دیگر به کجا حمله کنیم؟ | فراتاب
کد خبر: 1004
تاریخ انتشار: 31 فروردین 1395 - 02:19
جان شوراتز
آخرین اثر مایکل مور، کارگردان فیلم‌های مستند بولینگ برای کلمباین و فارنهایت ۹/۱۱، ویرانگرترین در عین حال سرخوشانه‌ترین فیلم اوست.

فراتاب ـ نمی‌توانم ادعا کنم که مطلب پیش‌رو مروری بیطرفانه است برآخرین ساخته‌ مایکل مور [۱]؛ دیگر به کجا حمله کنیم [۲]. حتی اگراز این‌که من شش سال برای مور، ازجمله در پروژه‌ی قبلی‌اش: کاپیتالیسم: یک داستان عاشقانه [۳]، کار کرده‌ام بگذریم؛ من ممکن است زندگی‌ام را به او مدیون باشم. آن‌هم از طریق بیمه‌ی با کیفیت و کسری-ناپذیری که برای کارمندانش فراهم می‌کند. [۴]

با این‌حال آنچه را که در تحلیلم ممکن است به‌ سبب این جانبداری از دست داده باشم، در شناختم از سابقه حرفه‌ای مور بازیافته‌ام. من حتی از تاریک‌ترین و محفوظ‌‌‌‌ترین راز او هم  باخبرم؛ یعنی از اسم اصلی روزنامه‌ی آلترناتیوی که در دهه‌ی هفتاد در شهر فلینت میشیگان راه انداخته‌بود. [۵] بنابراین با اطمینان می‌توانم بگویم که مستند دیگر به کجا حمله کنیم ویرانگرترین اثری است که مور تا به‌حال پدید آورده است. او این کار را به‌حدی مرموزانه انجام داده که شاید حتی متوجه نشوید دقیقاً چه چیزی را ویران می‌کند.

در نگاه اول شاید، دیگر به کجا حمله کنیم سفرنامه‌ سرخوشانه‌ای به‌نظر رسد که مور در آن ضمن لذت بردن از تعطیلاتی طولانی، به تعداد زیادی از کشورهای اروپایی و تونس «حمله می‌کند» تا بهترین ایده‌های آنها برای زندگی را بدزدد و با خود به آمریکا بیاورد. مثلا در مدارس دولتی فرانسه، سرآشپزهایی را می‌بینیم که در وقت نهار وعده‌های غذایی متنوعی شامل بهترین انواع غذاهای دریایی را برای دانش‌آموزان طبخ و در ظروف چینی سرو می‌کنند. من امسال از تماشای هیچ فیلم دیگری انقدر نخندیدم که در این فیلم از دیدن صحنه‌ای که در آن کودک هشت‌ ساله‌ فرانسوی با چنان حیرت و وحشتی به عکس‌های زنگ نهار مدارس آمریکایی می‌نگرد.

کل فیلم به‌قدری سرخوشانه است که کاملاً برخلاف رویه‌ معمول مایکل مور به‌نظر می‌رسد. این سرخوشی در حدی است که خودش ابتدا می‌خواست آن را فیلمِ شادِ مایک بنامد.

کل فیلم به‌قدری سرخوشانه است که کاملاً برخلاف رویه‌ معمول مایکل مور به‌نظر می‌رسد. این سرخوشی در حدی است که خودش ابتدا می‌خواست آن را فیلمِ شادِ مایک بنامد. قطعاً برای من اولین بار بود پس از تماشای یکی از مستندهای او با روحیه‌ای عالی از سینما خارج می‌شدم. آنچه باعث این حال خوب من شد، پیام پنهان فیلم است که اگر شما هم موفق به دیدنش شوید، همین حس را خواهید یافت.

