کد خبر: 3519
تاریخ انتشار: 18 مرداد 1395 - 01:35
جلال شفیعی

فراتاب گروه اندیشه: متن را با جمله ای طلایی از کافکا می آغازم: «نوشتن خروج از صف مردگان است.» متعالي‌ترين دستاورد فرهنگ و تمدن و مدرنيته، به حد تعالي رساندن كلام بوده است و في نفسه بخودی خود،منشاء اثر نيست، اگر به غناي تفاهم و تفهم نيانجامد و از اين رويكرد مي‌توان به ارزش وجودي كلام و تفاهم وقوف حاصل كرد، از سوي ديگر حضور در جامعه‌ي سياسي طفيلي اجتناب ناپذيري دارد كه همانا تعارض منافع است و در اين گيرودار عوامل ثانويه و سوم و چندمي وارد گود شده و بر بغرنج شدگي ماجرا مي‌افزايند، به عبارت ديگر حضور فعال آدمي، به گونه‌اي كه بتواند در فرايند آن ابعاد وجودي‌اش را شكوفا كرده و در جامعه‌ي سياسي ايفاي نقش كند، در گرو، آن است كه به دنبال منافع خاص خويش بوده و باشد اما آنچه كه پيشاپيش آدمي را وادار به مشاركت در عرصه‌ي سياست مي‌كند آن است كه اما و اگرهاي ضايع شدن و يا به عكس تضمين و تأمين منافع فردي، طبقاتي، خانوادگي، قومي، مذهبي و ملي‌اش وي را بر آن مي‌دارند كه در عرصه‌ي سياست باشد و براي اينكه يقين حاصل كند كه آيا آن منافع پيشين كه ذكرشان آمد تأمين شده‌اند، يا خير، پيشتر، پرسشهايي همچون خوره به جانش افتاده‌اند و رهاي‌ا‌ش نمي‌كنند، كه به قول مك آيور، به عبارتي دقيق‌تر نوع پاسخي كه به اين پرسشها داده مي‌شوند گوياي آن است كه به قول مثل رايج و مصطلح در فرهنگ سياسي آمريكايي كه «آيا جامعه و سياست و دولت بر روال صحيحي دارد اداره مي‌شود؟»يا خير آنگونه كه در جهان توسعه نيافته‌ي سياسي، رايج است از ريل خارج شده و به سوي ويراني و نابودي پيش مي‌رود، باري براي ادراك و فهم دقيق اين پيش درآمد نسبتاً بغرنج و برآمده از تعاليم فلسفه‌ي سياسي براي فهم نقش و جايگاه روزنامه در جامعه‌ي سياسي آنچه را كه تاكنون آورديم بار ديگر بدين‌گونه مرور مي‌كنيم كه :

انسان‌ها ذاتاً موجودات اجتماعي‌اند، اجتماعي شدن، انسانها را وادار به حضور در عرصه‌ي سياست مي‌كند، حضور در جامعه‌ي سياسي ذاتاً تالي حتمي و اجتناب ناپذيرش، آن است كه تعارض منافع بروز مي‌كند، تعارض در منافع برخاسته از عضويت آدمي به ارزشهاي فردي و پتانسيلها و استعدادهاي فردي‌اش، ارزش‌هاي خانوادگي‌اش، مذهبي و قومي و زباني و مآلاً ملي‌اش است وبراي حل تعارض منافع انسانها در جامعه‌ي سياسي، بايد به كم هزينه‌ترين ابزار متوسل شوند كه همانا زبان و گفتگو و كلام است، مدرنترين ابزار براي  بيان مقاصد سياسي و با كلام سياسي، روزنامه است، در جوامع غربي به آنچه كه ما مطبوعات مي‌گوييم گفته مي‌شود press، و در زبان انگليسي فعل press به معني فشار وارد آوردن است و شأن نزول نامگذاري جرايد و نشريات و روزنامه و هفته‌نامه با واژه‌ي press آن است كه از بدو ظهور دولت مدرن در اروپاي غربي، روزنامه و جريده نيز پا به عرصه‌ي وجود گذاشت و غالباً تا نكته‌ي ديگري كه خاستگاه غناي دولت مدرن است بازگو نشود به نقش و جايگاه روزنامه در سياست پي نخواهيم برد.

