مرگ و احیای چه کسانی در «بازی و تاج و تخت» مهم است چه کسانی نه! | فراتاب
کد خبر: 1530
تاریخ انتشار: 17 اردیبهشت 1395 - 03:30
مورین رایان منتقد اصلی بخش تلویزیون ورایتی، در مطلبی که در ادامه می‌خوانید به بررسی کشتن و زنده کردن شخصیت‌ها در سریال‌های بزرگ می‌پردازد. این مطلب حاوی اسپویلر است و در آن از سریال‌های روز (و مخصوصا «بازی تاج وتخت») صحبت می‌شود، پس مواظب باشید!

به گزارش اتاق خبر به نقل از ورایتی، باید به جان اسنو و «بازی تاج و تخت» هم به خاطر پیوستن به جمع تبریک گفت؛ جمعی که سریال «سوپرنچرال» سال‌هاست به آن شکل داده است. دارم به جمع «ما یکی از شخصیت‌های اصلی‌مان را کشتیم، اما نه صبر کنید! او را نکشتیم!» اشاره می‌کنم.
این پدیده‌ای است که دارد بیشتر و بیشتر در سریال‌های بزرگ و محبوب دیده می‌شود. وقتی بافی سامرز در سریال «بافی قاتل خون‌آشام‌ها» از مرگ بازگشت، این نوع حرکت‌ها به هیچ وجه شناخته شده نبود. بازگشت از مرگ در سریال‌های مهم روز اتفاق نمی‌افتاد و مثلا کسی انتظارش را نداشت که خانم لاندرینگام به عنوان یک زامبی به «بال غربی» بازگردد. نکته اینجاست که چیزی که در گذشته یک حرکت حاشیه‌ای بود، حالا به یکی از رخدادهای عادی تلویزیون تبدیل شده، اما همه نمی‌دانند چطور باید به درستی از شوک انجام چنین کاری استفاده کنند.


اولا اینکه این کار به هیچ وجه اصیل و اوریجینال نیست چون سریال‌های احساسی و لوس آن را در قالب برنامه‌های روزانه‌شان انجام می‌دهند. اما اگر بازگشت به زندگی طوری اجرا شود که مخاطب علاقه بیشتری نسبت به مشکلات و کارهای شخصیت پیدا کند، عالی می‌شود. بهترین مثال این می‌تواند مرگ شخصیت دین در پایان فصل سوم «سوپرنچرال» و احیای او در فصل چهارم توسط فرشته‌ای به نام کاستیل باشد. اما از سوی دیگر اگر «مرگ» منجر به هرج‌و‌مرجی از حدس و گمان رسانه‌ای شود و بیشتر خسته‌کننده باشد، چندان عالی نیست.
راستش خیلی طولانی است که بخواهیم اینجا به آن بپردازیم، اما سریال‌های زیادی این کار را انجام داده‌اند: «سوپرنچرال» تا حدی شخصیت‌های مختلف را کشته که واقعا باید به آن‌ها برگ منگنه داد (در پنجمین بازگشت شما از مرگ، می‌توانید یک لاته مجانی دریافت کنید!). بازگشت از زندگی پس از مرگ چیزی است که می‌توان آن را در همه چیز از «پنی درِدفول» گرفته تا «داستان ترسناک آمریکایی» مشاهده کرد. در حقیقت، این حرکت آشنا چیزی است که باعث می‌شود این ژانر از تلویزیون تا این حد اعتیادآور و ضروری باشد؛ به ما اجازه می‌دهد احساسات‌مان درباره مرگ، فقدان و اندوه را درک کنیم، آن هم بدون اینکه ضرورتا مجبور باشیم یک شخصیت محبوب را از داستان حذف کنیم. چه درباره ژانر وحشت، فراطبیعی و چه درباره ژانر فانتزی یا علمی‌تخیلی صحبت کنیم، شخصا همیشه سرگرمی مختص ژانر را به عنوان مکانی توصیف می‌کنم که مرگ در آن ضرورتا به معنی پایان نیست؛ می‌تواند آغازی برای یک روز خیلی بد باشد.