بزرگترین دشمن مور

برای روشن‌تر شدن این منظور بیایید مروری داشته باشیم بر مسیر فیلم‌سازی مور؛ اینکه چگونه او همواره در صدد انجام کاری بزرگتر از قبل برآمده است. او با هر فیلمش خود را با چالش بزرگتری روبرو کرده است. هر بار نهادهای قدرت بزرگ‌تر و مهم‌تری را هدف گرفته است. هر بار ادعای آن نهاد را به چالش می‌کشد. ادعایی که می‌گوید آن نهاد، دانای کل، مشرف به امور و دارای جدیت مطلق است و نباید با آن شوخی کرد. با توجه به این نکته مسیر فیلمسازیمور به این صورت جلو رفته است؛

راجر و من [۶] در ۱۹۸۹ جنرال موتورز را درست در زمانی که بزرگ‌ترین کمپانی دنیا بود هدف قرار داد و این ایده را مطرح کرد که منش جنرال موتورز و شیوه‌ ناعادلانه‌ای که در برخورد با کارکنان، مشتریان و شهر زادگاهش در پیش گرفته، احتمالاً در بلندمدت استراتژی خوبی نخواهد بود. احتمالاً میدانید که چگونه این پیش‌بینی درست از آب درآمد. [۷]

هدفِ بولینگ برای کلمباین [۸] در ۲۰۰۲ از جنرال موتورز هم بزرگتر بود. این فیلم نه تنها نقدی بر مشکل همیشگی کشتارهای جمعی و سلاح در آمریکا که درپی آشکار ساختن آن فرهنگ ترس همیشه حاضری بود که بر ما حاکم است. فرهنگی که ما را از تصور هرگونه راه‌حل ممکنی در این راستا عاجز می‌کند.

فارنهایت ۱۱/۹ [۹] در ۲۰۰۴ هدفی باز بالاتر داشت؛ این اثر درباره‌ این واقعیت بود که رییس جمهور آمریکا واقعاً ممکن است فاقد وجاهت قانونی باشد، چراکه قطعاً نمی‌داند چه می‌کند. بدتر اینکه هیچ‌کس جرات ندارد هیچ‌یک از این مسایل را آشکارا بیان کند.

در ۲۰۰۷، روانی [۱۰] چیزی حتی مهمتر از ریاست جمهوری را مورد انتقاد قرار داد. مراقبت‌های درمانی؛ بزرگترین و سنگدل‌ترین صنعت آمریکا.

سرانجام در ۲۰۰۹ مور با کاپیتالیسم؛ یک داستان عاشقانه به نقطه‌ اوج منطقی در حرفه‌اش رسید. در این فیلم او نشان داد که چگونه سیستم اقتصادی آمریکا از اساس ویران است.

بعد از این به کجا می‌توان رفت؟ بعد از رو در رو شدن با کاپیتالیسم، مشکل بتوان وجود دشمن بزرگتری را تصور کرد. ولی چنانکه دیگر به کجا حمله کنیمنشان می‌دهد، دشمن بزرگتری وجود دارد.   

 

ایدئو‌لوژی اصلی آمریکا

تقریباً در اواسط دیگر به کجا حمله کنیم، مور از یک زندان در جزیره‌ای در نروژ بازدید می‌کند که محل اسکان محکومینی است که مرتکب جرائم خشن‌اند. ولی به‌دلیل خوش‌رفتاری در زندان تشویق شده‌اند. این محل بیش از آنکه شبیه به زندان آز [۱۱] باشد، به یک هتل ساحلی شبیه است. زندانیان لباس‌های عادی بر تن دارند و درحال دوچرخه‌سواری، ماهیگیری و حمام آفتاب گرفتن دیده می‌شوند.

در آشپزخانه زندان، مور با تراند (Trond)، یک محکوم به قتل، که خالکوبی بسیار بزرگی روی صورتش دارد، صحبت می‌کند. مور با اشاره به پشت سر او می‌گوید: «به‌سختی می‌توان این‌همه چاقوی بسیار تیز اطراف تو را نادیده گرفت.ه و واقعاً هم تعداد زیادی چاقو پشت سر فرد زندانی دیده میشود، ازجمله یک ساطور قصابی بسیار بزرگ.

