فراتاب - سوما نگهدارنیا: او سردشت را با انبوه جنگلهای بلوط، تپههای سرسبز و آبشارها را به یاد میآورد. روژان سردشت را با جادههای پرپیچ و خم و گردنههای بلند که قلب کوهستانها را میشکافند به یاد میآورد. او شهرش را با دلتنگی و ناباوری در خاطرهی شبی که از بیم جانش مجبور به فرار شده بود به یاد میآورد، شبی که برای زنده ماندن تصمیم میگیرد در تنها راهی که برایش باقی مانده قدم بگذارد و از خانه، از شهر و خانوادهاش فرار کند. او بدون اینکه فرصت داشته باشد لباس گرم برای کودک ۵سالهاش بردارد، مخفیانه از خانه خارج میشود و خودش را به یکی از روستاهای مرزی میرساند.
داستان رنج و تنهایی روژان و دخترش در مرز و از میان کوهستانها آغاز میشود، پنجه در پنجهی مرگ و خشونت، جایی که برای نجات زندگیشان انبوه خطرها را به جان میخرد و در راهی مبهم روانهی سرزمین دیگری میشود. روژان که در آن روزها تنها بیست و یک سال داشته زمانی که پس از سه روز راهپیمایی در جادههای کوهستانی و از طریق قاچاقچیهای انسان خودش را به دفترسازمان ملل (آسام) در آنکارا میرساند. لحظهی ورودش به ساختمان و هراس از بازگو کردن وقایعی که بر او گذشته بود را این طور توصیف میکند:
میترسیدم از چیزی که بر سرم آمده بود حرف بزنم، نمیتوانستم به کسی اعتماد کنم تمام مدت فکر میکردم یک نفر محل اقامتم را لو میدهد، آنها سر میرسند و کارم تمام است و حتی از ترس اینکه مبادا کسی در تعقیبم باشد تا سالها از حضور در جمع پناهندگان و محافلشان امتناع میکردم و هرگز به کسی نمیگفتم اهل کدام شهر هستم و از کجا آمدهام، اما توی آن لحظات ابتدایی که در دفتر «آسام» نشسته بودم تنها چیزی که من را مصمم به ادامهی مسیرم میکرد مسئولیت زندگی دختر پنج سالهایی بود که من به دنیا آورده بودم این حقیقت داشت که ترسیده بودم اما در عین حال خوب میدانستم که نمیخواهم بیست سال بعد دخترم من را به عنوان یک مقتول گناهکار به یاد بیاورد من میخواستم از خودم و او بخاطر آینده دفاع کنم برای همین زمانی که در باز شد و وکیل سازمان ملل من را به داخل اتاق خواند من دخترم را در آغوشم گرفتم و رفتم تا زندگیام را پس بگیرم.
در سالهای اخیر مبارزه با خشونت علیه زنان در جهان سرعت و اهمیت بیشتری یافته است، مدافعان و فعالان حقوق زنان در هموار کردن قوانین و روشنگری از طریق آموزش در جهت کاهش هنجارهای سنتی و تابوهای تبعیضآمیز بسیار کوشیدهاند و نتایج قابل توجهی نیز بهدست آمده با این حال و به رغم اینکه خشونت علیه زنان تعاریف روشن و دقیقی دارد اما پیچیدگیهای اجتماعی در ساختار جوامع جنسیتزده و ریشههای تبعیضهای جنسیتی هنوز هم موحب میشود سالانه جان و زندگی زنان بیشماری در سراسر دنیا تحت تاثیر این آسیب اجتماعی قرار بگیرد و نکتهی قابل تامل در این مورد سکوت زنان و جوامع در قبال این اتفاقات است. اما اکنون سوال این است که آیا تلاش سازمانهای مربوط و نقش نهادهایی همچون سازمانملل در تامین موقعیتها برای حفظ جان این زنان و یا ارائه خدمات پزشکی و روانی به آنها بعد از پشت سر نهادن ترومای هولناک مورد خشونت قرار گرفتن در این زمینه کافی است؟ و یا اینکه برای این زنان که نقطه مشترک روایتهایشان قربانی شدن در خشونت و تبعیض نهادینه شده در جامعه ست، چیزی فراتر از اقدامات سازمانهای فعال حقوق زنان نیاز است؟
ماجرای روژان که ۹سال قبل و پس از فرار خود را به دفتر سازمان ملل واقع در آنکارای ترکیه رساند و تحت حمایت این سازمان به عنوان پناهنده در ترکیه پذیرفته شد،رتنها بخشی از زندگی زنی است که از تهدید قریبالوقوع مرگ گریخته و مورد حمایت قرار گرفته ولی او و بسیاری از زنان و مادران مجرد پناهنده در کشورهای واسط به محض ورود به جامعه میزبان با مشکلات و تهدیدهای جدیدی روبرو میشوند که برای مقابله با آن ناتوان و رنجورند و هیچ آموزشی هم برای مواجهه با این تهدیدها ندیدهاند. برای این زنان غالبا مجرد و مادران تنها، استقرار در کشورهای واسط، چشمانداز سالم و عاری از خطری ندارد و گاه معضلات بزرگتری در کمینشان است. از سوی دیگر در سالهای اخیر و با شروع جنگ سوریه و همچنین وخامت اوضاع در عراق و افغانستان و حرکت سیل پناهجویان به سمت اروپا، مسالهی پناهندگی به کلاف سردرگمی بدل شده که تا به امروز هیچ راهحل مناسبی برای آن پیدا نشده و در این میان زندگی و سرنوشت زنان و کودکان پناهجو بیش از پیش مورد تهدید قرار گرفته است.
