تنها راه پیشروی ادیان در جهان امروز: مبارزه مطلق با خشونت | فراتاب
کد خبر: 1105
تاریخ انتشار: 3 اردیبهشت 1395 - 17:30
گفتگوی روزنامه لوموند با یان اسمان
خشونتی را که زیر لوای دین انجام می گیرد، نمی توان جزئی از ذات ادیان تک خدایی دانست، بدین معنا که از باور به خدای یگانه و یا یک حقیقت مطلق لزوما خشونت بیرون نمی آید؛ اما اینگونه خشونت یک تفسیر به رای و رویکرد بالقوه است که ممکن است از برخی از پیروان اعت

فراتاب: یان اسمان (Jan Assmann)، مصرشناس و زاده 1938 در لانگلزهایم آلمان است. او عضو  فرهنگستان هایدلبرگ، موسسه باستان شناسی آلمان و انجمن فرانسه مصرشناسی است.  آثار او در کنار  پژوهش هایش بر تک خداگرایی، شامل تاریخ مصر در طول  قرون متمادی می شوند. اسمان صاحب تالیفات زیادی از جمله کتاب «موسای مصری»، رساله ای درباره تاریخ خاطره، «خشونت و تک خداگرایی»، «رولیژیو دوپلکس»:"چگونه روشنگران دین مصریان را بار دیگر ابداع کردند"،  «اگزودوس: انقلاب جهان باستان» است. تحقیقات دانشمند مصر شناس آلمانی، یان اسمان نه فقط درباره  دوران باستان، بلکه درباره حافظه مصر، ظهور تک خداگرایی و روابط میان  آن با خشونت است. با او درباره رابطه این دو فرایند، گفتگویی انجام شده که در زیر می خوانیم.

ما  در دورانی زندگی می کنیم که گروهی ازخشونت ها زیر لوای دفاع از دین، به اوج خود رسیده اند، آیا فکر می کنید که تک خداگرایی (monotheism)، خشونت  را به صورت ذاتی درون خود دارد؟

خشونتی که به نام دین انجام می گیرد، خشونتی مدعی  تحقق دادن [به یک هدف] به نام خداوند است، اما دست کم از لحاظ نظری باید اینجا میان انگیزه ها و مشروعیت تمایز قائل شویم، ولو آنکه این دو اغلب در عمل با یکدیگر در هم می آمیزند. برای نمونه می توان از خود پرسید آیا جنایات داعش با باورهای دینی برانگیخته شده اند، یا اینکه داعش اصولا انگیزه هایی کاملا متفاوت دارد – حرص و طمع مادی،  گرایش های بی رحمانه، عطش انتقام جویی یا به قدرت رسیدن-  باید از خود پرسید آیا  قرار دادن یک رویکرد جنگ طلبانه در چارچوبی مدعی باور و اعتقادی دینی آیا صرفا برای آن نبوده است که  داوطلبان جدیدی را به میدان بکشند یا به دلایلی دیگر...؟ بنابراین به نظر من، خشونتی را که زیر لوای دین انجام می گیرد، نمی توان جزئی از ذات ادیان تک خدایی دانست، بدین معنا که  از باور به خدای  یگانه  و یا یک حقیقت مطلق لزوما خشونت بیرون نمی آید؛ اما این گونه خشونت  یک تفسیر به رای و رویکرد بالقوه است که ممکن است از برخی از پیروان اعتقادات چه تک خدایی و چه  غیر از آن، نشات بگیرد: کسانی که ادعای  دفاع از حقایق مطلق را مطرح می کنند تا باورهای پیش از خود، یعنی سنت های پیشین را نابود  کنند و لو آنکه به خوبی جا افتاده باشند.

در یهودیت، این  امر تنها شامل دوره ای می شد که  «ملت برگزیده»  تمایل داشت بر کنعانیان  که بر «ارض موعود» می زیستند، سلطه یابد و برای این کار نیاز داشت که آنها را بیرون رانده و نابود کند؛ و در اینجا ما با  رخدادهایی واقعی سروکار نداشتیم، بلکه یک بازسازی اسطوره ای متاخر در کار بوده است. جنگ مکابی ها علیه سلطه یونانی یهودیه در قرن دوم پیش از میلاد و شورش زلوتها [شورشهایی تندروانه علیه رومیها در قرن اول میلاد] ممکن بود در نهایت به یک خشونت با انگیزه دینی نسبت داده شود، اما یهودیت خاخامی [یعنی یهودیت تلموذ از قرن دوم پیش از میلاد تا قرن ششم میلادی] مشروعیت خشونت را از میان برد و متونی را که به آن ارجاع می دادند، به حاشیه راند.