«بازی تاج و تخت» ما را مجبور کرد یک سال درباره سرنوشت جان اسنو حدس و گمان بزنیم که بیشتر به نظر شبیه یک دهه بود. من هفته پیش به شوخی گفتم اگر اپلیکیشنی باشد که نام «جان اسنو» را از تمام حساب‌های رسانه اجتماعی‌ام پاک کند پایش پول خواهم داد، اما خیلی هم شوخی نمی‌کردم. در توضیح باید بگویم که کشتن جان اسنو برای «بازی تاج و تخت» اشتباه نبود؛ این سریال مسلما سال‌ها پیش کاری کرد بینندگانش با این مسئله کنار بیایند که شخصیت‌های خوش‌نیت هم ممکن است به شیوه‌ای بی‌رحمانه و نابهنگام با مرگ روبه‌رو شوند. اپیزود دوم از فصل جدید این سریال یعنی «خانه» هم اپیزودی بود که در آن سگ‌های شکارچی یک نوزاد را خارج از تصویر از هم می‌درند، بنابراین این سریالی است که در همین محدوده کار می‌کند. راستش را بگوییم، اگر کسی به شرافت و صحت اخلاقی جان اسنو چاقو نخورده بود عجیب می‌شد.
این سریال در بازگرداندن او هم اشتباه نکرد؛ «بازی تاج و تخت» از پیش مشخص کرده بود که در این دنیای جادویی، زنده شدن هم ممکن است، اما به شدت به این مسئله اشاره شده که دست بردن در مرگ و زندگی اغلب بهای سنگینی دارد. نه، چیزی که در مورد مرگ و احیای جان اسنو من را اذیت می‌کند، این است که این پروسه یک سال طول کشید. مسلما احیای هیچ شخصیت دیگری باعث ایجاد هیجان و اضطرابی نخواهد شد که ما مجبور بودیم از زمان تماشای چاقو خوردن او تا به حال تحمل کنیم.


در تلاش برای درک بهتر داستان‌سرایی مختص ژانر، بیاید یک شرح وقایع دیگر را تصور کنیم: جان اسنو در اواخر فصل قبل یا اوایل فصل پنجم کشته می‌شود و بعد از چند اپیزود، توسط ملیساندر احیا می‌شود، اما این اتفاق در همان فصل رخ می‌دهد، بنابراین تنها چند هفته باید حدس و گمان بزنیم، نه یک سال کامل. و این را هم باید بگویم که من از خود حدس و گمان بدم نمی‌آید، وقتی قوه تخیل خودم هم تحت تاثیر یک سریال ماجراجویانه و ریسک‌پذیر قرار می‌گیرد، دوست دارم فکر کنم که «اگر» اینطور می‌شد چه اتفاقی می‌افتاد. اما تمام سر و صدایی که حول محور شخصیت جان اسنو به وجود آمد توخالی بود، چون به سختی می‌شد کسی را پیدا کرد که حقیقتا باور داشته باشد شخصیت او هرگز بازنخواهد گشت، بنابراین تمام انکارهای سازندگان و بازیگران سریال در مورد بازگشت او، حرف پوچ بود. بله، سازندگان «بازی تاج و تخت» می‌توانند به یک نکته فنی اشاره کنند؛ آن‌ها در مصاحبه‌ها گفتند جان مرده چون نفس کشیدنش قطع شد و جان باخت. اما این‌ها موشکافی است. چیزی که مرده هرگز نمی‌میرد، اما اگر موقتی باشد مرگ نیست. غیرممکن بود به این نتیجه نرسیم که زنده خواهد شد، مخصوصا با توجه به اینکه کیت هرینگتون و موهای فرفری‌اش در حین فیلمبرداری در بلفاست مشاهده شده بودند. در پایان، همه‌مان مجبور شدیم در نمایشی توخالی بازی کنیم که جان اسنو دیگر به «بازی تاج و تخت» بازنمی‌گردد و بعضی‌های‌مان هم با احترام سعی کردیم وانمود کنیم که حرف‌شان را باور می‌کنیم. در نهایت، صحنه احیای جان اسنو حس شور و هیجان خاصی نداشت. واقعا کسی فکر می‌کرد که «بازی تاج و تخت» دو اپیزود را بیهوده صرف دست نخورده نگه داشتن جنازه او کند؟ کسی واقعا فکر کرد که بدن او را شست‌و‌شو می‌دهند که آخر بیدار نشود؟ البته که نه. اما اگر ملیساندر این کار را یک یا دو هفته بعد از مرگ او انجام داده بود چه می‌شد؟ اگر مرگ او به جای اینکه به طور بی‌پایانی به تعویق بیفتد، حس طبیعی و غمگین بودن داشت چه می‌شد؟


