فراتاب: هر وقت نقاشی تازهای را شروع میکنم، مجموعه قبلی را کنار میگذارم و دوباره از نو شروع میکنم؛ از اصالت کردستان و مردمانش و تواضع و سادگی بیمانندی که در وجودشان است؛ گویی بدی در نهادشان وجود ندارد و از پاکیشان است که بدیها چندان در وجودشان جلوهگر نمیشود. از روح زن آغاز میکنم. روح رنگارنگ زنانه که شبیه طبیعیت کردستان است. در این سوی جهان است که زنان جای خود را پیدا کردهاند و مکمل مردانشان هستند. زندگی در کردستان با تلاش همواره زنان برای شکوفایی عشق آغاز میشود. گونهای تقدس که ساختن و خلق کردن در نهادش است و همین گلستانی سرشار از امکانها برای نقاشی خواهد بود.
همیشه به خودم میگویم که باییستی آغاز کرد. دست بهکار شد. چون این خود نقاش است که همزاد رنگها میشود به راهش ادامه میدهد و آنچه را که رویای بزرگش است روزی تحقق میبخشد. در همین جا و در همین کردستان. چه سوژهای نابتر از دختری از کوهستانهای کردستان. در میانهی مفهومی از زندگی و عشق؛ روح زنانه در دل نقاشیها میرقصد و داستان دیگر گونهای پدید میآورد. در زیبایی این لحظههای زیباست که بایستی نقاشیها رقصگونه پدید آیند و سوژه از دل آن رها و آزاد گردد.
من آرزو کریمصفت هستم. در حال حاضر در شهر جوانرود زندگی میکنم. از همان ابتدا که مدرسه میرفتم به نقاشی علاقه داشتم بزرگتر که شدم ادبیات، نقاشی و زیست در حدی که بعضی وقتها که خسته میشدم ادبیات یا زیست میخواندم یا اینکه داخل همان کتابها طراحی میکردم.
همیشه مدرسه برایم عذابآور بود و چیزی نبود که دلم بخواهد. بعد از سه سال کنکور سرانجام سال ۹۲ تصمیم گرفتم دنبال علاقهام بروم و همانی شد که میخواستم؛ دانشگاه ارومیه رشته نقاشی قبول شدم بعدش هم هم دانشکده هنر ساری.
استادهایم همیشه میگفتند که دانشگاه محلی برای یادگیری نیست، هر روز با این جملات رو به رو میشدم کمکم فهمیدم که واقعا درست میگفتند. دانشگاه فقط یک تجربه است. نقاشی را میتوان در یک آموزشگاه درست و حسابی و یا حتی در خانه هم یاد گرفت. از آن پس دانشگاه برایم اهمیت چندانی نداشت.
سطح علمی پایین برخی از اساتید دانشگاه بدترین اتفاق ممکن بود. بیشتر وقتها به بدترین شکل ممکن آدم را از هنر دلسرد میکردند و نظراتشان را نیز به بقیه تحمیل میکردند البته در این بین بودند استادی خوب اما به ندرت. دانشگاه تنها توانست فضای هنری را برایم ایجاد کند و البته دوستان خوبی که هرگز از یاد آدم نمیروند. آن سالها بخاطر شرایط خاصم فقط با دوستانم به قول معروف خوش میگذراندیم و کار جدی چندانی انجام نمیدادیم. در کل به نظرم دانشگاه فضای مناسبی برای پرورش استعدادها و شکوفایی ذوق و قریحهی دانشجویان رشتههای مرتبط با هنر فراهم نمیکند.
البته من از آن فضا بسیار لذت میبردم چرا که تا پیش از آن رشتهام هنری نبود و تجربه بودن در آن فضای متفاوت را نداشتم. به مرور، کارگاه، رنگها، پالت نقاشی، بوم، خرک، چهار پایه و حتی لباسهای رنگی به لذتبخشترین چیزها بدل شدند. موضوع نخستین نقاشیهایم را به اشیای اطرافم یعنی طبیعت بیجان، جعبههای روی هم، کتابها، چهارپایهها، خرکها و ماشینها اختصاص میدادم و بعدها به سمت پرتره و فیگور و ... رفتم.
طوری شده بودم که در ذهنم نقاشی میکردم. هر چیزی را که میدیدم رنگ و فرمش اولین چیزی بود که ذهنم دریافت میکرد اکنون ناخوداگاه متوجه کوچیکترین تغییرات در محیط اطرافم میشوم. بعدها مجموعهی جدیدم را که همیشه دوستش میداشتم شروع کردم. از چیزی که هستم فرهنگم، جامعهام، قومام آغاز کردم.
از تلفیق لباس کردی با طرح گلیمهای چهارگوشهی کردستان شروع کردم و تصمیم دارم همین مسیر را ادامه بدهم. چون با دیدن هر لباسی و هر گلیمی دنیا برایم چنان زیبا میشود که حس میکنم کردستان برای همیشه زیباترین مکان خواهد بود. جهان آدمها، فیلمها، موسیقی، کتاب و فضای اطراف همه برایم تصاویری را تداعی میکنند. برای من دنیا دنیای نقاشیهاست و همه چیزها را با چشمانم لمس میکنم.
بعد از فارغ التحصیلی دغدغههایم کمتر شد. دیگر نه استادی بود نه ژوژمانی که بخاطرش شبها مجبور باشم تا صبح بیدار بمانم. مدتی که گذشت، برای اولین بار در شهر جوانرود یک نمایشگاه عمومی نقاشی با دو تا از دوستان نقاشم برگزار کردیم. نمایشگاهی که در آن آثار هنری چندساله هر کدام از ما به نمایش درآمد و با استقبال عمومی قابل توجهی هم همراه شد. گاهی وقتا که بشدت هیجان زده میشوم سراغ رنگها، نقاشی، دیدن رقص یا موسیقی و کتاب میروم. فضای اینجا باعث میشود که از چیزی که میخواهم فاصله بگیرم اما سعی میکنم تنها چیزهایی را که دلم میخواهد، درگیر شوم و فقط جایی بروم که مرا در همین فضای هنری و پربار نگه دارد.
یکی از معدود مکانهایی که همواره برای رفتن به آنجا رفتن ذوق دارم کتابفروشی شهر است که اتفاقا وسایل هنریم دارد و با دوستانم دیدار میکنم که جزء بهترین داشتههای من در این دنیا هستند. دنیای هنر دنیا فوقالعادهای است اما سختیهای خودش را نیز دارد. این را باید از همان ابتدا پذیرفت چون هستند کسانی که هنرمند و نقاش را آدم غیرمفیدی برای جامعه میدانند. بارها با این جمله مواجه شدم که میگویند: «این همه راه را رفتی فقط برای اینکه نقاشی کنی؟» یا «تو در دنیایی پر از توهم زندگی میکنی!» اما برای من هنر نه یک توهم و کار بیهوده که یک دنیای نجاتبخش هستش. هنر برایم نجات بخش است و نقاشی زبان زندگی من است و پاسخ همه را نیز با نقاشیهایم خواهم داد. به امید روزی که هنر را نه یک راه بیهودهی زندگی، بلکه دریچه ای به رهایی آدمها بدانند.
و در نهایت هم تشکر میکنم از جناب صنعان صدیقی دوست و استاد عزیزم که همیشه پشتیبانم بوده و بیشترین کمکها را در این راستا کرده و بهترین مشوق و راهنمای مسیرم بودهاند.
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است