در تاریخ مسیحیت و اسلام، جنگیدن با انگیزه های دینی علیه «کفار» و «بدعتگزارن» نقش بزرگی داشته است. در اینجا مساله پنداره فرجام و پایان جهان و داوری نهایی، اهمیت زیادی دارد، و همین امر به تمایز میان  دوست و دشمن، میان نجات و لعنت نیز مربوط می شود.

آیا نمی توان ادعا کرد که خشونت، ناشی از  در هم آمیختگی میان تک خداگرایی و ملی گرایی بوده است؟

ملی گرایی از ابتدای پیدایش خود رابطه تنگاتنگ و هماهنگی با خشونت های زیر لوای دینی داشت. این امر را می توان از جنگهای آزادیبخش علیه ناپلئون تا دو جنگ جهانی دید؛ امروز نیز  این امر یک عنصر کلیدی در  درگیریهای میان هندوها و مسلمانان در آسیای جنوبی است. اما شدت خشونت هایی که هندوها علیه مسلمانان انجام می دهند، نیز برای من همواره شاهدی بر این ادعا بوده که چند خدا گرایی (polytheism) نیز خشونت آمیز بوده است. البته در اینجا موضوع  درگیریها ملی هم هست و دین صرفا در نقش  عاملی مشروعیت دهنده قرار داده شده است. آنچه گفتم شامل سیاستهای راست روانه در اسرائیل نیز می شود. ولو آنکه برخی از نیروهای داعش از سربازان پیشین صدام حسین تشکیل شده باشند، بدون شک در این مورد ما نه با یک ملی گرایی خشونت آمیز بلکه با سربازان شکست خورده ای سروکار داریم که به نام یک «وطن» موهوم  می جنگند اما آن را زیر لوای اسلامی بودن انجام می دهند.

شما از یک تک خدایی ذاتا انقلابی سخن می گویید. آیا این خود نمی تواند منشا خشونت باشد؟

اگر چنین خشونتی بخواهد به نام یک دین انجام بگیرد، باید آن دین مدعی تخریب و  در پی زیر و رو کردن همه چیز و همه نظم های موجود باشد. این یک واقعیت است که  دین امارنه (کیش خورشیدی که فرعون مصری آخناتون در سال های 1355 تا 1337 پیش از میلاد ایجادش کرد) ادعایی نظیر ادیان سینایی، عیسوی، اسلامی و حتی آیین بودایی ندارد. در اینجا یک شناخت کیهانی (همه چیز از خورشید منشا می گیرد) ظاهرا خود را به یک واقعیت فرهنگی و مذهبی تبدیل کرده است.
اما شاید لازم باشد خود این شاخت را نیز نوعی  به گونه ای «وحی» تشبیه کرد، منظورم زمانی است که برای مثال در «سرود کبیر» (آخناتون  می خوانیم: « تو [آتون]  به [پادشاه]  هشدار  بده تا به هدف ها و قدرت تو آگاه باشد» آتون - « لوح خورشیدی» - با وجود این  خدایی است که درون متون  و بازنمایی ها هرگز  در حال سخن گفتن نشان داده نشده است، درست بر عکس  خدای یهودیان و  مسلمانان. ولی بهر حال با  آغاز  دین امارنه ما با یک انقلاب از بالا سروکار داریم.

 

در نهایت آیا می توان گفت که تک خداگرایی بنابر تعریف سیاسی است؟

بله، این را می توان بدون تردید درباره نخستین شکل تک خداگرایی به گونه ای که تورات نشان می دهد، مطرح کرد. الهیات پیوند، در انجیل عبرانی، پنداره ای  است همان اندازه سیاسی که دینی. اما به نظر من درست نیست که ما تک خداگرایی را به مثابه یک کلیت در این زمینه در نظر بگیریم. به باور من در این زمینه، تنها آنچه می توان بنیادگرایی در همه اشکالش، یعنی تعصب گرایی ها، زلوتیسم، سلفیسم و تروریسم نامید، زیر سئوال هستند.