بهترین لحظه‌های «خانه» حول محور احیای جان اسنو نمی‌چرخیدند و به مجموعه‌ای از کشتارها که حالا به عادت این سریال بدل شده، مربوط نبودند. «بازی تاج و تخت» با تمام نقصان‌هایش، به این خاطر شگفت‌انگیز است که به ما با استفاده از راه‌های جدید و چالش برانگیز، درباره شخصیت‌هایی می‌گوید که با زندگی دست و پنجه نرم می‌کنند. این دنیایی است که در آن شخصیت‌ها اغلب بین وفاداری‌های متضادشان انتخاب می‌کنند، اما جذاب‌ترین لحظه‌های این فصل مربوط به شخصیت‌هایی است که دارند برای خودشان اتحادهای جدید درست می‌کنند. آن نظم گذشته از هم فرو پاشیده و آن‌ها دارند بر پایه خواسته‌ها، شرایط و نیازهای خودشان، زندگی‌های کاملا جدید می‌سازند.


بسیاری از این مردان و زنان، سفت‌و‌سخت‌تر، باهوش‌تر و پاک‌تر هستند که ترکیبی جالب است. حتی شخصیت‌های اشراف‌زاده هم دیگر آن اعتماد به نفس گذشته را ندارند؛ استنیس فکر می‌کرد هدفش درست است و حالا مرده. رهبر اسپاروها متقاعد شده که درست می‌گوید، اما یک دیوانه به طور عجیبی خوشخو است. در دنیایی که اطمینان خیلی سخت پیدا می‌شود، چه برسد به اینکه بخواهید به آن چنگ بزنید، جالب‌ترین شخصیت‌های سریال هوشمندتر و خسته‌تر شدند و حاضرند خطرهای مرگبار را به جان بخرند تا در دنیایی زندگی کنند که معنای خاصی برای‌شان ندارد.
سانسا و بریِن در جنگل درباره گذشته صحبت کردند؛ صورت تیریون بعد از لمس کردن پوست اژدها پر از حیرت شد؛ داووس به ملیساندر گفت ماموریتش در زندگی اشتباه نبوده؛ آریا با تعهد سعی کرد وارد زندگی جدیدش شود؛ این‌ها تمام لحظه‌هایی هستند که باقی می‌مانند، نه آن رخداد قابل پیش‌بینی‌ که همه‌مان از راه رسیدنش را می‌دیدیم. زندگی بررسی‌نشده ارزش ندارد، اما مرگ موشکافی‌شده هم بیهوده است. پس جان اسنو، خوشحالم که به جمع زندگان برگشتی. اوضاع در وستروس چالش‌برانگیز است. لطفا کاری کن که تمام این اعمال بیهوده ارزشش را داشته باشند. کاری که در زندگی‌ات می‌کنی، بهتر است جالب‌تر از شیوه مرگت باشد.

منبع: بانی فیلم

مطالب مرتبط
نظرات
آخرین اخبار