فراتاب: متن پیشرو توسط سرکار خانم «بهار داعی» هنرمند و فعال فرهنگی و یکی از دوستان نزدیک استاد فقید جلال ملکشا، به رشته تحریر درآمده است. لازم به ذکر است شعر پایانی متن، نیز یکی از نوشتههای منتشر نشده استاد ملکشا است که برای نخستین بار در فراتاب منتشر میشود:
یک سال از پرواز استاد، دوست و شاعر گرانقدرمان جلال ملکشا گذشت!
از او یادگارهای بسیاری برایم بر جای مانده است، صمیمیت، مهربانی و خاطراتی دلنشین که تا همیشه او را در یاد و خاطر من یگانه و منحصر به فرد نگاه خواهد داشت.
از بخت نیک شش، هفت سال پیش دیوان شعر جلال ملکشا در تهران به دست من رسید و من در زمان کوتاهی به کمک یکی از دوستان کُرد اشعار کُردی و فارسی ایشان را مطالعه کردم و اعتراف میکنم که مجذوب کلمه به کلمهی اشعار او شده بودم، برخی از اشعار او را آنقدر خوانده و خوشنویسی کردهبودم که بسیاری از آنها را از حفظ در خاطر داشتم، تا اینکه بخت یارتر شد و روزی در شهر شاعر، استاد ملکشا را ملاقات کردم.
با دیدن شاعر در دفتر آموزشگاه، متوجه شدم او خود نیز همچون شعرهایش عمیق، یگانه و پر از مفاهیم شاعرانه است که باید او را بهتر بشناسم تا شعر و اهداف انسانی او را بهتر درک کنم.
در اولین دیدار از همان آغاز که با یکدیگر شروع به صحبت کردیم،گویی هزاران سال بود که یکدیگر را میشناختیم، گاه من در تایید صحبتهای شاعر تکههایی از شعرهای دیوان را از حفظ زمزمه میکردم، تا اینکه شاعر پرسیدند «آیا شعر مرا از حفظ میخوانید؟» و با جواب مثبت من، او لبخندی زد و اینگونه شد که دوستی ما آغاز شد، یک دوستی نزدیک و عمیق که هر روز با تشابهات فکری-روحی بیشتر، باعث صمیمیت و اعتماد بیشتر در ما میشد و یکی از خاطرات دلنشین من آن زمانی است که همیشه با خنده خودمان را «یک روح در دو بدن» میخواندیم. ما دربارهی مسائل گوناگون با هم صحبت میکردیم و من پیوسته همچون شاگردی دل به صحبتهای او میسپاردم و او همچون استاد و پدری دلسوز بود. موضوع اصلی ما شعر و هنر بود. ما گاه شبهای پی در پی شعر میخواندیم و دربارهی هنر گفتگو میکردیم.
او برای ما همچون جان بود و بودنش در زندگی اتفاق بزرگی بود که هیچگاه دنیارا بدون او تصور نمیکردیم.
تا اینکه یک سال پیش در دهم آبان سال ١٣٩٩ آن اتفاق تلخ و دور از تصور روی داد ...
و امسال روز دوشنبه دهم آبان ماه سال ١٤٠٠، در روستای مکشان مراسمی بر سر مزار او با حضور دوستان و فرهیختهگان برگزار شد. یاران قدیمیاو همچون خانم کلثوم عثمانپور و آقایان رحیم لقمانی، ماجد مردوخی دربارهی او صحبت کردند و شعر خواندند در این مراسم برخی دیگر از دوستان استاد همچون عادل نادری، کاوه منبری و افشین محمدی و دیگر دوستان شاعر نیز حضور داشتند.
من نیز پس از یک سال توانستم یکی از شعرهای یادگاری «مرا تفریق کن» شاعر را از صندوق خاطرات بیرون بیاورم و در اختیار فرهیختگان گرامی در فراتاب قرار بدهم.
(به بهار که دیر آمد و زود رفت ...)
مرا تفریق کُن ...
وقتی تو آمدی | من مسافر بودم. | تو زود آمدی، شاید | گل خَندرانی، عمر کوتاهی دارد! | دیر است ... | باید بروم
میبینی؟! | چمدان در دست، آری ... | یکی دو شعر در دفترم پیدا خواهی کرد ...
آن زمان، | گرچه نمیشناختم ... اما | تشابهات را، حاشا نمیتوان کرد! | میتوانی ... | در آینه پیدا کنی | میان شما و ایشان...
من که پاک متحیر شدهام | و خیلی دستپاچه! | به هرحال ... | من که باید بروم
گِله نکن ... | دیر آمدی | در آخرین ایستگاه قطبی نیز ... | آسمان به همین اندازه | فاصله دارد!
بار دیگر که بیایی | مرا نخواهی دید ... | مرا از جمع ... | تفریق کُن!
جلال ملکشا
و یادم نمیرود روزی که استاد این شعر را برایم نوشتند و من غمگین از ایشان خداحافظی کرده و به تهران رفتم! اگرچه پس از این شعر چند سال و روزهای بسیاری را با شاعر دیدار داشتم و از وجود پر مهر و عمیق ایشان بهرهمند شدم ولی متاسفانه سال پیش این اتفاق تلخ روی داد و جلال ملکشا، استاد و دوست بزرگوارم را از دست دادم و با همهی اینکه باور دارم او و آثارش هرگز نمیمیرند، ولی تا همیشه جای او در کنار دوستدارانش خالی خواهد بود و دلتنگ او هستیم.
یادشان گرامی
نویسنده: بهار داعی، هنرمند و فعال فرهنگی
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است