به دلیل عدم وجود آمار دقیق از میزان و شدت خشونت علیه زنان در کمپهای پناهندگی و جوامع پذیرای آنها، مقدار وخامت این مساله بسیار مبهم است زیرا اغلب دادهها و اطلاعات موجود تنها بر اساس شکایتها و اظهارات آن تعداد معدود از زنانی است که در شرایط پناهندگی و علم به شکنندگی موقعیتشان، حاضر به ثبت و رسانهای شدن شکایتشان شدهاند تا ظلم و تبعیضی که به آنها روا داشته شده را آشکار کنند و متاسفانه تعدادشان بسیار کم است زیرا این زنان در اغلب مواقع به دلیل ترس و یا احساس شرمندگی از بیان صریح اتفاقات امتناع میورزند و در نتیجه هیچ گزارشی به پلیس ثبت نمیشود، البته جای خالی قوانین حمایتی برای پناهندگان در کشورهای واسط مانند ترکیه که خود نیز از ساختار تبعیضآمیزی نسبت به مسالهی زنان برخوردار است، یکی از عوامل تشدید کننده در سکوت زنان پناهجو است. از سویی دیگر قوانین کشورهای واسط قابلیت اجرایی برای پناهجویان را ندارد زیرا آنها شهروند قانونی محسوب نمیشوند طبعا پلیس هم تنها در موارد جرایم عمومی و سازمانیافته یا قتل و دزدی و یا جرایم مربوط به مواد مخدر وارد عمل میشود.
روژان ۱۶ ساله
او اولین بار خشونت و تبعیض جنسیتی را در ۱۶سالگی و در ازدواج اجباری با مردی که بیست سال با او اختلاف سنی دارد تجربه میکند. به گفته روژان او در تمام آن سالها انواع خشونتهای فیزیکی و کلامی را همچون بسیاری از زنانی که میشناخت تجربه کرده است و در نهایت زمانی که مادری ۲۱ساله است و برای بدست آوردن حق حضانت فرزندش مجبور میشود از تمام حقوق قانونیاش بگذرد و نمیداند که با این تصمیم زندگی و آیندهاش را رودرروی تابوها و هنجارهایی اجتماعی قرار داده که صدها سال است زنان را قربانی بقای خود کردهاند. در فاصلهی یک سال کشمکشهای حقوقی، خانواده همسرش با طرح سناریویی ناموسی او را تهدید به مرگ میکنند و در نهایت با جدی شدن خطر روژان برای حفظ جان خود و فرزندش مجبور به فرار از کشور میشود. با گذشت ۸سال از این موضوع او فکر میکند هنوز هم جانش در خطر است و از همین رو در تمام این مدت از هر گونه تماس با اعضای خانوادهاش هراس داشته است.
روژان تنها یکی از صدها زن پناهندهای است که پروندهی حفاظت از جان او در مقابل تهدیدها، با بسته شدن دفتر سازمان ملل در ترکیه به بایگانی سپرده شده و آیندهی نامعلوم و مصائب پیش روی این زنها سختتر از قبل خواهد شد.
قتلهای ناموسی
یکی از قدیمیترین و صبوعانهترین اشکال خشونت خانگی علیه زنان قتلهای ناموسی است که در آن زنان به دلیل عدم تمکین در برابر مسائلی چون ازدواج اجباری ـ قربانی تجاوز جنسی ـ طلاق و یا ارتکاب زنا متهم شده و توسط مردانی از اعضای خانواده به قتل میرسند و خانواده در اغلب موارد عامل اینگونه حوادث را در نافرمانی زن و نیز ننگین کردن شرافت و آبروی خانواده عنوان میکنند و با قربانی کردن زن سعی در پاک کردن این لکه ننگ به زعم آنها را دارند تا با این کار انتظارات جامعه در همسویی با تابوهای مردسالار آن را به تمامی برآورده کند.
