن اش نابودن ِ رنج و نابودن ِ هستي نيز، چگونه مي توان خواست و رو به بيابان ِ طلب نياوردو در امان ماند از سرزنش هاي "خار مغيلان"؟
كه گفته اند عجز از نياز است و بي نيازي ، شاهي ست،
آن "آرزو" چيست؟ كه بيدل مي فرمايد:
ترك ِ آرزو كردم ، رنج ِ هستي آسان شد
كه قرن ها بعد ، هنوز رهي معيري بگويد:
خاطر بي آرزو از رنج ِ يار آسوده است
و اما آن خواستن
آن خواستن ِ بي نشان ِ بي درمان
در كلام حضرت مولانا ست كه پرده از چرايي و چگونه گي اش مي افكند و به تمامي رخ مي نمايد؛
حق تعالی با بایزید گفت که
یا بایزید چه خواهی؟
گفت:
خواهم که نخواهم،
اُرِیْدُ اَنْ لَا اُرِیْدُ
اکنون آدمی را دو حالت بیش نیست، یا خواهد یا نخواهد.
اینکه همه نخواهد این صفت آدمی نیست.
این آنست که از خود تهی شده است و کلی نمانده است که اگر او مانده بودی آن صفت آدمیتی درو بودی که خواهد و نخواهد.
اکنون حق تعالی می خواست که او را کامل کند و شیخ تمام گرداند تا بعد از آن او را حالتی حاصل شود که آنجا دوري و فراق نگنجد،
وصل کلی باشد و اتحاد.
زیرا همه رنج ها از آن می خیزد که چیزی خواهی و آن میسر نشود.
چون نخواهی ،رنج نماند،
مردان منقسم اند و ایشان را درین طریق مراتب است،
بعضی به جهد و سعی بجایی برساند که آنچه خواهند به اندرون و اندیشه، به فعل نیاورند؛
این مقدور بشر است.
اما آنكه در اندرون دغدغه خواست و اندیشه نیاید، آن مقدور آدمی نیست، آنرا جز جذبه حق از او نبرد،
وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ
(بگوکه حق آمدوباطل رانابود ساخت- اسراء٨١)
اُدْخُلْ یَا مُؤمِنُ فِانّ نُوْرَکَ اَطَفاءَ نَاري
مؤمن چون تمام او را ایمان حقیقی باشد، او همان فعل کند که حق،
خواهی جذبۀ او باشد، خواهی جذبۀ حق
فيه مافيه / از مقاله ي ١٤١