همانگونه كه ذكرش آمد، از بدو برساختن و ظهور دولت مدرن و مدرنيته‌ي سياسي، در كنار نهاد سياسي دولت و حكومت، نهادهاي اجتماعي و مدني از قبيل اجتماعات، احزاب سياسي و روزنامه نيز رفته رفته شكل گرفتند و طرفه آنكه غناي دموكراسي‌هاي ليبرال در اين مكانيسم چند بعدي پيچيده است، بدين منوال در كنار ظهور دولت و حكومت در قالب جمهوري يا سلطنتي‌هاي مشروطه، تحولات اجتماعي، سياسي فرهنگي چند گانه‌اي در حال وقوع بود، از قبيل ظهور روزنامه، ايجاد احزاب سياسي، سيستم‌هاي دانشگاهي و بورژوازي و طبقه متوسط شهري كه براي انجام كارهاي‌اش ناچار از پرداخت ماليات به دولت بود و از همان بدو دولت مدرن انسان در جامعه‌ي سياسي مدرن ياد گرفت و مي‌بايست ماليات پرداخت مي‌كرد، چرا كه اساساً در آنجا دولت رانتیر نبود كه بر ثروتهاي خداداد و سرشار حاصل از معادن طلا و الماس، .... لم داده باشد، پول دولت‌ها از مالياتي كه بورژوازي و ساير طبقات مردم پرداخت مي‌كردند، تأمين و تضمين مي‌شد و از قبل اين پولها، جامعه‌ي سياسي و كشور اداره مي‌شد، دولت‌ها بايد براي اداره كردن جامعه ماليات مي‌گرفتند، مردم، بخش خصوصي، بورژوازي و تجار و بازرگانان كه نطفه‌هاي سرمايه‌داري امروز را تشكيل مي‌دادند، ناچار از پرداخت ماليات به دولت‌ها بودند چرا كه دولت‌ها خود و از خود و به طور طبيعي و خداداد مانند دولتهاي نفتي داراي ثروت سرشار نبودند و تنها راه تأمين بودجه، مالياتهايي بود كه مردم پرداخت مي‌كردند و سرانجام حلقه‌ي واسط و حلقه‌ي مفقودي اين بحث و اين مفاهيم، تعيين جايگاه روزنامه بود آنچه كه بدان press گفته مي‌شود، شهروندان، تجار، بازرگانان و در مجموع حكومت شوندگان كه ماليات پرداخت مي‌كردند، خود را محق مي‌دانستند، كه براي آنكه بفهمند كه آيا جامعه‌ي سياسي و دولت درست اداره مي‌شود و يا آنكه از ريل خارج شده است ياد گرفتند، كه اين پرسشها را طرح كرده و از دولت‌ها و دولتمردان بخواهند، به اين پرسشها جواب دهند و خود اين مكانيسم، باعث شد تا دولت دموكراتيك، پاسخگو باشد؛ پرسشهاي اساسي كه دولت را پاسخگو مي‌سازد:

  • چه كسي و چه كساني مي‌برند؟
  • كجا مي‌برند؟
  • چرا مي‌برند؟
  • چگونه مي‌برند؟
  • و چقدر مي‌برند؟

پاسخ همه‌ي اين پرسشها، نيز سرمايه‌هاي جامعه است، مردم و شهروندان و ماليات دهندگان با توجه به مالياتي كه پرداخت مي‌كردند، خود را محق دانستند كه از دولت و دولتمردان بپرسند چه كساني سرمايه‌ي جامعه را مي‌برند، اينان سرمايه‌هاي جامعه را كجا مي‌برند، چرا اينان سرمايه‌هاي جامعه را مي‌برند، و چگونه مي‌برند ...

