فراتاب - گروه سینما: در جهانشناسی تصوّرگرایانه افلاطون (theory of ideal forms) نقاش تصویری از یک مصنوع میکشد، این مصنوع حاصل عمل یک صنعتگر است، این صنعتگر هم به نوبۀ خود طرحی از صورت آرمانی مصنوع مورد نظر را ساخته است. پس واقعیت زیبایی شناختی و هنری برای سوژه فاقد اصالت است.
کودکی از ابتدای تولدش به همراه مادر خود چند سال در اتاقی محبوس است. شناخت کودک از جهان خارج به واسطۀ صحبتهای مادرش حاصل میشود. کودک تصاویر جهان خارج را از طریق تلویزیون درک میکند. جهان خارج از آن سوی دیوارهای که وی را احاطه کرده است آغاز میشود.
تمثیل اتاق در واقع ذهنیت ماست که ما را احاطه کرده است. مادر همان شناخت پیشینی (a priori) و برنامههای تلویزیونی مقولاتی (category) هستند که کودک به واسطۀ آنها جهان خارج از ذهن خود را میشناسد. به بیان کانتی این مقولات در حکم فیلترهایی هستند که جریان شناخت ما را هدایت میکنند.
حالا فرض کنیم این کودک به صورتی تصادفی یا هدایتشده از این اتاق بگریزد. اکنون تکلیف واقعیت چیست؟ مهمترین نکته در اینجا مسألۀ تکامل (evolution) ذهن میباشد. مسألهای که در شعبدهبازی افلاطونی در نظر گرفته نشده است. از این جهت افلاطون تصویری ثابت از ذهن بشر (سوژه) در همۀ زمانها و مکانها به دست داده است. اصلاً مهم نیست که این تکامل ذهنی چگونه میسّر شده، مهم وقوع آن است. بنابراین ذهن آن کودک با انتقال از «جهانِ اتاق» به «جهانِ ورایِ اتاق» به شناخت تدریجی پدیدهها پرداخته و در این مسیر مرتباً تکامل مییابد.
چند دقیقۀ پیش تماشای فیلم Room را به پایان بردم. با خود گفتم چیزی در مورد آن بنویسم. فیلم یک شاهکار تمامعیار بود. ساختۀ لئونارد آبراهمسن، کارگردان یهودیِ لهستانیتبارِ زادۀ ایرلند!
اکنون بیایید بازی جدیدی راه بیندازیم! نسبت ما که از اینسوی مانیتورهای خود نشسته و «فیلم» را تماشا میکنیم با تمثیل اتاق، کودک، مادر، و تکامل ذهنیت چیست؟ اگر بخواهیم سلسلهمراتب تکامل واقعیت را مشخص کنیم باید اصالت را در وهلۀ نخست به کارگردان، بعد به کودک، بعد به مادر، بعد به تلویزیون (مانیتور مقابلمان)، و در نهایت به ادراکات خودمان اختصاص دهیم! البته این تُرّهات فلسفی خزعبلاتی بیش نیستند. فیلم به معنای واقعی «انسانی» است و همین آن را جذاب میکند!