شما در آثار خود نشان می دهید که این نه تاریخ تک خداگرایی ها، بلکه  شیوه به یادآوری آنها بوده است که برخی از پیروان آنها را حامل خشونت کرده است. آیا ممکن است این نکته را توضیح دهید؟

  تک خداگرایی انجیلی پدیده ای نیست که به قرن چهاردهم یا سیزدهم میلادی مربوط باشد، بلکه برای [درک آن] باید به قرن نهم پیش از میلاد ارجاع کرد. این تک خداگرایی به دو صورت ظاهر می شود: نخست به شکل یک تک خداگرایی در عبودیت، که از این لحاظ  بر اسطوره هجرت از مصر استوار است و از کسانی که توانستند از مصر آزاد شوند، خواستار عبودیت و پاینبندی مطلق نسبت به خداوند ِ آزادیبخش است.  اما در کنار این تک خداگرایی، شکل دیگری هم هست که  باید به آن تک خداگرایی حقیقت نام دهیم و در آن تنها یک خدا را باز می شناسد، خداوند خالق آسمان وزمین را.  این رویکرد آخر، وجود خدایان دیگر را نمی پذیرد در حالی که  برعکس در تک خداگرایی عبودیت، این وجود پیش فرض گرفته شده بود. باید تاکید کنیم که تنها این شکل  آغازین تک خداگرایی، که در انجیل محوریت دارد،  تاریخ زایش مسیحیت و پیروزیهای آن را در قالب  صحنه های خشونت آمیز به یاد می آورد: خشونت های باستانی مصر، کشتاری که پس از  جریان و به دنبال  ماجرای  «گوساله زرین» رخ می دهد و سایر مجازات های بیرحمانه ای که در طول چهل نسل در کویر بر سر مردم می آید، همانگونه که سپس در سنت با یادآوری سرنوشت خشونت آمیز روبرو هستیم، سنتی که پیش از هرکجا در کتاب ایسایی دوم (سرودهای بنده خداوند متعالی) و در نزد نحمیا با آنها روبرو می شویم: اسرائیل از پایبندی به خداوند  و قانون خدایی  جدا شده است و فرستادگان خداوند برای بازگردان آنها به راه راست را کشته  است.   

 بر اساس این سنت است که عهد جدید بنا می شود، همانگونه که در قرآن مجید نیز علیه دشمنان پیامبر(ص) موضع وجود دارد. زیگموند فروید تمایل داشت که این نفرت کشنده را به ابهام و دوگانگی رابطه [پسر] با پدر ارتباط دهد. در حالی که ریشه آن را باید عمدتا در دوگانگی و ابهام  اندیشه تبعیت، همراه با دیالکتیک وفاداری و خیانت، برخورداری از آمرزش و یا نفرین یا - در یک چشم انداز مسیحی - در مفهوم نجات یا نفرین و محکومیت جست.

مسیحیت کنونی خود را یک دین مسالمت آمیز می داند. اما در تاریخ مسیحیت همواره چنین نبوده است. آیا می توان  تصور کرد یک تک خداگرایی بدون ستیز بتواند وجود داشته باشد؟

عدم خشونت مطلق به باور من تنها امکان برای ادیان - هر کدام از آنها- برای آن است که قدرت خود را در دنیای مدرن و جهانی شده، حفظ کنند قدرت و عدم خشونت دو مفهوم متضاد نیستند، گاندی این امر را نشان داد، و اگر به بسیاری از  بخش های  عهد جدید  نگاه کنیم ( و البته بدون شک نه همه آنها) آرمان  مسیح ناصری نیز می توانسته است همین باشد. به هر رو، اینکه مسیحیت با غیر سیاسی کردن منجی گرایی یهودی و  جا به جا کردن سلطه خدایی از این جهان، یعنی از رقابت با امپراتوری روم و از این طریق مداخله اش برای سرنگون کردن این امپراتوری، به جهان دیگر یعنی جهانی کاملاً معنوی انجام می دهد ، نقش مهمی در صلح آمیز شدن جهان دارد.

در اپرای «موسی و آرون» شوئنبرگ  که همین اواخر در اپرای پاریس به اجرا درآمده  است، در  صحنه دوم شاهد خشونت مردمی هستیم که خواهان ساختن یک بت  علیه  خدای استعلایی  موسی هستند. این خوانش گویای  رویکردی واژگونه با پنداره ای است که ادعا می کند  تک خداگرایی  انجیلی  در منشاء خشونت قرار دارد. شما چه فکر می کنید؟