همچنین به‌نظر می‌رسد در کل محوطه هیچ نگهبانی وجود ندارد. تراند در این مورد توضیح میدهد: «در تعطیلات آخر هفته تنها چهار مامور در این زندان ۱۱۵ نفری حضور دارند. ضمن اینکه همین مامورین هم اغلب در ساختمان دیگری ساکن هستند و زندانیان خود کنترل اوضاع را در دست دارند.»

برای اغلب آمریکایی‌ها، ازجمله خود من، چنین چیزی دیوانگی محض است. اما در صحنه‌ دیگری رییس زندان که بر روی نیمکت پارکی نشسته و به صدای پرندگان گوش می‌دهد، چنین میگوید: «من نمی‌فهمم چطور این وضعیت برای شما عجیب است؟ هدف اصلی سلب آزادی زندانی بوده‌است. این تنها مجازاتی است که باید تحمل کند. هدف مادر اینجا آماده کردن آن‌ها برای برگشتن به جامعه است.»

برای اغلب آمریکایی‌ها، ازجمله خود من، چنین چیزی دیوانگی محض است. اما در صحنه‌ دیگری رییس زندان که بر روی نیمکت پارکی نشسته و به صدای پرندگان گوش می‌دهد، چنین میگوید: «من نمی‌فهمم چطور این وضعیت برای شما عجیب است؟ هدف اصلی سلب آزادی زندانی بوده‌است. این تنها مجازاتی است که باید تحمل کند. هدف مادر اینجا آماده کردن آن‌ها برای برگشتن به جامعه است.»

ایده‌ی نروژی‌ها این است که برای زندانیان محیطی تا حد امکان عادی، با حداقل کنترل خارجی فراهم کنند تا وقتی آزاد شدند بدانند چگونه خود را کنترل کنند. این طرز فکر ثمر‌بخش بوده‌ است. نروژ یکی از پایین‌ترین رتبه‌‌های آمار قتل را در جهان دارد. آمار تکرار جرائم نیز در نروژ بیست درصد است یعنی دو تا سه برابر کمتر از آمریکا.

مور همچنین از یک زندان فوق امنیتی استاندارد نیز در نروژ بازدید می‌کند. این زندان با اینکه دیگر شبیه تفرج‌گاه ساحلی نیست ولی باز هم کاملاً عاری از هرگونه خشونت و فشار روحی روانی است که در زندان‌های آمریکا دیده می‌شود.

دیدار مور از کشور پرتغال نیز بر سیستم زندان آن متمرکز است. بهتر است بگوییم بر عدم وجود چنین سیستمی در آن کشور. دست‌آوردی که در پی جرم‌زدایی کامل از مواد مخدر در ۲۰۰۱ حاصل شد. دکتر نونو کاپاز [۱۲]، وزیر بهداشت پرتغال، خود را از رسته‌ مصرف‌کنندگان مواد می‌داند: «بیشتر الکل، اینترنت، مقدار زیادی قهوه، تا حدی هم شکر.» وقتی مور یادآور می‌شود که استفاده از مواد می‌تواند مشکلات زیادی برای زندگی‌های زناشویی ایجاد کند، کاپاز در جواب میگوید: «خب؟ فیس بوک هم همینطور است، آیا آن‌را غیرقانونی اعلام کرده‌ایم؟» نتایج حاصل در پرتغال هم به همان اندازه‌ نروژ برای آمریکایی‌ها غیرقابل هضم است. چراکه استفاده از مواد مخدر در پرتغال، از زمانی که قانونی شده، کاهش یافته‌است.

در پایانِ دیگر به کجا حمله کنیم، بعد از دیدن کارگر ایتالیایی با دو ماه مرخصی با حقوق، مدارس فنلاندی که هیچگونه تکلیفی به دانش‌آموزان نمی‌دهند و با این حال بهترین نمره‌های امتحانی را دارند، اسلوونیایی‌ها که رایگان به دانشگاه می‌روند و زنانی که در تونس و در ایسلند به قدرت بی‌سابقه‌ای دست یافته‌اند، احتمالاً متوجه خواهیدشد که کل فیلم دراین باره است که چگونه دیگر کشورها توانسته‌اند زندانی که آمریکایی‌ها هنوز در آن زندگی می‌کنند را در هم شکنند. مدارس و محل‌های کاری که شبیه زندان اند، زندانی که کالج رفته‌ها تا پرداخت وام تحصیلی خود در آن گرفتارند، زندان قوانین اجتماعی برای زنان، و زندان ذهنی‌ای که ما را از روبرو شدن با واقعیت تاریخی‌مان باز می‌دارد.

