فراتاب – گروه بین الملل: نتایج همه پرسی بریتانیا که صبح روز جمعه منتشر گردید باعث شگفتی شد، بر اساس این نتایج بریتانیا پس از 43 سال از اتحادیه اروپا خارج میشود. در این میان تحلیلهای متفاوتی در مورد علل و تبعات آتی این خروج صورت پذیرفته که بیشتر حول محور مسائل سیاست خارجی است، لکن آنچه کمتر موردتوجه قرارگرفته است علت اصلی این مسئله یعنی افزایش روزافزون نارضایتی مردم به نهادها و عملکرد اتحادیه اروپا است. اتحادیه ای که نماد و الگوی وحدت و همگرایی محسوب میشد و با جمعیت بالغ بر 510 میلیون نفر بزرگترین بلوک اقتصادی – تجاری جهان را تشکیل میداد.
این حادثه پیروزی بزرگی برای جریانات و احزاب ضداتحادیه اروپا در این قاره محسوب میشود و ضدیت با اتحادیه بیش از هر جریانی متعلق به احزاب راست افراطی است. بطوریکه در پی این خبر تقریباً همه رهبران احزاب راست افراطی در اروپا با ابراز خوشحالی واکنش نشان داده و خواستار برگزاری همه پرسی مشابه در کشور خود شدهاند. راست افراطی به شکل ماهرانهای مفهوم" اروپا "را در مقابل "اتحادیه اروپا " قرار داده که اولی را نماد فرهنگ و هویت و ارزشهای خود میداند و دومی را یک سازمان بوروکراتیک و از بین برنده استقلال کشورهای اروپایی دانسته که جز اتلاف پول و سرمایه و افزایش جرم و جنایت چیزی به ارمغان نداشته است.
در بریتانیا نیز در فاصله زمانی 1997 تا 2010 بسیاری از رأیدهندگان بر این باور بودند که حزب کارگر در مورد ورود مهاجران به این کشور مقصر بوده و در این مورد شفاف عملنکرده است
در کشور ما اما درک صحیح و یکسانی از جریان راست افراطی اروپا وجود ندارد ، برخی آن را همان فاشیسم و نازیسم بین دو جنگ تلقی میکنند وعدهای آن را ترفند خود دولتها برای مقابله با اسلام و جریانی متحد صهیونیسم تصور میکنند و درنهایت هم تعدادی راست افراطی را با طیف راست یکی دانسته و تفاوتی بین آن و محافظهکاری قائل نمیشوند ،در حالیکه هیچیک از موارد فوق صحیح نیست . این جریان که در سه دهه اخیر رشد چشمگیری داشته برخلاف فاشیسم و نازیسم سنتی محصول رکود اقتصادی نیست و در کشورهایی مانند سوئیس و اتریش و در شرایط اقتصادی مناسب هم حائز موفقیت بوده است از سوی دیگر راست افراطی در هر کشور ماهیت یکسانی نداشته و بنا بر جمعیت مهاجر آن کشور میتواندرویکردی یهود ستیزانه، ضد کولی(روما) و یا گرایشات اسلام هراسانه را دارا باشد، همچنین به عقیده برخی پژوهشگران تأکید این احزاب بر تودهها و نفی نظام نمایندگی بیشتر به جریانات چپ شبیه است.
راست افراطی بیش از هر چیز محصول بیاعتمادی فزاینده و رشد نارضایتی به جریانات حاکم در اروپا است، این جریان به دنبال مشروعیت زدایی سیاسی و اخلاقی از نظام سیاسی مستقر و احزاب حاکم است و نخبگان وابسته بهنظام و خود آن را فاسد معرفی میکند و با این رویکرد مدعی جایگزین ساختن ارزشهای حاکم با درد مشترک مردم و تودههاست. پیپا نوریس در پژوهش خود «راست رادیکال» معتقد است مسئله عدم رضایت و بیاعتمادی به احزاب سیاسی اصلی و دموکراسی نمایندگی نقش مهمی در حمایت از احزاب راست افراطی داشته است، وی در این مطالعه به این نکته اشاره میکند که درتبین حمایت انتخاباتی از احزاب راست افراطی در بلژیک، فرانسه، دانمارک و هلند نسبت به دیگر کشورهای اروپای غربی نظریه رأی اعتراضی و بیاعتمادی مهمتر بوده است.
در بریتانیا نیز در فاصله زمانی 1997 تا 2010 بسیاری از رأیدهندگان بر این باور بودند که حزب کارگر در مورد ورود مهاجران به این کشور مقصر بوده و در این مورد شفاف عملنکرده است. این وضعیت در دیگر کشورهای اروپایی نیز به چشم میخورد. بطوریکه حدود 75 درصد مردم نسبت به احزاب سیاسی حاکم ابراز بیاعتمادی کردند و 60 درصد نیز از عملکرد دولت خود ناراضی بودهاند درعینحال حدود 50 تا 60 درصد نیز نسبت به عملکرد پارلمان کشور خود رضایتی نداشتند. امری که موردتوجه احزاب موسوم به راست افراطی قرارگرفته است و باعث شده این احزاب جایگاه ضد ساختاری درون نظام سیاسی کشورها پیدا نموده و آرای ناراضیان از سیاستهای احزاب سنتی حاکم را به خود اختصاص دهد. راست افراطی در غیاب آلترناتیو مناسب از سوی جریان چپ و وجود فساد و معاملههای سیاسی سیاستمدارن حاکم، خود را صدای اکثریت خاموش مردم اروپا میداند که ناامید از چپ و راست سنتی به دنبال راهحل سوم میگردند. لذا با گرایشات پوپولیستی و بیگانهستیز مهاجران و خارجیها را منشأ مشکلات دانسته و سیاستمداران حاکم را به پیروی از بروکسل و از بین بردن استقلال کشور متهم میکنند. بسیاری از حامیان این جریان رو به رشد را جوانان و طبقات متوسط تشکیل میدهند و از سویی دیگر و در کمال شگفتی جمع کثیری از طبقه کارگر که انتظار میرود بر اساس سنت حامی احزاب چپ اروپا باشد از راست افراطی حمایت میکنند.