برغم همه علاقه ای که به کار شوئنبرگ دارم به نظر من صحنه هایی که  مردم را نشان می دهند که به گرد «گوساله زرین» می رقصند، گویای خیالپردازیهایی از نوعی بی رحمی است که به شدت فراتر از چیزی می روند که عهد عتیق به کنعانیان نسبت داده است. برعکس، موسیقی در این صحنه ها به شدت تاثیرگذار است. این امری مشروع است که در دینی که ایمان را بر محور  وحی حقیقتی  مطلق  استوار است، آنچه در مقابل این  حقیقت قرار می گیرد به روشنی ناسازگار  تعریف شود. با وجود این، اگر این ناسازگاری مفروض  نه بر یک تجربه تاریخی بلکه بر کلیشه هایی دوگرایانه (ثنویت گرا) و بی پایه درباره  دیگری و بیگانه  استوار باشد، دیگر نمی توان از مشروعیتی سخن گفت. چندخداگرایی، بیشتر از تک خداگرایی رشد نکرده است و  بردبار نبوده است؛ حتی در چند خداگرایی مساله بردباری اصولا مطرح نیست. در چند خداگرایی، نه پنداره وحی ای که یک بار برای همیشه نازل شده باشد و همه چیز بر آن استوار باشد، پذیرفته می شود  و نه در نتیجه  حتی ساختار ناسازگاری.

شما ادعا می کنید که تک خداگرایی بیشتر میراث دار دولتهای قدرتمند و حتی فراگیر باستانی نظیر مصر و آسور است تا ادیان باستانی و از همینجا می توان به پیوندی  غیر قابل گسست میان  کیش و قانون و آمریت رسید. آیا این پارادایم می تواند  توضیح مشابهی برای تک خداگرایی کنونی نیز باشد؟

بدون شک نمی توان به شیوه ای این طور قاطعانه چنین ادعایی را مطرح کرد. باز هم باید در اینجا تکرار کنم  من میان تک خداگرایی و بنیادگرایی تفکیک قائل می شوم.  این ادیان نیستند بلکه بنیادگرایی های مدرن هستند که هر کدام به درجه های مختلف، در خود نشانه هایی از رویکردهای فراگیر و توتالیتر را نشان می دهند که ممکن است از ایدئولوژی های فاشیستی، ملی گرایانه و کمونیستی دوران ما  رسیده باشد و اصولا توجه داشته باشیم،  بنیادگرایی خود یکی از پدیده های مدرنیته است.

فیلسوف فرانسوی، رنه ژیرار تلاش کرده است که پدیده خشونت را در نظریه «بز قربانی» توضیح دهد. نظر شما چیست؟

رنه ژیرار متفکری بود بسیار تعمیم دهنده که گمان می برد می تواند ساختارهایی  مورد نظر خود را در همه جا بیابد_ مفاهیمی چون «بز قربانی» یا «تمایل به تقلید»_ و آنها را تبدیل به پدیده هایی جهانشمول در انسان شناسی کند. اما  این رویکرد  قابل دفاع نیست. افزون بر این، ما باید به صورت دقیقی میان خشونت مناسکی (از جمله خشونت مراسم پاگشایی یا رمزآموزی) و خشونت  قربانی و خشونت دینی مناسکی (به نام خداوند) تفکیک قائل شویم.

این امری روشن است که تمام  نظام های باور، در جنبه هایی از خود ممکن است دارای باورهای خشونت باشند. اما توجه داشته باشیم که با از میان رفتن قربانی انسانی، شکنجه های پاگشایی(رمزآموزی) و سایر مناسک بیرحمانه، ما حتی می توانیم بگوییم  که تک خداگرایی بود که بسیاری از این روش های خشونت آمیز را  از میان برداشت. این امر پیش از هر چیز برای پدیده های تعصب گرایی (هاناتیسم) و زلوتیسم  که به تک خدا گرایی  مومنان  وابسته اند مرتبط است، اما درباره  اشکال ارتدوکسی ها (راست کیشی ها) ی  سرکوبگرانه  که از «تک خداگرایی حقیقت» زاده شده اند، نیز  صدق می کند.

تا چه حد می توان این ادعا را پذیرفت که نظام های مکتوب مقدس به فرایندهای خشونت دامن زده اند، و آیا ما حق داریم آنها را تغییر بدهیم؟