و صد البته، بهترين ابزار براي طرح اين سوالات در عرصه‌ي عمومي همان روزنامه بود و مردم در مغرب زمين ياد گرفتند كه از طريق روزنامه، به دولت‌ها فشار وارد آورند، و در نتيجه دولت‌ها و دولتمردان از بيم آنچه كه در روزنامه‌ها عليه آنها و عملكردشان ممكن بود نشر يابد، همواره بيم داشتند و كمتر راه خطا مي‌رفتند و به عكس دولت و دموكراسي غناي بيشتري مي‌يافت و اين مكانيسم سبب شكل‌گيري همان چيزي شد كه از آن تحت عنوان «ديالوگ» و گفتگو ياد مي‌شود، يعني مردم از طريق روزنامه‌هاي آزاد موضوعات و سخن خود را به گوش دولت و دولتمردان مي‌رسانند و دولت نيز از آنجا كه قدرت و مشروعيت‌اش را از آراء مردم و مالياتي كه پرداخت مي‌كند مي‌گيرد بايد پاسخگو باشد، اما در جاي ديگري از اين جهان كه غالباً نامش كشورهاي توسعه نيافته‌ي سياسي است، سرنوشت به گونه ديگري رقم خورد، دولت‌ها، صاحب ثروت خداداد و سرشاري شدند كه امروز بدان رانت مي‌گوييم و دولت برآمده از رانت، دولت رانتیر است كه مشهورترين دولت‌هاي رانتیر، دولت‌هاي نفتي‌اند.

در سايه برخورداري از رانت، اساساً دولت‌ها، نه اجازه دادند كه ثروت هم عرض ديگري به نام تجارت و بازرگاني و بورژوازي در كنارشان شكل گيرد و نه اساساً فرهنگ و شالوده‌هاي ظهور سرمايه و تجارت وجود داشت در نتيجه، مردمان در جوامع مذكور، همواره فقير و فلك‌زده و توسعه نيافته باقي ماندند، در غرب دولت محتاج دست ماليات دهندگان بوده و هست، در شرق مردمان، محتاج جود و بخشش دولت‌اند چرا كه دولت رانتير است و ثروتهاي سرشار در اختيار دارد، در نتيجه اساساً بسترهاي جامعه شناختي و روانشناختي، فرهنگي و سياسي ظهور، روزنامه و press بوجود نيامد، و اگر امروزه مي‌بينيم كه در غالب جوامع جهان به ظاهر جرايدي روزانه منتشر مي‌شوند، در غير از ليبرال – دموكراسي‌ها اينها فقط كاغذ اخباراند و بس آن هم نه همه‌ي خبرها ، و از روح press با آن فلسفه‌ي وجودي كه ذكرش آمد تهي‌اند، كه بتوانند دولت را به چالش كشيده و از دولتمردان بخواهند پاسخگو باشند چون در شرق روزنامه را مردماني منتشر مي‌كنند كه محتاج دست دولت‌اند و دولت خداوند سرزمين است چرا كه در شرق دولت‌ها از آغاز همه چيز را تصاحب كرده‌اند از منابع زيرزميني، تا تجارت، بانكداري، نظام مدرسه و دانشگاه و جنگلها و ... و در يك كلام دولت، خداي سرزمين است، پرواضح و مبرهن است كه چنين دولتي هرگز خود را ملزم به پاسخگويي نمي‌داند.

آنچه كه از قِبَل اين مكانيسم‌ها و فرآيندهاي تاريخي پديد آمده و مي‌آيد، وارونگي ديگري بر جمع وارونگي‌هاي جامعه شرق و پيشامدرن سياسي افزود و آن را صد چندان به قهقرا مي‌برد، و آن وارونگي دردناك، استيلاي زبان «مونولوگ يا تك گفتار و تك صدا» بر زبان ديالوگ و چند گفتار و چند صدايي و مآلاً همه‌ي حوزه‌هاي اجتماعي و فرهنگي و سياسي است.