در واقع آنانی که بازندگان روند جهانیشدن خوانده میشوند و فرهنگ و هویت ملی خود را از سوی مهاجران مورد تهدید میبینند در درجه اول سیاستمداران حاکم و اتحادیه اروپایی را مسئول این وضعیت میدانند و به عقیده آنان اتحادیه اروپا یعنی هرز دادن پول، کنترل ضعیف بر مرزها، نابودی هویت فرهنگی، بروکراسی و جرائم بیشتر. نتایج همه پرسی روز جمعه صدای این اکثریت خاموش و ناراضی از جریان اصلی بود که لزوماً دارای عقاید نژادپرستانه یا رادیکال فاشیستی نیستند و تنها برای ابراز نارضایتی خود از عملکرد سیاستمداران حاکم و نهادهای آن از خروج بریتانیا (برکزیت)حمایت کردند.
از طرفی نباید این نکته را فراموش کرد که احزاب جریان اصلی اروپا در هر انتخاباتی که خطر پیروزی راست افراطی وجود داشته به ائتلافی سیاسی دستزدهاند تا مانع پیروزی آنها شوند از جمله در فرانسه هنگامیکه ژان ماری لوپن از حزب راست افراطی جبهه ملی و ژاک شیراک از راست میانه به دور دوم راه پیدا کردند تمامی احزاب و جریانات چپ فرانسه از هوادارن خود خواستند تا به حمایت شیراک برخیزند، امری که مشابه آن در انتخابات ناحیهای 2015 فرانسه هم تکرار شد و جملگی جریانها با اتحاد توانستند مانع موفقیت راست افراطی شوند، اما نکته مهم اینجاست که این امر خود بهمانند مُسکنی موقت خطر راست افراطی را رفع میکند ولی در عمل به مردم ناراضی ثابت مینماید که احزاب سنتی همگی از سوسیالیست و محافظهکار و کمونیست جملگی دست در یککاسه دارند و هدفشان جلوگیری از به قدرت رسیدن آنان است، امری که نهایتاً مردم را قانع خواهد کرد اگر به دنبال تغییر و تحول واقعی هستند باید به جریان سوم یعنی راست افراطی فکر کنند.
ولادیمیر پوتین رئیسجمهور روسیه پتانسیل این جریان را بهخوبی درک کرده و به حمایت از آنها پرداخته است، بطوریکه راست افراطی که انتظار میرفت در بحران اوکراین به حمایت از جریانهای نئونازی اوکراین بپردازد برعکس از روسیه حمایت نمود
از سویی این جریان به شکل هوشمندانه ای از اسلاف خود فاصله گرفته و با طرد نازیسم و فاشیسم آن را برچسبی میداند که سیاستمداران حاکم به آنها زدهاند. مسلماً این احزاب واژههایی چون "راست افراطی" و " پوپولیست" را تهمتی نادرست دانسته و خود را در جایگاهی ماورای طیف چپ و راست سنتی میدانند. در نام و عنوان این احزاب نیز اغلب استفاده از واژههایی مشتق از "مردم"و "ملت" به چشم میخورد . از سوی دیگر این جریان معتقد به ناکارآمدی دمکراسی نمایندگی بوده و خواهان توسل به همه پرسی در امور مختلف است. سیل ورود کمسابقه مهاجران به اروپا در سالهای اخیر و ترس از بین رفتن مرزها و بالطبع آن هویت و فرهنگ نزد مردم اروپا فضای مناسبی را برای این جریان فراهم نمود. از سویی نیز ولادیمیر پوتین رئیسجمهور روسیه پتانسیل این جریان را بهخوبی درک کرده و به حمایت از آنها پرداخته است، بطوریکه راست افراطی که انتظار میرفت در بحران اوکراین به حمایت از جریانهای نئونازی اوکراین بپردازد برعکس از روسیه حمایت نمود و بار دیگر ثابت کرد نمیتوان با معیارهای قرن بیستم وضعیت سیاسی اروپا را پیشبینی نمود. در بریتانیا نیز این جریان که در قالب حزب "استقلال بریتانیا" به رهبری نایجل فاراژ بوده است پیروز واقعی میدان بوده و به نظر میرسد نتیجه این همه پرسی و خروج بریتانیا باعث تقویت بیشازپیش موضع احزاب راست افراطی در کشورهای اروپایی خواهد شد و آنان را به مقابله بیشتر با اتحادیه تشویق خواهد نمود.
کارشناس ارشد مطالعات اروپا و دانشجوی دکتری جغرافیای سیاسی دانشگاه تهران