انسان ها همواره تلاش کرده اند برای توجیه خشونت هایی که خود دست به آنها می زنند از متون مقدس سوء استفاده کنند، از جمله از عهد  عتیق، با این کارها تلاش آنها این بوده که به این اعمال خود مشروعیت بدهند. در جنگ جهانی اول، هنوز  ما می بینیم که آلمان حمله خود به بلژیک را (که کشوری  بی طرف بود و این حمله یک جنایت جنگی حاد به شمار می آمد) با  پیش نهادن متن سفر تثنیه در عهد عتیق توجیه می کرد، یعنی داستان سیحون شاه حشبون که مانع آن شد که  بنی اسرائیل  از سرزمین او بگذرند و بدین ترتیب عاملی بود که  سرزمینش با خاک یکسان شود. از این گذشته  من در چنین رفتارهایی گونه ای زیر پا گذاشتن فرمان سوم از ده فرمان را می بینیم(«نام خدای خالقت را بیهوده بر زبان نیاور»  یعنی از آن سوء استفاده نکن) و اگر خواسته باشم از زبان امروزی استفاده کنم این فرمان را چنین  ترجمه می کنم: «شما مردم حق ندارید  بیهوده از دین (هر دینی) سوء استفاده کنید  تا سیاست ها و خشونت خود را توجیه نمایید) کاری که  روشن است امروز به صورت گسترده انجام می گیرد.  بنابراین در برابر این سوء  استفاده  از برخی از متون مقدس  بهترین روش مقابله آن است که آنها را در چارچوب تاریخی شان قرار دهیم و اجازه ندهیم به هر شکلی از آنها برای توجیه چارچوب های کنونی استفاده شود.  مثلا متونی که به نظر می رسد مستقیما به برخوردهای سخت اشاره دارند، باید در چارچوب تاریخی  دوران خود قرار بگیرند. و از این لحاظ مسئولیت سنگینی بر دوش همه مفسران و  ناصحان و سخنوران مذهبی  قرار دارد که از سوء استفاده از متون مقدس در جهت توجیه خشونت های انسان ها علیه یکدیگر جلوگیری کنند.

شما از دقت نظرات فرویدی درباره حضرت موسی و درباره نظام های اعتقادی به طور کلی دفاع کرده اید. آیا فکر می کنید که این نظریات هنوز  برای اندیشیدن و حتی اصلاح  تروماها (ضربه ها)ی  کنونی خشونت این نظامها مفید باشند؟

   به نظر من، نظرات فروید،  اشتباه هستند اما قابل تامل اند. این نظریات ما را با ابعاد  روانی – تاریخی  تک خداگرایی به ویژه در  تک خداگرایی مومنانه آشنا می کنند، یعنی تک خداگرایی ای که  از مومنان می خواهد دائما خود را در آزمون  قرار دهند و  تلاشی درونی و پیوسته داشته باشند تا بتوانند شرایط ضروری برای نزدیک شدن به خداوند را، که در این نظام ها  وعده داده می شود،  بیابند. این امر بدون شک در  چنان نظام هایی طبیعتی جدید در روح انسانها ایجاد می کند، یعنی  قابلیتهای جدید روانی.  

گاه ادعا شده است که شما طرفدار بازگشت به نوعی دین باستانی (پاگانیسم) هستید. تک خداگرایی چگونه می تواند در رشد خود  خشونت را چه از درون خود (یعنی علیه  هم کیشانش) و چه در برون خود ( علیه دیگر باور ها، سلفیسم و ...) از میان ببرد؟

من هرگز از بازگشت به دین باستانی یا کفر اندیشی دفاع نکرده ام. ما هرگز نمی توانیم به چند خداگرایی بازگردیم و نه به کیهان خداگرایی [یعنی  یکی گرفتن و در هم آمیختن خداوند و عالم] ، ما به صورتی غیر قابل بازگشت از این رویکردها  فراتر رفته ایم. من در کتابم «رولیژیو دوپلکس» برعکس این فرضیه را مطرح کرده ام  که  از دوران فیلسوفان روشنگری چون لاک، هیوم، ولتر، روسو، مندلسون، لسینگ و دیگران، این گروه از فیلسوفان از مفاهیم پروردگار در باور به نظام های  پوزیتویستی یا وحی شده، گذر کرده اند. 

در حالی که به نظر من، این بدان معنا نیست که ما باید از پنداره خدا  در بگذریم بلکه باید اندیشه خود را گسترش داده و نسبی کنیم تا بتوانیم آن را با قواعد  عمومی  زندگی مشترک و مدنی سازش دهیم. فرهنگ و ادیان تنها به صورتی  متکثر  وجود خواهند داشت. امروز نمی توان جهانی را تصور که در آن  تنها یک نظام اعتقادی برای انسانیت وجود داشته باشد.  

تنها باورجهانی که فیلسوفان روشنگری در سر خیالش را می پروراندند، امروز خود را به ما  در قالب  غیر دینی حقوق بشر نشان می دهد و این رویکرد قابل دفاع است، اما نه در جهت مخالفت با ادیان کهن و باستانی و سنتی، بلکه در همراهی با آن ادیان است که باید پنداره حقوق بشر را پیش برد.

منبع: انسان شناسی و فرهنگ /  برگردان ناصر فکوهی

مطالب مرتبط
نظرات
آخرین اخبار