جامعه‌اي كه با زبان مونوگ سخن مي‌گويد، غالباً از همان آغاز در دوران طفوليت، ياد مي‌گيرد، كه پدر خداي كوچكي است كه بايد حرفش را اطاعت كرد، در جامعه‌ي برساخته از زبان مونولوگ یا تك صدا، آدميان از طفوليت ياد مي‌گيرند، كه بايد حرف‌شان را در مقابل صداي بزرگتر كه همانا پدر است، فرو خورند، و آن را سانسور كنند، قدري كه زمان مي‌گذرد، در مرحله‌اي بالاتر، در سن مدرسه، و كودكان مدرسه رو، اگر پيشتر تنها با يك خداي كوچك در خانه مواجه بودند اينك مي‌آموزند و به عينه مي‌بينند كه طي بيش از ده سال در مدرسه با چندين خداي متعدد ديگر كه حرفشان بايد مطاع باشد مواجه‌اند، خداياني به نام مربي و معلم كه آنان نيز، كه پرورش يافته‌ي نظام تربيتي معيوب پدر سالارانه‌اند، آموخته‌اند، كه در كلاسهاي درسي‌شان، تنها متكلم وحده باشند و شاگردانشان بايد بي‌قيد و شرط، از حرف آنها اطاعت كنند، و اينان خود نيز از حرف خداي بزرگتري كه سخن‌اش بايد مطاع باشد، اطاعت مي‌كنند، متكلم وحده‌ي قدرتمندي به نام رئيس و مدير و بالاترين قدرت، يعني نظام سياسي و حاكميت واين داستان جامعه‌اي است كه بر اساس مونولوگ و تك گفتار و تك صدا، ياد مي‌گيرد كه صرفاً شنونده و مطيع باشد و گفتن از آنِ قدرت بالاتر و قاهر است.

سانسور، سرخوردگي و ابتلاء به بيماري حذف كلامي

در كشوري و جامعه‌اي كه انسانها تحت تأثير زبان تك صدا و تك گفتار و مونولوگ زندگي مي‌كنند از بدو كودكي تا مرگ، بخش مهم و اساسي‌ سخن‌شان را يا از سر تكريم يا از سر بيم و ترس از صداي بزرگتر، پدرسالار و معلم، رئيس و شاه و حكومت، فرو مي‌بلعند و اين مكانيسم، منجر به بروز پديده‌ي بغرنج خود سانسوري مي‌شود، و خودسانسوري در جايي ديگر فوران كرده و همه چيز را به چالش مي‌كشد، قبل از هر چيز و بيش از هر چيز، خود فرد خود سانسوري شده را. و اين چالش ابتلا انسانها به عارضه‌ي فرهنگي، تمايل به حذف كلامي است، انسانها ياد مي‌گيرند، غالباً در جايي كه از حضور قدرت برتر خبري نيست كلامشان را با تكيه كلامها و واژگاني كه بيانگر حذف كلامي‌اند، بر زبان  جاري مي‌كنند و به طور دقيقتر كلام لبريز از خشونت مي‌شود و در اين خشونت كلامي، فرد متكلم به طور عيان طرف مقابلش را با كلام تحقير و سرزنش و تخريب مي‌كند و اين همان حذف كلامي است، يعني از طريق واژگان فرد مي‌كوشد، وانمود كند كه قرباني‌اش بايد حذف شود، ناديده گرفته شود و او اين عمل را از طريق تحقير و سرزنش و تخريب شخصيت نشان مي‌دهد.