بیشترین تعداد قتلهای ناموسی در کشورهای جهان سوم و جنسیتزده اتفاق میافتد اما حقیقت تلخ و انکارناپذیر در این است که متاسفانه قتل ناموسی پدیدهای جهانی است و زنان در هیچ جای جهان هرگز نمیتوانند از آن در امان باشند که البته ریشههای آن را باید در ساختار و مناسبات اقتصادی و اجتماعی جوامع جستجو کرد زیرا این مساله در اصل نشان دهندهی موقعیت زنان و جایگاه اجتماعی آنها است. بسیاری از مدافعان حقوق زنان وقوع قتلهای ناموسی و خشونتهای نهادینهشده در جامعه و خانواده را در عواملی همچون مردسالاری، تفاسیر افراطی از مذهب، مهاجرت، محدودیت، رسانه، تعصب و پایین بودن سطح آگاهی و نیز زندگیهای طایفهای و عشیرهایی و کاملا بسته با قوانین زن ستیز جستجو میکنند. این در حالیست که ما هر روزه در جوامع مدرن نیز شاهد خشونتهای لجام گسیخته علیه زنان هستیم و این بیانگر این موضوع است که خشونت علیه زنان مرز نمیشناسد و پدیدهایی جهانیست. اما فارغ از آمار و ارقام و دلایل مختلف در بروز جنین آسیبهای اجتماعی در جهان، نقش و لزوم راهیابی این مباحث به منظور پژوهشهای تخصصی توسط آسیبشناسان اجتماعی در مراکز تحقیقاتی و پژوهشکدههاست که اهمیت دارد. در ایران و بر اساس آمارهایی که از سوی پلیس ارائه شده، حدود ۱۲درصد از کل قتلها را قتلهای ناموسی تشکیل میدهد و بیشتر استانهایی با بافت فرهنگی عشیرهای درگیر این آسیب هستند و بر اساس آمار، استانهای خوزستان، کردستان، ایلام و سیستان و بلوچستان به ترتیب در ردههای بالای رتبهبندی قتلهای ناموسی در کشور هستند و همین موضوع بیانگر خلا آموزش و آگاهی در ارتباط با حقوق زنان و حق تعیین سرنوشتشان همچون انسانی مستقل و آزاد است. زیرا در این جوامع آنچه که زندگی و امنیت زنان را به مخاطره میاندازد در وهلهی اول نگرش همسوی جامعه نسبت به قتلهای ناموسی علیه زنان است و اصرار بر پذیرش باورهای مردسالارانه و پایبندی به آنها در پی ارضای خواستههای سنتی جامعه است. چیزی که در این جوامع از جان زنان و دختران مهمتر است و در اغلب موارد بدون هیچ راستیآزمایی در سلب حق حیات زنان داشته و خواهد داشت.
روایت روژان و دختر ۱۴سالهی او که تمام سالهای کودکیاش در هراس و تعقیب و گریز گذشته تنها بخش کوچکی از تراژدی زندگی هزاران و شاید میلیونها زن در جهان باشد که زندگی و سرنوشتشان بازیچهی تهمت و تعصبهای ناموسی میشود با این حال به گفتهی روژان آنچه که اهمیت دارد این است که توانسته از مرگ بگریزد و رودرروی مشکلات ایستاده و تمام این سالها را به امید این پیموده تا دخترش بتواند در لابلای این تلخیها بیاموزد که زندگی آزاد حق او و تمام زنان است.
روژان که امروز در یک کارگاه خیاطی در ترکیه مشغول به کار است در خلال صحبت از روزهای سخت گذشته از ساعتهای طولانی کار در کارگاه خیاطی و سختیهای زندگی برای مادران مجرد در پناهندگی برایم میگوید، از رفتارهای تحقیرآمیز جامعهی پناهندگان و نیز افراد جامعهی پذیرا با این زنان مجرد و آزار و اذیتهایی که روزانه با آن مواجه میشوند و با این حال او همچنان معتقد است که برای بدستآوردن حق زندگی آزاد و اخلاق محور، همه زنان باید تلاش کنند که سهمی داشته باشند حتی اگر مجبور باشند با ساعتهای طولانی و انجام کارهای طاقت فرسا بهای آن را بپردازند. روژان علیرغم خطرهای موجود پذیرفت تا زندگیاش را روایت کند تنها به این امید که روزی جامعه دست از قضاوت زنان تنها به جرم تقاضای حق انتخاب سرنوشتشان بردارد و از آنها در مقابل خشونت، تبعیض و تعصب حمایت کند. او امیدوار است که روزی دخترش بتواند سردشت و جنگلهای بلوط و آبشارهای زیبایش را آنطور که او در تمام این سالها برایش توصیف کرده، ببیند بدون هراس از مرگ و در آرامشی که حق او و تمام مادران مجرد است.
نویسنده: سوما نگهدارنیا - پژوهشگر حوزه علوم اجتماعی
بازنشر این مطلب با ذکر منبع «فراتاب» بلامانع است