همچنین به وضوح خواهید دید ما چرا این زندان‌ها را ساخته‌ایم. به این علت که ایدئولوژی اصلی آمریکا کاپیتالیسم نیست، یا استثناگرایی آمریکایی [۱۳]، بلکه چیزیست حتی عمیق‌تر از آنها؛  انسان‌ها بدند. مردم به‌قدری بدند که باید دائماً تحت کنترل و تهدید به تنبیه باشند و اگر لحظه‌ای آزاد بمانند دیوانه‌وار همه چیز را نابود خواهند کرد.

پیام پنهان دیگر به کجا حمله کنیم این است که آمریکا همواره درمورد انسان‌ها دچار اشتباه بوده‌است. من و شما بد نیستیم. مردم اطرافمان نیز بد نیستند. اشکالی ندارد که گاهی از مواد مخدر استفاده کرد، یا مریض شد، یا به‌عنوان یک نوجوان تمام پول خود را صرف خوش‌گذارنی کرد. اگر مردم عادی بتوانند کنترل زندگی خود را در دست بگیرند، آن را معقولانه به پیش خواهند برد و همچون مجانین شهوت‌زده، پایکوبی‌کنان کل کشور را با خاک یکسان نخواهند کرد.

آنچه که بر قوت دیگر به کجا حمله کنیم می‌افزاید این است که فیلم این‌ها را به شما نمی‌گوید، تنها نشان‌تان می‌دهد. این فیلم به گمانه‌زنی‌هایی از این دست نمی‌پردازد که چگونه انقلابی لازم است تا پس از آن نهاد انسانی متحول شده و همه با شادمانی جیره‌ی سوپ سبزی خود را با مردم سهیم شویم. هرچه هست همین الان درحال وقوع است، با انسان‌های پر عیب و نقصی همچون خود ما.

فیلم با بازدید مور از بقایای دیوار برلین خاتمه می‌یابد و یادآوری این خاطره که مور در ۱۹۸۹ در آنجا حاضر بود و همراه با آلمانی‌ها به تخریب دیوار پرداخت. او می‌گوید در دوران جنگ سرد، باور قاطع این بود که «این دیوار هرگز فرو نخواهد ریخت. ساخته شده که برای همیشه باقی بماند. غیر قابل نفوذ است.» ولی در کمتر از سی سال دیوار از میان برداشته شد. پس امروز آنچه این سرآمد مستندسازان آمریکا می‌گوید این است که این دیوارها را در هم بشکنید. بدون آنها بسیار بهتر خواهیم زیست.

 
 

 

منبع ترجمه 

The Intercept

 

پانویس‌ها

۱. Michael Moore

۲. Where to Invade Next

۳. Capitalism: A Love Story

۴. اشاره به بیمه  Obamacare

http://www.motherjones.com/politics/2013/10/skin-cancer-obamacare-ted-cruz

۵. Nothin’ But Blue Skies: The Heyday, Hard Times and Hopes of America’s Industrial Heartland

۶. Roger & Me

۷. اشاره به اعلام ورشکستگی جنرال موتورز در سال ۲۰۰۹.  

۸. Bowling for Columbine

۹. Fahrenheit 9/11

۱۰. Sicko

۱۱.  Oz (سریال تلویزیونی آمریکایی که خشونت‌های درون یک زندان مردان را به تصویر میکشد)

۱۲. Nuno Capaz

۱۳. American exceptionalism

مترجم: سارا زمانی

 

منبع: سایت میدان

نظرات
آخرین اخبار