آميزش سرخوردگي‌ با ايدئولوژي‌ و ظهور خشونت عريان

غالباً جوامع مبتلا به اين خشونت كلامي، در عرصه‌ي ديگري دچار تحول ديگري از نوع بد و بازدارنده و ويرانگر مي‌شوند، و آن هنگامي است كه به دلايل ديگري كه جاي طرح و بيانش در اينجا نيست، ايدئولوژي‌ها و جنبشهاي قهرآميز ظهور مي‌كنند، و آن تمايل و بيمارگونگي ميل به حذف كلامي، تغيير شكل يافته و عارضه‌ي بسيار به مراتب خطرناكتري بروز مي‌كند، تحت عنوان ميل و عطش به حذف فيزيكي ديگران، كه تاريخ معاصر لبريز از اين موارد تاريخي است كه جوامع بشري بي‌آنكه بدانند، مبتلا به اين ويروس مرگبار عطش به حذف فيزيكي ديگران شده‌اند و همديگر را در دسته‌هاي هزاران نفري نابود مي‌كنند. جنگ‌هاي قوم‌كشي و نسل ‌كشي در دهه 1990 در بالكان ميان صرب‌ها، مسلمانان و كروات‌ها كه هزاران نفر را به كام مرگ فرستاد و همچنين قتل عام‌هاي دسته‌جمعي در بروندي و رواندا كه قريب به يك ميليون كشته برجاي گذاشت نمونه‌هاي انكارناپذير مبتلا شدن جوامع بشري به ميل و عطش حذف فيزيكي ديگران است.

نقش روزنامه در تقليل بيماري حذف كلامي و حذف فيزيكي در جامعه

روزنامه به شرط وجود ديگر ابزارهاي مدنيت سياسي از قبيل احزاب سياسي مي‌تواند، بار سنگين كجروي‌ها، مفاسد و از همه مهمتر استبداد و خودكامگي را سبك كرده و از ابتلاء جامعه به آشوب ممانعت كند، وجود روزنامه‌ي آزاد محمل و ابزاري است براي آنكه اساساً سرخوردگي‌هايي هم كه بوجود مي‌آيند، بغرنج و بدخيم و بحراني نشوند، و در واقع قبل از آنكه نارضايتي‌ها از دولتمردان بغرنج و بدخيم لاينحل شوند، مجال و فرصت طرح و بيان مي‌يابند و درنتيجه، جامعه‌ي سياسي به لكنت زبان سياسي مبتلا نمي‌شود، در واقع در اثر سانسور و استيلاي مونولوگ و تك گفتار، و وادار كردن انسانها به فرو خوردن حرفشان، جامعه‌ي سياسي به لكنت زبان سياسي مبتلا شده و اين لكنت زبان سياسي است كه ميل به حذف كلامي را ايجاد مي‌كند و در مرحله‌ي بغرنج‌تري تمايل به حذف كلامي را به ميل ويرانگر حذف فيزيكي تبديل مي‌كند كه بديهي‌ترين نمونه‌هاي ميل به حذف فيزيكي تمامي جنگهاي قومي و مذهبي سراسر تاريخ را شامل مي‌شود، پيروان يك مذهب و يا افراد يك نژاد و قوم خاص، درصدد برمي‌آيند كه ديگران را حذف فيزيكي كنند، صد البته، مدتهاي مديد قبل از آنكه حذف فيزيكي تحقق يابد، آدميان در خلوت و در انظار عمومي با زباني آكنده از واژگاني كه معني حذف كلامي را مي‌دهند، سخن مي‌گويند.

اما همانگونه كه ذكرش آمد، روزنامه‌ي آزاد كه آدميان بتوانند سخن و ناگفته‌هايشان را با هم ديگر مطرح كرده و از دولتمردان و دولت انتقاد كنند، آن خشونت ويرانگر برآمده از ميل به حذف فيزيكي را به نوعي ديالوگ و گفتگوي آرام فرو كاسته و تقليل مي‌دهد.

جلال شفیعی، پژوهشگر ارشد مسائل خاورمیانه و مدرس دانشگاه

ایمیل ارتباطی با نویسنده: jalalshefiy2016@gmail.com

بازنشر این مقاله با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است

نظرات
آخرین اخبار